روضه حضرت عبدالله بن الحسن(ع)
ما عاشق شهادت در راه زینبیم
کن از کرم تو حاجت مارا روا حسن
*حالا روضه بخونم؟*
آن روز تلخ همره مادر تو بوده ای
دیدی تو مرگ خویش در آن ماجرا،حسن
گویند گوشواره ی زهرا شکسته شد
بر روی زهره مانده رد پنجه ها،حسن
*تمام عمر رو دامن حسین بوده؛یه ساله بوده یتیم شده؛شب عاشورا تو خیمه نشسته،این بچه رهاش نمیکنه،همچین که قاسم سوال کرد که منم کشته میشم یا نه؟اون جوابو شنید و احلی من العسل،این بچه دیگه روش نشد حرفی بزنه،روز عاشورا هی روش نمیشد بزرگ تر ها رفتند،وقتی امام حسین تنها شد گفت:عمو! تو تاحالا به من نه نگفتی،من میفهمم با یتیم مهربون تر از بچه هاتی؛میشه خواهش کنم منم برم به داداشم ملحق شم؟دیگه بعد قاسم خیلی سختمه.من مثل بابام نیستم؛بابام امام معصوم بود طاقت داشت جلو چشمش به مادرش سیلی بزنند،نذار من یا اینا بمونم اسیر شم،نذار سیلی خوردن عمم رو ببینم؛نذار بسته شدن دست محارمم رو ببینم،امام حسین میرفت میدان؛فرمود:زینب جان خیلی مواظب این بچه باش! میدونید چرا؟چون غلیان کرده بود عشق حسین در وجود این بچه؛منتها ابی عبدالله رفت،بلایی سر این بچه اومده که سر هیچ کدوم از شهدا نیامده.اگر قاسم بود،علی اکبر بود،حاضر بودند هزار بار اربا اربا بشن هزار بار تیکه تیکه بشن اما این منظره رو نبینند؛عبدالله با عمه یه وقتی رسید حسین از اسب افتاده بود؛دید دور عمو رو گرفتند؛نیزه دار ها دور تا دورش رو نیزه زار کردند؛تیراندازا تیر میزنند،همدیگه رو تشویق میکنند؛گاهی میدون باز میکنند قهرمانان شمشیرزنی بیان؛یه جمله بگم؟!امام زمان ببخشید آقاجان،حضرت زهرا ببخشید.دیگه آخریا کشتن حسین برای لشگر تفریح شد...میدونستن این نفر بره ضربه ش کاریه،کارو تموم میکنه،میگفتن یه جوری بزن از دنیا نره ما هم میخوایم به ثواب برسیم...زدن حسین براشون شده ثواب،اینه انحراف! ابن کعب ملعون تاخت؛ دیدند این از شمشیرزنای قهاره،تاخت،اومد کنار ابی عبدالله؛چون فرمانده بود همه کنار کشیدند؛میتونست یه ضربه بزنه،سر رو از بدن جدا کنه؛خوش رقصیص گرفت،چرا؟دید دارند تشویقش میکنند؛گفت بذار قدرتم رو نشون بدم؛حرمله با زدن علی اصغر قدرتشو در زدن هدف های ریز نشون داد؛حالا منم شمشیرزدنمو نشون میدم.رسید به امام حسین؛امام حسینی که زانو زده تو گودال؛اونقده خون رفته؛دیگه نمیتونه پاشه،یه شمشیر زد رو شانه ی حسین،استخوان ترقوه شکست،وقتی استخوان ترقوه بشکنه با ساعد فرق میکنه،اگه ساعد بشکنه دست از آرنج تکون میخوره؛ اگه از بازو بشکنه با کتف تکون میخوره؛اما اگه از ترقوه بشکنه...چنان زد رو اون شانه،شانه افتاد...خود به خود سر به یه طرف مایل میشه،این گردن هدف خوبیه،ابن کعب قهقهه زنان حالا داره برمیگرده،گفت:من صیدم رو آماده کردم، بزنم،وقتی داشت برمیگشت،زینب یه دفعه دست عبدالله رو رها کرد زد تو سر خودش گفت: واحسیناه،عبدالله گمون کرد عمه اجازه داد،گفت:نمیذارم به مراد دلش برسه؛بره بگه من با بهترین فن سر حسین رو بریدم.دوید؛خودش رو رسوند؛همچین که شمشیر خواست به گردن برسه،عبدالله دست رو به پهنه ی شمشیر زد؛وقتی زد به پهنه ی شمشیر،در حین اینکه شمشیر راهش کج شد از کنار گوش حسین رد شد دست بچه ی ده ساله چقده؟!یه دفعه دستم با خودش برد؛دست کشیده شد،به پوست آویزان شد؛این بچه دید خون دستش پاشید روصورت حسین خجالت کشید"متوسل شد به مادرش زهرا...