غنچه و گل
گلي كه تشنه باشه روي زبون مي ياره
ولي همه مي دونند غنچه زبون نداره
(علي لالا لالايـي علي لالا لالايـي)
گل، لب غنچه شو ديد اون دل تنهاش گرفت
گل اومد و غنچه رو رو برگ دستاش گرفت
(علي لالا لالايـي علي لالا لالايـي)
گفت: جماعت بگيريد غنچه مو سيراب كنيد
لباي پژمرده شو يه ذرّه شاداب كنيد
(علي لالا لالايـي علي لالا لالايـي)
غنچه لب تشنه شو وا مي كنه مي بنده
گل كه نيگاش مي كنه غنچه فقط مي خنده
(علي لالا لالايـي علي لالا لالايـي)
صداي گل كه پيچيد توي گوش زمونه
يه مرد نامرد اومد غنچه رو كرد نشونه
(علي لالا لالايـي علي لالا لالايـي)
تير بلا كه اومد غنچه رو بي خبر زد
غنچه رو دستاي گل شكفت و بال و پرزد
(علي لالا لالايـي علي لالا لالايـي)
(نسيم)
حضرت علی اصغر(ع)
تقدیم دوست کردم، هفتاد ماهپاره
تنها به روی دستم، مانده است، یک ستاره
با دستهای بسته، خوانَد قنوت ایثار
با چشم نیم بازش، بر من کند نظاره
شیران کارزارم، رفتند از کنارم
باشد همه سپاهم این طفل شیرخواره
نه اشک تا بگرید، نه شیر تا بنوشد
نه نور یک نگاهش، نه تاب یک اشاره
امروز در نهادم، شد تازه داغ محسن
کآوردهام به همراه، یک محسن دوباره
دوش از عطش نخفته، با دوست راز گفته
احیا گرفته تا صبح در بین گاهواره
ای حرمله ندیدی، وقتی که زه کشیدی
جوشید خون قلبم، از این گلوی پاره
تنها نه چند روزی تا صبح روز محشر
بر این شهید گریند، ارض و سما هماره
«میثم» ز خون اصغر تکمیل شد شهادت
باید بر او گرفتن هر روز یادواره
غلامرضا سازگار
رحمى اگر كه دارید یك قطره آب آرید
اى اهل كوفه رحمى این طفل جان ندارد
خواهد كه آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح دست و پا زد
امروز روى دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه كوشد تا اشك خود بنوشد
اشكى كه تركند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پائیز لب چون دو چوبه خشك
این غنچه بهارى غیر از خزان ندارد
اى حرمله مكش تیر یكسو فكن كمان را
یك برگ گل كه تاب تیر و كمان ندارد
شمشیر اوست آهش، فریاد او تلظّى
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
رحمى اگر كه دارید یك قطره آب آرید
بر كودكى كه در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا كشتنم بجنگید
این شیر خواره بر كف تیغ و ستان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشك خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانه امامش دیگر مكان ندارد
میثم- به حشر نبود غیر از فغان و آهش
آن كو از این مصیبت آه و فغان ندارد
استاد سازگار
دیگر گلوت نیزه نشینی نمی کند
یک پر نه ،دو پر نه !سهم تو تیر سه پر شده
سهم تو از بقیه کمی بیشتر شده
تیری که از سه جای گلویت دریده است
بیرون کشیدنش چه قدر درد سر شده
لشگر نگفت حرمله پیش پدر نزن
شش ماه بیش نیست که آقا پدر شده
آن قدر بی هوا سر تو ذبح تیر شد
که تازه دست خونی من با خبر شده
یک نیزه دست حرمله هم خواب دیده بود:
تا شام و کوفه با سر تو همسفر شده
دیگر گلوت نیزه نشینی نمی کند
از بسکه رشته رشته و زیر و زبر شده
.....حالا چگونه خیمه روم با چه کودکی
با کودکی که ذبح عظیم پدر شده؟
رحمان نوازنی
پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت
از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت
پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت
یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت
و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت
و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت
سه روز بعد در افلاک دفن خواهی شد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد
خوب شد عرش همه خون گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد
خون حیدر به رگش در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
شعله ور می شود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کولاک مادر برسد
زیر خورشید نشسته به خودش می گوید
تیر نگذاست که یک جمله به آخر برسد
علیرضا لک
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است
دیدنت در همه ی راه معما شده است
تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟
دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است
باز هم حرمله سر گرم تماشا شده است
باورم نیست که بالای سرم می خندی
دل من سوخته تر از دل لیلا شده است
ساربانی که نگین پدرت را دارد
چند روزی است در این قافله پیدا شده است
حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد
باورم نیست که در حنجره ات جا شده است
کاش آرام رود قافله تا راه روی
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است
کاش آرام رود تا که نیفتی از نی
ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است
نیزه داری که تو را می برد این را می گفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است
حسن لطفی
آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
آنقدر توان در بدن مختصرت نیست
آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست
بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
گفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیست
گفتی که مکِش منت این حرمله ها را
حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست
حالا که مرا می بری از شیر بگیری
یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟
تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
آنقدر که از دور و برت هم خبری نیست
آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست
این بار نگه دار سرت را که نیفتد
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
علی اکبر لطیفیان
كجا خفتی کجا گنجینه من؟
رباعي
در كودكيامامير صدها مَردَم
همراه، جلالت علي آوردم
آوارهترين عاشق ثاراللهم
از اول عمر خود بيابانگردم
***
كجا خفتی کجا گنجینه من؟
بیا بیرون ز خاک آیینه من
از آن لحظه که قدری آب خوردم
كمی شیر آمده در سینه من
سید محمد بابا میری
****
صدای مادری غرق نیازه
وجودش یکسره سوز وگدازه
کمی آهسته تر دفنش کن ای شاه
ببین چشم قشنگش نیمه بازه
جواد حیدری
برا تو لاي لايي خونده اصغر
رباب است و خروش و خسته حالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
اگر گهواره را پس داده بودند
دلش خوش بود با طفل خیالی
***
نمودي بر پدر ياري عزيزم
از او كردي طرفداري عزيزم
الهي مادرت دورت بگرده
چه قبر كوچكي داري عزيزم
***
فداي چشم تو كه نيمه بازه
بگو با داغ تو مادر چه سازه
اگر چه گوش تا گوشت بُريدند
رقيه با تو در راز و نيازه
***
تو رفتي و شدم درمونده اصغر
لباسات پيش مادر مونده اصغر
پدر در وقت دفنت جاي تلقين
برا تو لاي لايي خونده اصغر
***
به پشت خيمهاي مولا خجل رفت
به همراهش دل صد خسته دلرفت
الهي بيش از اين زنده نمونم
تموم آرزوهام زير گل رفت
***
پس از عباس دشمن بي حيا شد
دگر نزديكتر بر خيمهها شد
چنان تير سه شعبه داشت سرعت
سر اصغر به يك بوسه جدا شد
***
در دشت بلا تیر و سنان می بارد
گویی که فلک خون به زمین می کارد
ای کاش کسی ز حرمله می پرسید
نوزاد ، گلو ، تیر ، چه نسبت دارد
از لایی لایی واژه ای بهتر نداری
هر روز می سوزی و خاکستر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
"خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی
دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری
برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد
برگشته ای؛ این را خودت باور نداری
می خواهی از بغض گلوگیرت بگویی
از لایی لایی واژه ای بهتر نداری
هر بار یاد غربت مولا می افتی
می سوزی از این که علی اصغر نداری
این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست
«سخت است آری سخت تر از هر نداری»*
ما پای این گهواره عمری گریه کردیم
یک وقت دست از لای لایی برنداری
حسن بیاتانی
كمی انصاف
یک تیر سه شعبه آمد و رسوا شد
ذکر لب اهل خیمه واویلا شد
با حسرت و آه زیر لب گفت حسین:
این تیر چگونه در گلویت جا شد؟!
*******
ای تیر، خطا كن! هدفت قلب رباب است
یا حنجره سوختهٔ تشنهٔ آب است؟
كوتاه بیا تیر سه شعبه، كمی آرام
هو هو نكن این شاپرك تبزده خواب است
او آب طلب كرده فقط، چیز زیادی است؟
گیرم كه ندادند ولی این چه جواب است؟
رنگش كه پریده، دو لبش مثل دو چوب است
نه، تیر! تو نه، چارهٔ كارش فقط آب است
□
این طفل گناهی كه نكرده كمی انصاف
این جاست، ببینید كه حالش چه خراب است
این مرثیه را ختم كنید آی جماعت!
یك جرعه نه، یك قطره دهیدش كه ثواب است
سید محمد بابا میری
به لبم امده جانم
********
نفس در قفس سینه تلاطم بکند
کاش که این حرمله یک لحظه تجسم بکند
تیر چه با ساقه گندم بکند
آه چه می شد که سفیدی گلوگاه تو را گم بکند
به لبم امده جانم
که اگر تیر رها شد زکمان
مقصد آن چیست؟
دهان؟
یا که عروق شریان؟
یا که رگان؟
یا نکند قلب تو یک مرغ پر و بال زنان
تیر بین دهان باز کمان ؛ مانده خودش هم به عجب!
