عباس یعنی شمع جمع هاشمیون
عباس یعنی شمع جمع هاشمیون
عباس یعنی ماه بین فاطمیون
عباس یعنی شیر یعنی شیر حیدر
عباس یعنی کربلا را میر لشکر
عباس یعنی حیدری دیگر به پیکار
عباس یعنی میر و سقا و علمدار
عباس یعنی شاه بیت شعر ایثار
عباس یعنی میر و سقا و علمدار
عباس یعنی نور مصباح هدایت
عباس یعنی کشته ی راه ولایت
عباس یعنی شیرمرد از خُردسالی
عباس یعنی زاده ی مولی الموالی
عباس یعنی ماه شب های مدینه
عباس یعنی آرزوهای سکینه
عباس یعنی دست، دست حیّ داور
عباس یعنی خون ثارالله اکبر
عباس یعنی مظهر کل حقایق
عباس یعنی باب حاجات خلایق
عباس یعنی لاله ای در چشم صحرا
عباس یعنی شعله ای در قلب دریا
عباس یعنی لنگر فُلک ولایت
عباس یعنی جلوه ای تا بی نهایت
عباس یعنی عاشقی بی دست و بی سر
عباس یعنی کشته ی صد پاره پیکر
عباس یعنی باب، باب الله اعظم
عباس یعنی غیرت الله مجسم
ارث ادب از مادرش ام البنین داشت
ارث شجاعت از امیرالمومنین داشت
عبد خدا ابن و اخ و عمّ ولی بود
روی علی پشت حسین ابن علی بود
تنهای تنها قدرت صد لشگرش بود
آخر دعای فاطمه پشت سرش بود
در قلب دریا آتش تاب و تبش بود
آب بقا لب تشنه ی داغ لبش بود
عباس در دنیا و عقبی با حسین است
فریاد هر زخمش هزاران یا حسین است
با آن جلال و عزت و آقایی او
مشهور شد در کربلا سقایی او
با آنکه خود بر شهریاران شهریار است
سرباز و سقا و امیر و پاسدار است
لب تشنه پا بیرون نهاد از آب، عباس
دریا صدا می زد مرا دریاب عباس
وقتی جوانمردیّ اورا کرد احساس
دریا صدازد آفرین عباس! عباس!
الحق که در مردانگی مرد آفرینی
الحق که فرزند امیرالمؤمنینی
در پاسخ این غیرت و ایثار و صبرت
تا صبح محشر آب گردد دور قبرت
مدح تو ای باب المراد کل عالم
باشد فزون تر از هزاران نخلِ میثم
ديد آن خشكيده لب چشم تر عباس را
ديد در خون تا شه دين پيكر عباس را
زد به سر ، بنهاد بر زانو سر عباس را
خون بجاي اشك جاري گشت از چشم حسين
غرق در خون ديد چون روي مه عباس را
شد فرات از ديده اش تا بر لب شط فرات
ديد آن خشكيده لب چشم تر عباس را
تشنه كاميهاي اطفال حرم رفتش ز ياد
ديد چون خشكيده آن شه حنجر عباس را
بيرقش را واژگون چون ديدبازويش جدا
گفت قسمت شد اسيري خواهر عباس را
قامتش آمد كمان از بار غم چون نوك تير
موج خون بنمود چشم انور عباس را
آفتاب برچ دين اندر ميان غم فتاد
تا فلك بنمود پنهان اختر عباس را
آه و واويلا كه هر عضوي ز عضوش شد جدا
خواست در بر گيرد آن شه پيكر عباس را
ني عجب جودي اگر از عيش دوران ديده بست
ميل عياشي نباشد چاكر عباس را
جوديا گر فخر بر عالم نمايي ميسزد
فخر چون نبود بعالم چاكر عباس را
دریا تمام سوز لبش را به آب داد
صحرا به تشنگان قدح آفتاب داد
مردی سوار اسب بهب دیا سلام کرد
باران نیزه بود که او ار جواب داد
آهسته از برابر من تشنه می گذشت
مردی که خویش را به دم التهاب داد
صحرا ز نیزه های عطش خیز آفتاب
خود را به دست مرحمت آن جناب داد
اسبش تمام حادثه را شیهه می کشید
چون تکسوار معرکه را از رکاب داد
عباسعلی اویسی
هر سینه ی افروخته یک علقمه فریاد
خورشید بَرَد سجده به خاک در عباس
مه جلوه ای از حسن خدامنظر عباس
هر سینه ی افروخته یک علقمه فریاد
هر دیده ی پر اشک بود کوثر عباس
هر زخم بدن، آیه ای از مصحف ایثار
هر خون جگر، قطره ای از ساغر عباس
فرزندیّ ِ دو فاطمه، سقایی عترت
سرداری لشگر، شرف دیگر عباس
زیبد که شهیدان همه خیزند به تعظیم
فردای قیامت همه در محضر عباس
با راس حسین ابن علی بود برابر
تاشام بلا بر سر نیزه سر عباس
ایثار و فداکاری و ایمان سه چراغند
در بزم دل از مکتب روشنگر عباس
عباس به تعداد همان باب حسین است
یعنی که بیا سوی حسین از در عباس
در علقمه چون عطر گل آید به مشامم
بوی نفس فاطمه از پیکر عباس
مارا نبُوَد زهره که گوییم ثنایش
تا یوسف زهراست ثنا گستر عباس
در دامن صحرای بلا خون خدا ریخت
از بازو و ازدیده و از حنجر عباس
افسوس که شد همسفر قاتل عباس
از علقمه تا شام بلا خواهر عباس
باسوز دل و اشک روان و شررِ شعر
میثم شده پیوسته پیام آور عباس
افتاد چرا دیر به پایت سر و دستم