گفت:یا اماه..." امام حسین یه دستش از کار افتاده،یه دستی بغلش کرد،عزیزدلم،میوه ی دلم،جیگر عمو' لشگر موندند؛لشگر موندند،حرمله اشاره کرد به ابن کعب ،دیگه حق نداری بیای،نوبتت بود،از نوبتت خوب استفاده نکردی،منم حسین رو الان نمیزنم،گفت:یه داغی به دل حسین بذارم؛بهم چسبید تیری که به گلوی علی اصغر زدم"بهم چسبید تیری که به گلوی علی اصغر زدم"بچه سرش رو شونه ی حسین بود،یه تیری زد یه دفعه حسین دید سر برگشت،حالا آروم آروم خون داره میریزه،از اون بالا تا پایین"تمام وجود عبدالله رو خون گرفت؛حرمله اشاره کرد-فرمانده ی تیراندازا بود-سر بچه رو نشون داد؛اومد جلو،همه دارن قهقهه میزنند،میخوان حسین رو ضجر کش کنند،نامردا میومدید سر حسین رو میزدید،جلو چشم حسین"موهای این بچه رو گرفت،کشید،یه خنجر کشید،سر بریده شد"اول سری که بریده شد علی اصغر بود،اما سر رو برگردوند به خیمه؛اما اول سری که از گودال اومد بیرون سر عبدالله بود،اومد به عمر سعد گفت:جایزه ی من روبده؛این هم حسنیه هم حسینیه"این دستا بیاد بالا اول بگو:حسن"یه بارم همه بگن:حسین...
روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیهم السلام
"اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل،نعم المولی و نعم النصیر، استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال و الاکرام و اتوب الیه"
بالحسن و الحسین والحجة الهی العفو...
روح پدرم شاد که میگفت به من
خوش باد دمی که دیده آید به سخن
عمری به زبان بی زبانی چون اشک
یک چشم حسین گوید و یک چشم حسن
*حسن جان...حسن جان....
این جوری نیست که حسن جان گفتن مثل حسین جان گفتن همه توفیق داشته باشند گریه کنند خدا یه نمکی بهت داده،الحمدلله؛حالا بگو:حسن جان...حسن جان...
وقتی تو میگی حسن جان گریه میکنی فاطمه دعات میکنه،به خداقسم حسین دعات میکنه،حالا تو بیت اول برات چی خواستم؟*
ای اهل دل به غربت تو مبتلا حسن۲
ما را ز مرحمت تو ببر کربلا حسن۲
تا دم زنم ز کرب و بلای برادرت
مولا بده تو حنجره ام را شفا حسن
دلمرده را محبت تو زنده میکند
شد دردهای ما به نگاهت دوا حسن
*دلت برا بقیع تنگ شده؟این همه حسینیه و خیمه دیدی برا امام حسین، بعد برا غریبی امام حسن بغض گلوت رو گرفته...*
تا بوسه ام رسد به مزار غریب تو
آه دلم نوشت به باد صبا حسن
*من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام ما برسان*
تا بوسه ام رسد به مزار غریب تو
آه دلم نوشت به باد صبا حسن
ای تک سوار عرصه ی صفین و نهروان
ای قهرمان جنگ جمل مجتبی حسن
(کرب و بلا ز پیروی ات سرخ میشود
ای سبزپوش خمسه ی آل عبا حسن
آیینه دار خُلق عظیم پیمبری
در جنگ،شیر معرکه چون مرتضی،حسن)۲
دشنام میشنیدی و لبخند میزدی
*آن مرد شامی گفت برسم مدینه،اگر برسم به حسن بن علی چنان حرفایی بزنم،آنچه به زبانم بیاد در مذمت و ملامت وناروا خواهم گفت.رسید به امام حسن شروع کرد به گفتن و گفتن و گفتن...ما دیدیم والله بعضی از دانشمندان کشورای دیگه میان ایران،اوضاع رو میبینند میگن یاللعجب ما یه جور دیگه فکر میکردیم،چقدر علیه شما تبلیغه حالا آمدیم میبینیم شما چقدر خوبید؟همینه! تبلیغ بد و دروغ کار رو به جایی رسوند وقتی امیرالمومنین روحی فداه به شهادت رسید تو شام وقتی خبر دادند یه عده میگفتند مگه علی نماز هم میخونه؟*
دشنام میشنیدی و لبخند میزدی
*گفت و گفت و گفت دیگه کم آورد؛امام حسن روحی فداه یه لبخند زد مهار مرکبش رو گرفت؛فرمود:از راه دور آمدی خسته ای بیا بریم خونم، گرسنه ای غذا بهت بدم،تشنه ای آب بهت بدم،غریبی خونه نداری خونه من مال تو،رفیق میخوای من رفیقت.خجالت زده شد؛مدتی
منزل حضرت بود،روزی که میخواست بره حضرت فرمود: اینا سوغاتیه برای زن و بچت؛اینم پول برا خودت و زندگیت،بردار،برو.عرض کرد:آقاجان روزی که آمدم در نظرم دشمن تر از شما و بابات علی نداشتم اما حالا دارم میرم عاشقتم.خدا بهتر میدونه رسالتش رو در کدام خاندان قرار بده و رفت*