اُف به رگ غیرت مردان عرب!
طول قد طفل رباب است حدود سه وجب
از چه سبب بود چنین فاجعه ای؟
باز بنازم به پاکی نسب
از چه سبب باز بنازم به اسم و به لقب
تیر از دور می آید
هدفش از همه اعضای تو، بر فرض گلو!
تیر بزرگ است
کجا؟ از جهت طول یا عرض گلو را بزند
از وسط حنجر تو ، قد تو را تا بزند
تیر می آید که سه تا شعبه در این نقطه زیبا بزند
ماهی قرمز شده!
ای برکه تو سنگ شده
با ضربان دل تو تیر هماهنگ شده
دست پدر باز شده
تُنگ شده،تَنگ شده
رشته قنداقه تو قرمز پر رنگ شده
زرد شده صورت تو
گندم بی ساقه شده
تیر گلو را زده
با خون تو قنداقه شده
و پدر آمده با هیچ جوابی!
نه قراری
نه تابی
نه به دستش "علی اصغر " و نه قطره آبی!
چه حسابی ، چه کتابی
مهدی رحیمی
اشعار حضرت علی اصغر علیه السلام
هر كي گوشش به سخن هاي منه
ديگه از تشنگي فرياد نزنه
هر چي يار داشته بابا فدا شده
بچه ها ديگه بابا تنها شده
باباي ما ديگه سقا نداره
رفته و براي ما آب بياره
من از اون گوشه ي خيمه مي ديدم
حرفاشو با قوم كافر شنيدم
مي خواد از ماها خجالت نكشه
داره از دشمن و منت مي كشه
نمي گم منت ذلت مي كشه
بلكه منت هدايت مي كشه
بچه ها دست بابا خوني شده
گمونم شش ماهه قربوني شده
عباشو طوري رواصغر كشيده
گمونم خيلي خجالت كشيده
شعید غلامعلی رجبی
نده به کودک خود بعد شیر آب زیاد
گرفته اند ز روی تو انشعاب زیاد
که ماه بودن تو داشت بازتاب زیاد
اگر به سن اباالفضل می رسیدی تو
یقین به سینه نمی زد دگر رباب زیاد
همینکه شیر به او می دهی بس است رباب
نده به کودک خود بعد شیر آب زیاد
برای خاطر شش ماه بعد سر ظهر
ببر علی خودت را به آفتاب زیاد
بگیر سخت تر آماده ی نبردش کن
مده علی خودت را به سینه تاب زیاد
خلاصه اینکه به شش ماه دل بکن از او
خلاصه اینکه نکن روی او حساب زیاد
شبیه حرف بدی کز دهن در آمده است
دریغ و درد که تیر از کمان در آمده است
برای اهل حرم حاوی پیام بدی است
که گاهواره ی تو از تکان در آمده است
یقین به علت زیر گلوی چون ماهت
هزار حرمله هم از گمان در آمده است
سرت به واسطه تکیه ی سه شعبه تیر
چه سربلند از این امتحان در آمده است
چنان رها شده که غیر بچه های حرم
صدای همهمه ی دشمنان در آمده است
سه شعبه چیست سه شعبه سه خنجر تیز است
که زهر خورده سپس از دکان در آمده است
سه شعبه...آه...نه بذار تا خیال کنم
ز حنجر تو سه تا استخوان در آمده است
مهدی رحیمی
به روي دست بابا آسمان ها را نشان كرده
زره پوشيده از قنداقه، بي شمشير مي آيد
شجاعت ارث اين قوم است، مثل شير مي آيد
به روي دست بابا آسمان ها را نشان كرده
چقدر آبي به اين چشمان بي تقصير مي آيد!
زبانش كودكانه است و نمي فهمم چه مي گويد
ولي مي خوانم از چشمش كه با تكبير مي آيد
به چيزي لب نزد جز آه از لطف ستم، اما
نمي دانم چرا از دست دنيا سير مي آيد!
جهاني را شفاعت ميكند با قطره ي اشكي
كه از چشمش تو گويي آيه ي تطهير مي آيد
الهي بشكند دست كماندار تو اي صياد
كه آهو برَه اي شش ماهه در نخجير مي آيد
چه زخمی خورده آیا بر کجای طفل شش ماهه!؟
كه با خون دارد از اين زخم بوي شير مي آيد!