من پیشتر از بودن خود دل به تو بستم
تا جان به تنم بود زتو دل نبریدم
تا دست به تن داشتم از پا ننشستم
دستم زقضا خورد به آبی که نخوردم
از فاطمه تا صبح قیامت خجل استم
بشکست سر و دست و تن و سینه ام اما
جان دادم و پیمان تو هرگز نشکستم
از دست و سر و جان و تن و چشم گذشتم
کز روز ازل بود همین عهد الستم
از صبح ولادت که نگاهم به تو افتاد
تا شام ابد کرد تماشای تو مستم
دانست که از دامن مهرت نکشم دست
زد روز ولادت پدرم بوسه به دستم
بی دستی من در ره تو بال و پرم شد
تو احمد و من جعفر طیار تو هستم
تا ام بنین فخر کند کاش که می شد
پیراهن خود هدیه به مادر بفرستم
میثم به امان نامه ی دشمن چه نیازم
کز هر چه به جز دوست بُوَد رشته، گسستم
چی سرت اومده سقا
به یاد ناله ی تو ادرک اخا میمونم
تا که بیام سراغت انکسر میخونم
رسیدم پیشت اما – میومد بوی زهرا – چی سرت اومده سقا – چرا نقش زمینی
زجا برخیز علمدار – علم ومشکتو بردار- آخه انگار نه انگار – یل ام البنینی
عباس بعد تو سر تاپا دردم
بی تو با چه رو خیمه برگردم
با ابروی شکسته ات پشت منو شکستی
چشمای من پر آبه چرا چشاتو بستی
غیرت الله برادر – بیا وجون مادر – پاشو از جا وبنگر – خیمه ها قحط آبه
بیاومن رودریاب – بی تودل گشته بی تاب – بهریک جرعه ی آب – منتظرطفل ربابه
عباس بعد تو سر تاپا دردم
بی تو با چه رو خیمه برگردم
حرامیان که روی شیش ماهه آب میبندن
تنهام اگه بذاری به اشک من می خندن
تویی دنیای احساس – شمیم عطر گل یاس – چشاتو واکن عباس – ببین که یار ندارم
پاشو کل سپاهم – که تویی تکیه گاهم – بعد تو خیمه گاهم – نداره یار و محرم
عباس بعد تو سر تاپا دردم
بی تو با چه رو خیمه برگردم
صد شکر دارد گریه آقا بر غم تو م
صد شکر دارد گریه آقا بر غم تو م
شکی زده بر عرش زهرا مادر تو
یک سال این دوری مرا آزرده کرده
آقا صفایی دارد این محرم تو
وقت نشستن در عزای تو همیشه
بوسیده ام با اشکهایم پرچم تو
جان می دهم هر شب میان روضه هایت
تا صبح می گیرم نفسها با دم تو
من خواهشی دارم ز تو ارباب خوبم
تا زنده ام باشم اسیر ماتم تو
زهرا دعا کرده گرفتار تو باشم
یک خلق روزی می خورند از این کم تو
حتی کلیسا هم برایت دم گرفته
ناقوس غم سرکرده آقا در غم تو
و قطره قطره تمام فرات را گل کرد
و نیم دیگر خود را نشست و کامل کرد
و قطره قطره تمام فرات را گل کرد
لبان ماهی تشنه درون گهواره
میان شرم نگاهش دوباره دل دل کرد
نشست پای عطش تا که دل به دریا زد
قنوت آب خودش را شبیه ساحل کرد
دعا نمود و نگاهی به خیمه ها انداخت
و مشک خالی خود را پر از فضائل کرد
لبان تشنه و چشمان آب دیده او
به چشمهای همه آب دیده نازل کرد
و من به دست تو ایمان می آورم عباس...
خدا نوشت و خودش را ضمیر فاعل کرد
"علیرضا محبوبی زاده - سیرجان"
و من به دست تو ایمان می آورم عباس...
و نیم دیگر خود را نشست و کامل کرد
و قطره قطره تمام فرات را گل کرد
لبان ماهی تشنه درون گهواره
میان شرم نگاهش دوباره دل دل کرد
نشست پای عطش تا که دل به دریا زد
قنوت آب خودش را شبیه ساحل کرد
دعا نمود و نگاهی به خیمه ها انداخت
و مشک خالی خود را پر از فضائل کرد
لبان تشنه و چشمان آب دیده او
به چشمهای همه آب دیده نازل کرد
و من به دست تو ایمان می آورم عباس...
خدا نوشت و خودش را ضمیر فاعل کرد
عموی باوفا عباس
1
عموی باوفای خیمه، عباس!
تویی شور و صفای خیمه، عباس
بیا از علقمه برگرد شاید
نلرزد شانههای خیمه، عباس
2
الا ای پیکر صد چاک! عباس!
دلت پاک و روانت پاک! عباس!
فدای قطره قطره آب مشکت
که میریزد به روی خاک! عباس!
3
به شام تیرگی فانوس عشقی
کلام عشق در قاموس عشقی
کجا لب تشنهی آبی ابالفضل!؟
تو دریا نه که اقیانوس عشقی
4
غمت از سینه صبر و تاب میبرد
ز چشم عشق، رنگ خواب میبرد
تو تشنه ماندی و بعد از تو ای کاش
تمام رودها را آب میبرد!
5
من و یک دل دلی پر درد_ عباس!
میان اینهمه نامرد، عباس!
تمام خیمهها چشم انتظارند
دوباره در حرم برگرد، عباس!
6
وفا و عشق، مانده زنده از تو
تمام قلبها آکنده از تو
تو تشنه ماندی و بعد از تو ماندند
تمام رودها شرمنده از تو
"سید حبیب حبیب پور"