دشنام میشنیدی و لبخند میزدی
ای مظهر محبت و حلم خدا حسن
سوگند بر مجاهدت مردم یمن
سوگند بر شهادت اهل منا حسن
سوگند بر حسین که ما سینه میزنیم
یک روز در بقیع تو چون کربلا حسن
نابودی حکومت آل سعود را
تضمین کند شراره ی فریاد یا حسن
*فاطمه سلام الله علیها دید پیغمبر میگه جانم حسن!عرض کرد:باباجان مگر نگفتید فرزند کوچک را تشویق کنید؟اما دیدم شما و علی دارید میگید جانم حسین؛آسمونیا هم دارن میگن جانم حسین! دیدم حسنم غریبه.یا رسول الله بالای بیست ملیون نفر اربعین میرن کربلا اما بیست و هشت صفر حسنت تو بقیع غریبه*
ما عاشق شهادت در راه زینبیم
کن از کرم تو حاجت مارا روا حسن
روضه حضرت قاسم ابن الحسن علیهم السلام
من سیزده ساله عزیز دو امامم
فرزند خورشیدم ولی ماه تمامم
سر تا قدم آیینه ی خیرالانامم
بین بنی هاشم درخشیده ست نامم
اصحاب را با نطق خود دل میربایم
*دیدی یه موقع بیست تا خوننده درجه یک میخونند میگی این بهتره این بهتره یه نفر میاد یه کلمه میگه میگی این از همه بهتر بود؛یه کاری کرد شب عاشورا قاسم،عمو رو روسفید کرد؛چون اصحاب شروع کردن نطق کردن؛بعضیاش رو جسته گریخته میگم:گفت:آقاجان هفتاد بار بمیرم خاکسترم را به باد بدهند باز زنده بشم،آقاعاشقتم میخوام برات بمیرم،گفتن و گفتن تا رسید نوبت به زهیر،زهیر چندوقته به این قافله رسیده؟یه ماه شده؟نه والله به ماه نرسیده،فراری بوده از حسین حسین جان چه نگاهی بهش کردی؟به من بهترش رو کن از اون نگاه ها که به عابس کردی!روز عاشورا وقتی آمد میدان،دیدندسراپا یه زره مجللی داره،اسبشم جلوش زره داره،یکی دوید گفت:برم بزنم دستش رو..یکی گفت میشناسیش؟گفت:نه گفت تو جنگ قفقاز تا دوتا لشگر صف آرایی کنند شش نفر رو کشت و برگشت؛این عابسه...گفت:آها! خوب شد گفتی؛برگشت عابس از اسب پیاده شد گفت:هل من مبارز؟!کسی نیامد اسبش رو هم پی کرد باز کسی نیامد زرهش رو درآورد؛باز کسی نیامد،شروع کرد به چرخیدن و چرخیدن،هی میگفت:"حب الحسین اَجَنَّنی"مجنون حسینم...حالا این دسته آدما دارن شب عاشورا رجز میخونند،تو همه اینا زهیر به غیر از بنی هاشم یه چیزی گفت منو داغون کرده؛گفت:آقاجان خودت که جای خود،اما این نوجوونا که دورتن این چندوقت دیدم،من زهیر هزار بار برای این جوونا بمیرم حالا اینا صحبت کردند باید یکی بیاد وسط یه جلوه از بنی هاشم رو نشون بده این بچه دستش رو بلند کرد؛امام حسین چشمش افتاد به اون قدوبالا شروع کرد به گریه کردن،شونه ها لرزید،اصحاب متوجه شدند،پیرغلاما حبیب،مسلم بن عوسجه...فهمیدند برا امام حسن گریه میکنه،گریه کردند،آخه سر شب زینب آمد گفت نکنه اینا مثل یارای حسن غالت بذارن،یکی اومد به حبیب خبرداد،گفت پاشید بریم؛اومدن مقابل خیمه ی زینب؛گفتند:خانوم تا آخرین قطره ی خونمون ما پارکاب حسینیم ما حسین رو تنها نمیگذاریم قاسم پاشد خیلی باادب عرض کرد عموجان! منم کشته میشم؟همه گریشون گرفت امام حسین فرمود:مرگ در مذاق تو چگونه است؟مکث نکرد؛"احلی من العسل"امام حسین روحی فداه فرمود:بله ولی بعد از بلایی عظیم،نه تنها تو!تا حضرت گفت:نه تنها تو!گوش ها تیز شد،یعنی چی؟یعنی از این کم سن وسال تر هم؟!! فرمود:کار عطش بعد از همه...تا گفت:بعد از همه! عباس متوجه شد که دیگه نیست...چون وقتی حبیب آمد خدمت ابالفضل،گفت:آقا من پیرغلام این خاندانم،اصحاب دور من رو گرفتند،گفتند:ما نمیدونیم!مباد احدی از بنی هاشم کشته بشه ما زنده باشیم! عباس فکر کرد آخرین نفره...یه دفعه گوش تیز کرد؛کار عطش من به جایی میرسد که میگم برم شاید یه ذره لب شیرخوارم تر بشه،تو بغلم جلو چشمم تیر میزنند به گلو شیرخوارم صدا ناله ی خیمه بلند شد...زن ها گفتند چی شده؟یه نفر داشت گهواره رو تکون میداد من بفضل الله وعونه با عالم صحبت کنم قبولم دارند؛