□
بخواب اي كودكم، لالا...، كه سيرابت كند دشمن
بخواب اي كودكم، لالا...، كه دارد تير مي آيد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
شعر علیرضا لک
اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است
اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است
يا حنجرة سوختة تشنة آب است؟
كوتاه بيا تير سه شعبه، كمي آرام
هوهو نكن اين شاپرك تبزده خواب است
او آب طلب كرده فقط، چيز زيادي است؟
گيرم كه ندادند ولي اين چه جواب است؟
رنگش كه پريده، دو لبش مثل دو چوب است
نه، تير! تونه، چارة كارش فقط آب است
□
اين طفل گناهي كه نكرده كمي انصاف
اينجاست، ببينيد كه حالش چه خراب است
اين مرثيه را ختم كنيد آي جماعت!
يك جرعه نه، يك قطره دهيدش كه ثواب است
شاعر سیدمحمد بابامیری
حضرت علی اصغر(ع)
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را
چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را
به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد
رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را
دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را
بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشگل نیست
من چسان دفن کنم پاره ای از قرآن را
مشگل اینجاست که سر نیزه امانت ندهد
اهل غارت نکند رحم ، گُلِ پنهان را
من دهم با چه زبانی خبرت را به رباب
آب دادَست سه شعبه گلوی عطشان را
بعد از این است که بر سینۀ من جا داری
نزد مادر ببرم آهِ دِلِ سوزان را
گریه بر معجرِ عمّه نرود از یادت
وسط هلهله ها بدرقه کن یاران را
تا به محشر ز غبار غم تو گریه بپاست
ای عجب داغ تو کردَست بپا طوفان را
سند مستند کرب و بلا حنجر توست
بُرد مظلومیِ تو آبروی عدوان را
عید قربان من است و تو همان ذبحِ عظیم
و خدا مُهر قبولی زند این قربان را
ناله ی لب تشنه
گر جگر خشک شود، خشکی لب ها حتمی ست
رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست
آب اگر یافت نشد، مرگ ربابِ بی شیر
بر سر درسِ جگر سوز الفبا، حتمی ست
قطره ی آب اگر نذرِ سر او بکند
بر علی اصغرمان معجزه ای سا، حتمی ست
بدنِ غیرت اگر که عرق سرد کند
خیس تب هم بشود، شعله ی رگ ها حتمی ست
دختر شاه بخواهد، احدی مانع نیست
طلب آب کند، حلّ معما حتمی ست
العطش باز اگر بر جگری لطمه زند
مشک اگر پاره شود، مُردن سقا حتمی ست
آب اگر موج زند باز هم ایمان دارم
این که او لب نزده بر لب دریا حتمی ست
بی کُله خود اگر بر سر او ضربه زنند
از روی اسب، زمین خوردن آقا حتمی ست
ناله ی ابنیَ العباسِ زنی ثابت کرد
این که او شد پسر حضرت زهرا، حتمی ست
تیرانداز هر آن قدر که ناشی باشد
تیر خوردن به تو با این قد و بالا حتمی ست
دست دادی و به تو بال بهشتی دادند
لفظ طیّار تو در جنت اعلی حتمی ست
گر روی خاک بلا پا بکشی
به حسین بن علی، خنده ی اعدا حتمی ست
اگر آقا نبَرد پیکرتان را به حرم
تکه تکه شدن این قد رعنا حتمی ست
گر نیایی به حرم، ای همه غیرت، بی تو
آتش شعله ور و دامن زن ها حتمی ست
"سعید توفیق"
دردانه ترین پسر
دردانه ترین پسر علی اصغر بود
آرام دل پدر علی اصغر بود
مردانه به جانبازی بابا می رفت
تیر آمد و چون سپر ...علی اصغر بود
"رها هوشمند نژاد"
نور خدا
به روی دستشان نور خدا بود و نفهمیدند
تمام حرمت شمس الضحی بود و نفهمیدند
نفهمیدند محبوب خدا بر نیزه می خواند
تمام ربّنا بر نیزه ها بود و نفهمیدند
شکوه آیه ها در نای سرها بود و می جوشید
خدا در رازهای کربلا بود و نفهمیدند
شبی در آسمان شرکشان خورشید جاری شد
سلام "مطلع الفجر" بقا بود و نفهمیدند
خدا صد جلوه در دشت بلا خود را نشان می داد
صفای کعبه در شور منا بود و نفهمیدند
شکوه عرش اعلی، کربلا بود و ندانستند
تمام اسم اعظم نینوا بود و نفهمیدند
"گمنام"