میدونند بی حجت حرف نمیزنم یا روضه یه وقت عین مقتله که غیر از مقاتلی که عین عبارات ائمه رو گفتند مابقی بقیه اون چیزیه که اومدند دیدند؛ مُرّی نیست که حالا اون این عبارت رو گفت من اون عبارت رو نگم خبرنگار دستگاه اون موقع بوده،اتفاق رو من دارم میگم،این یک؛دو:میخوان یه سناریو بنویسند یه سیناپسی میدن،سه صفحه طرح کلیه بعد یه سیناپس مینویسند،سی صفحه چهل صفحه بعد دیگه دیالوگا هنر دست خودشه اونچه که از تاریخ آمده حالا داره دیالوگ گذاری میکنه شاید نیومده بگن که امیر زبیر یا مکه این دیالوگا رو گفتند؛مستنبط تاریخ اینه مستنبط من که عمرم رو تو این دستگاه گذاشتم اینه عبدالله روش نشد من چی؟مستنبط من میگه قاسم از وقتی شنید بچه شیر خواره کشته میشه خودش رو از یاد برد،اومد سمت خیمه،عمه جان میشه من بیام کنار گهواره؟چی شده عمه؟میخوام شیرخواره رو ببینم تا اومد بیاد دیدند عبدالله هم پشت سرش اومد،اینو من ساختم آره...نشستند دور گهواره،دستش رو عبدالله گرفت،گفت:داداش تو که حاجتت برآورده شد،یه دعایی برای من میکنی؟
روز عاشورا علی اکبر که اربا اربا شد،بنی الحسن ریختند به حرم قاسم آمد این طرف امام حسین،عمو...برم؟فرمود:برو؛مادرت تنهاست میومد؛عمو حالا برم؟برو داغ علی اکبر بسمه چبرگشت؛گریه میکرد تو خیمه مادرش گفت:چته قاسمم؟گفت:مادر روزی سخت تر از امروز ندیدم انگار این عمو،عموی دیشب نیست،دیشب به من وعده داد اما الان هی ردم میکنه مادر به خدا دلم برا بابام تنگه تا گفت:بابا؛نجمه لبخند زد گفت:بابات فکر همه جا رو کرده؛یه نامه گذاشته برات،فرمود:هروقت دیدی سنگین ترین غم دنیا رو دل قاسمه این نامه رو بهش بده.
یابن الحسن! آقا! تو هم برای ما فکر همه جا رو کردی؟اقا عاقبت به خیر میشم؟نکنه سینه زن های امام حسین عاقبتشون یه جور بشه قیامت هوشون کنند!یعنی چشمایی که برای حسن و حسین گریه کرده نباید قیامتم حسن و حسین رو ببینه؟نامه رو آورد قاسم دید نوشته:بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد...قاسمم عاشورا میرسه از هر راهی رفتی حسین اجازه نداد از یه راه دیگه برو نامه رو گذاشت رو چشمش،رو قلبش،دوید"عموجان! بیین چی برات آوردم! عمو از بابام یه نامه آوردم شما میگی نرو اما بابام میگه برو نامه رو گرفت رو چشم گذاشت یه نگاه کرد فرمود:عباسم...حالا به سر عباس چی میاد...بعد علی اکبر وجود عباس اربا ارباست حالا باید قاسم رو تو این حال ببینه فرمود:عباس جان کوچک ترین خود،کوچک ترین زره بیین چیزی هست بهش بدی؟این دیگه میخواد بره هی تن کرد دید بزرگه یه دفعه اینا رو گذاشت کنار،گفت برید کفن بیارید،عمامه بیارید عمامه رو بست سر قاسم،یادش اومد یه روز پیغمبر برای او و برای حسن عمامه میبست عمامه رو که بست یاد داداشش افتاد بغلش کرد...شهید مطهری میفرماید: هردو یه جوری گریه کردند که از حال رفتند نمیدونم سینه رو که به سینه چسبوند یاد در و دیوار افتاد! به یاد این افتاد که بلای عظیم اینه که قراره زیر اسب بره درحالیکه زنده هست؟چون بیینید بچه های امام حسن فرق دارند با بقیه شهدا عبدالله زنده بود رو سینه ی حسین سرش رو بریدند بعضی میگن قاسم زنده بود اسب ها تاختند...حق داره حسین گریه کنه با خودش میگه خدا من اکبرم رو با زره فرستادم،اربابا اربا شد...یه وقت میگن مقطع الاعضا...این یه عضو این یه عضو...این یه عضو...یه وقت میگن اربااربا...این عضو اربا اربا شد...علی اکبر رو اصلا نمیشد جمعش کرد...بابا یه زره محکمی تنش بوده این زره نمیدونم چی به سرش اومد میخواستند بلندش کنند میریخت...
روضه حضرت قاسم ابن الحسن علیهم السلام
"اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل،نعم المولی و نعم النصیر، استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال و الاکرام و اتوب الیه"
بالحسن و الحسین والحجة الهی العفو...
این رهبر و انقلاب از عشق غنیست
*راه کدوم غنی سازی رو میخوان ببندند؟!
ما به عشق علی غنی شده ایم
فتح الفتوح امام راحل پرورش انسان هایی بود که اون حماسه ها رو آفریدند،دنیا از عشقی که تو به خاندان پیغمبر داری میترسه،دنیای استکبار...*
)این رهبر و انقلاب از عشق غنیست
در مکتب مالک و اویس قرنیست)۲
ای خصم دل یار خراسانی ما
نیمیش حسینی است و نیمی حسنیست
*برا امام حسن امروز یه رباعی بسه*
چون اشک تو را چشم سحر مینگریست۲
میگفت غریب تر ز تو نیست که نیست
*خب یه سند رو کن*
چون اشک تو را چشم سحر مینگریست۲
میگفت غریب تر ز تو نیست که نیست
در جمع بنی هاشم و اصحاب، حسین
با دیدن قاسمت به یاد تو گریست
*شب عاشورا اصحاب دارند نطق میکنند؛هر کسی آخرین نطق حیاتشه، میخواد بهترین بیانات رو در اوج صدق و اخلاص و ادبیات داشته باشه؛همه گونه حرف زدند؛یه وقت دیدند امام حسین داره یه گوشه ای رو نگاه میکنه؛اصحاب سر کشیدند؛دیدند انتهای بنی هاشم یه آقازاده ای هی دست بالا میاره به علامت اینکه من اجازه دارم! امام حسین اشاره کرد،اصحاب شاید نمیشناختنش؛سوال کردند این آقازاده کیه؟حبیب گفت این قاسم بن الحسنه؛همچین که چشم حسین به قد و قامت این آقازاده افتاد؛نوشته اند گریه کرد...*
من پاره ای از نور مصباح الهدایم
من چشمه ی جوشانی از خون خدایم
سیاره ای در دامن شمس الضحایم
قربانی راه شهید کربلایم
شمشیر بران علی مرتضایم
من قاسمم نجل امام مجتبایم
حسن جان...حسن جان....
استاد رزم هر که اباالفضل می شود
آمد ز ابر خیمه برون قرص روی ماه
وجه شبه به روی مهش، خور به صبحگاه
گویا که پا نهاده حسن در جمل، به راه
خیره به سوی او همه لشگر، همه سپاه
در قامتش قیامت کبراست بنگرید
ابن الحسن کریم دو دنیاست بنگرید
بر عارض است زلف سیاهش شکن،شکن
لعل لبش چو سنگ عقیقی است در یمن
حتی نداشت خوود و زره بر سر و به تن
تنها ز پیروهن به تنش داشت یک کفن
آمد رجز به نام حسن خواند "یا حسن
نامش به خاطر همگان ماند با حسن
استاد رزم هر که اباالفضل می شود
او یک تنه حریف دو صد رذل می شود
جانش به پای تیغ کجت بذل می شود
چون میکشی تو،صاحب یک فضل می شود
دشمن اگر که أزرق شامی ست بهتر است
خونش حلال تو،که گمان می کند سر است
چون گل میان لشگر خار است،بی سپر
آخر، ز چشم,زخم عدو خورد، او نظر
گردید تا که نیزه قسمت پهلوش،پس دگر
افتاده یاد کوچه و دیوار، یاد در
یک تن کجا و لشگر در دست حربه دار
زین غصه هاست شه شده پای تو داغدار
دیگر تمام لشگر خود را صدا زدند
یک کوچه باز،گشت و تو را بی هوا زدند
شمشیرو تیرو دشنه به تو از جفا زدند
با کینه های بدر و حنین از قفا زدند
باران سنگ بود و تن آینه مثال
گشتی شبیه اکبر من ای حسن خصال
افتاد تا ز زین به زمین از سوی سما
با سینه ای که گشته لگدکوب اسب ها
لب هاش میخورد به هم اما، چه بی صدا
زد یک صدا فقط ،که عمو جان... بیا، بیا
یکدم بیا و جوی عسل را ببین برم
بار دگر به دامن خود گیر، این سرم
شد خیمه گاه شه ز غمت، آه...غصه ناک
پا میکشی چرا به زمین، مانده ای به خاک
با یک دلی که مثل تنت گشته چاک،چاک
آمد عمو و خون ز رخ تو نمود پاک
از انکسار سینه دلی در شکست شد
دیگر کنار پیکر تو شه ز دست شد
وحید دکامین
تازه شد داغ اکبرم قاسم
لالۀ سرخ پرپرم قاسم
سیزده ساله یاورم قاسم
ماه من بین چگونه در غم تو
ریزد از دیده اخترم قاسم
تا تن پاره پاره ات دیدم
تازه شد داغ اکبرم قاسم
سخت باشد مرا که همچو تویی
جان دهد در برابرم قاسم
سخت تر اینکه در وداع حرم
تشنه لب رفتی از برم قاسم
من تو را بوده ام به جای پدر
تو به جای برادرم قاسم
آمدند از برای دیدارت
پدر و جّد و مادرم قاسم
لب تو خشک و چشم من دریاست
این بود داغ دیگرم قاسم
خیز ای تشنه لب بنوش بنوش
آب از دیدۀ ترم قاسم
تن پاک تو را تک و تنها
بسوی خیمه می برم قاسم
تن به خاک و سر تو همسفر است
در ره شام با سرم قاسم
سوز «میثم» شراری از دل ماست
شافعش روز محشرم قاسم
غلامرضا سازگار
یا سم اسب بر رخش جا شد؟
قد کشید و بلند بالا شد
تا فلک پر زد و مسیحا شد
به همین قدر اکتفا فرمود
بند کفش اش نبست و موسی شد
آب و آیینه را خبر بکنید
رخ داماد عشق زیبا شد
دست و پا زد که یعنی این جایم
علت این بود زود پیدا شد
طفل معصوم گفت تشنه لبم
همه جا شرم مال سقا شد
نوه ی مرتضی و فاطمه بود
زائر مرتضی و زهرا شد
صبح پایش رکاب را پس زد
عصر قدش چو قد آقا شد
چند ابرو اضافه بر رخ داشت
یا سم اسب بر رخش جا شد؟
ارباً اربا شد از درون بدنش
این حسن زاده پور لیلا شد
سخت پیچیده است پیکر او
علت مرگ او معما شد
قاتلی دور دست خود تاباند
زلفش از پیچ بس چلیپا شد
دست خط پدر غمش را برد
یک دهه پیش از این گره وا شد
بازویش زیر سم مرکب رفت
دست خط مبارکی تا شد
سنگ بازی شده است با سر او
چون چو طفلان سوار نی ها شد
سر مپیچ از عمو بده بوسه
گردنت گر چه بی مدارا شد
رو به قبله کند چگونه تو را
بندهایت ز یکدگر وا شد
محمد سهرابی
علیرضا شریف
آئـینـه دارِ حجـلۀ سـرخِ محـرّمی
تـو دوّمیـن مقطعه در وحـیِ مـریمی
ده سال شوق و عشق به بـازو كشیده ای
نـامـه رسانِ نـامـهی داغِ مُـجسمی
دیدی كه بسته ای چه حنایی به دستِ من
مانـنـدِ مـویِ نجـمه، پریشان و دَرهمی
حالا بـرای كُشتـنِ مـن پهن كـرده ای
از سـفره هـای زخـم، بـساطِ فـراهمی
الحق از این بریز و به پاشی كه كـرده ای
در زُمـرهی كـریـم تـرین های عالمی
تیـزیِ سنگ هایِ عسل خـورده بـر تنت
ای مـاهِ در مُحاقِ عـطش تـا رو مُبهمی
از پـیـرهن تـوقـعِ كارِ زِرِه كـه نیست
مانندِ تـار و پـودِ جدا مـانده از هـمی
پا خورده ای ز بس كه گلِ ابریشمیِ مـن
هـم نـخ نـمـا تـرینی و هم نا منظمی
در چـنـدمیـن نفس نفسِ نیمه كاره ات
گفتی عمو، بس است نـفس تازه كن دمی
بس كن خجالتم نده، پـا بر زمین مـكوب
جـز اشك هایِ خجلتِ مـن نیست زمزمی
مشاطههـا به رویِ تـو ابـرو گـذاشتنـد
بـا نعل هـایِ طوسیِ خـود با چه مُحكمی
از پـای تـا سرِ تـو بـه كُلّی عـوض شده
قـاسمِ تری كه بـا حسنِ كـوچه توأمی
بـا اینكه قـدّ كشیده ای احساس مـی كنم
انـدازهی شكستنِ چـنـد استـخوان كمی
جان جهان سوخت ز شرح غمت
ای حرمت خانۀ معمور دل
ای شجر عشق تو در طور دل
نجل علی درّ یتیم حسن
باب همه خلق زمین و ز من
همچو عمو ماه بنی هاشم
چشم و چراغ شهدا، قاسمی
زینب و عبّاس و حسین و حسن
روی دل آرای تو را بوسه زن
رشتۀ جان طرّه گیسوی تو
پنجۀ دل شانه کش موی تو
گرچه ندارند بزرگان همه
شرح ز فانی ز تو و فاطمه
دیده جهان بزم عروسی بسی
مثل تو داماد ندیده کسی
حجلۀ دامادی تو قتلگاه
ذکر خوش اهل حرم- آه آه
نای شب وصل تو آوای جنگ
نُقل عروسی تو باران سنگ
خلعت دامادی تو پیرهن
پیرهنی کآمده بر تن، کفن
شمع، شرار جگر خواهرت
عود، دل سوختۀ مادرت
ماه و شان گرد رخت فوج فوج
اشک بچشم همگان موج موج
پیکر صد چاک تو گلبرگ بود
تازه عروست ببرت مرگ بود
لیلۀ عاشور در آن شور حال
کرد ز تو عم گرامی سؤال
کی همه دم عاشق ایثار خون
شربت مرگ است بکام تو چون؟
غنچۀ لبهات پر از خنده شد
با سخن مرگ، دلت زنده شد
کی تو مرا چون پدر و من پسر
آینۀ مادر و جدّ و پدر
دادن جان گر بره دلبر است
از عسل ناب مرا خوشتر است
جام اگر جام شهادت بود
مرگ به از روز ولادت بود
بی تو حیاتم همه شرمندگی است
با تو مرا کشته شدن زندگی است
بود دل شب به سپهرت نگاه
تا که برآید ز افق صبحگاه
ظلمت شب کرد فرار از سپهر
بر سر میدان فلک تاخت مهر
صاعقۀ جنگ شرربار شد
نقش زمین قامت انصار شد
هاشمیان جمله بپا خواستند
در طلب وصل، خود آراستند
گشت تو را نوبت جانباختن
تیغ گرفتن علم افراختن
خون دل از دیده روان ساختی
خویش به پای عمو انداختی
کی به تو حاجات، مرادم بده
جان عمو اذن جهادم بده
با تواَم و از دو جهان فارغم
عاشقم و عاشقم و عاشقم
هر دو نگه بر رخ هم دوخـتید
هر دو به مظلومی هم سوختید
هر دو بریدید دل از بود و هست
هر دو گشودید به یکباره دست
هر دو ربودید ز سر هوش هم
هر دو فتادید در آغوش هم
هر دو به هم روی حسن یافتید
هر دو ز هم بوی حسن یافتید
بس که کشیدید ببر جان هم
اشک فشاندید بدامان هم
رفت ز تن تاب و ز سر هوشتان
سوخت وجود از لب خاموشتان
دید عمو کاسۀ صبرت تهی
نیست تو را غیر شهادت رهی
دید اگر رخصت میدان دهد
در یتّیم حسنش جان دهد
ناله بر آورد بلند از نهاد
داد بسختی بتو اذن جهاد
دیده به خورشید رخت دوخت، دوخت
شمع صفت آب شد و سوخت، سوخت
ولوله ها در حرم انداختی
هستی خود باختی و تاختی
مهر رخت گشت ز دور آشکار
ماه رویت برد ز دشمن قرار
خصم در آن معرکه حیرت زده
گفت محمّد به مصاف آمده
این علی اکبر دیگر بود
یا که همان شخص پیمبر بود
همچو علی داده به ابرو گره
پیرهنش گشته به پیکر زره
بسته بخوناب جگر عین او
باز بود رشته نعلین او
حور، ملک یا که بشر، چیست این؟
ختم رسل یا که علی، کیست این؟
لب به رجز خوانی و تیغت بدست
کای سپه حق کش باطل پرست
ان تنکرونی فانا ابن الحسن
سبط النبی المصطفی المؤتمن
من گل گلزار بنی هاشمم
سبط نبی نجل علی قاسمم
خواست شود کار عدو یکسره
ریخت بهم میمنه و میسره
تو علی و کرب و بلا، خیبرت
ختم رسل گشت، تماشاگرت
تیغ کجت قامت دین راست کرد
آنچه نبی گفت و خدا خواست کرد
شور شهادت بسرت گر نبود
زنده یکی ز آنهمه لشگر نبود
قلب خود آماج بلا ساختی
تیغ فکندی سپر انداختی
دید عدو نیست زره بر تنت
پاره بدن کرد چو پیراهنت
جسم لطیف تو شد ای جان پاک
چون جگر پاک حسن چاک چاک
اجر حسن را به تو پرداختند
اسب بگلگون بدنت تاختند
دید تن پاک تو آزارها
کشته شدی کشه شدی بارها
قاتل جان تو نشد تیرها
سمّ ستوران شد و شمشیرها
نیزه و خنجر چه کند با دلت
گشت غریبی عمو قاتلت
کاش نمی دید عمو پیکرت
تا ببرد هدیه بَر مادرت
کاش نمی برد تنت کاین چنین
جان دهی و پای زنی بر زمین
دیده بروی عمو انداختی
صورت او دیدی و جان باختی
جان جهان سوخت ز شرح غمت
به که سخن ختم کند "میثمت"
غلامرضا سازگار
شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی
اشکهای حسن از چشم ترت میریزد
نالۀ اهل حرم دور و برت میریزد
پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد
هیبت لشگری از این جگرت میریزد
گرچه با باقی عمامه رخت را بستم
جذبه حیدری ات از نظرت میریزد
از تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاذ
جلوه ذات خدا از شجرت میریزد
حمله ای سوی عدو کردی و سرها میریخت
لشگر ابرهه با یک گذرت میریزد
تازه داماد من!آماده ی پرواز شدی
وقت نقل است ولی سنگ سرت میریزد
دور تا دور تو خار است گلم زود بیا
پای این منظره قلب پدرت میریزد
ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد..
دیدم ای وای تن محتضرت میریزد
بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!
ببرم بر سر دوشم کمرت میریزد!
کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را
دست سویت ببرم بیشترت میریزد
شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی
که به هرجای بیابان خبرت میریزد..
سید پوریا هاشمی
قصیده ای شده چندین غزل به روی زمین
چنان که از فلک افتد زحل به روی زمین
کشید از اسب تنش را اجل به روی زمین
چنان یکی شده با خاک های دشت انگار
که بوده است تنش از ازل به روی زمین
بلند کردنش ازروی خاک هاسخت است
خدا کند که نریزد عسل به روی زمین
چنان که پخش شده عضوعضو او گویی
قصیده ای شده چندین غزل به روی زمین
هجا هجا شده هر سیزده زحاف تنش
هزج خفیف مضارع رمل به روی زمین
نمی شود که بلندش کنی , عمو ناچار
گرفته است تنش را بغل به روی زمین
به جای تخت عروسی به روی خاک افتاد
کدام صنعت شعری ست قلب روی زمین؟
مجتبی خرسندی :
همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو
با نقاب بسته هم محشر کند ابروی تو
یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو
تا صدای ناله آمد که عمو مردم بیا
همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو
از سر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای
جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو
از سر مرکب زدم دست عدوی بی حیا
تاکه دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو
جنگ مغلوبه شده مادر نگهدارت بود
میرسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو
پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من
میزنی پرپر خجالت میکشم از روی تو
تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم
یک گره آرام بین ساق پا تا زانوی تو
روضه حضرت قاسم ابن الحسن علیهم السلام
با خودش گفت:خدا علی اکبر با زره رفت،اربا اربا شد حالا این بچه میخواد بی زره بره"همچین که اجازه داد،دوید رسید به اسب تا اومد بپره امام حسین اشاره به عباس کرد؛ابالفضل کمکش کرد نشست رو اسب،گفت:عمو اذن بده بتازم؛فرمود:روسفیدم کن،قاسم رفت،راوی میگه دیدم پا به رکاب نمیرسه؛داشت میرفت عمر سعد نگاه کرد این کیه؟! رو کرد به لشگریانش،گفت:بذار روحیه بدم بهشون؛گفت:هه!کار حسین به جایی رسیده بچه ها رو میفرسته؛امرای لشگرش قهقهه زدند؛قاسم آمد جلو؛سینه سپر کرد،گفتند:مَن انتَ؟کی هستی؟فرمود:"اِن تُنکِرونی فانا ابن الحسن،سبط النبی المصطفی الممتحن"
نوبت ضرب شست قاسم بود
مرگ شما به دست قاسم بود
گفت و گفت"دیدند عمر سعد به فکر فرو رفت؛زرنگه؛میدونه این خانواده کیند؟یه نگاهی کرد گفت:کار این بچه با شامی ها؛اینا کینه ی حسن رو زیاد دارند؛به ازرق شامی که مطابق هزار سوار بود یه نگاه کرد؛گفت:ازرق کار این بچه با تو به پسر کوچیکش گفت:تو برو،رفت"مفصله قتال علوی و حیدری قاسم بماند...پسر اول و دوم و سوم و چهارم در جنگ تن به تن قاسم بن الحسن دونه دونه به درک واصل کرد؛بعضی مقاتل(صحت و سقم بماند)تا سی و پنج نفر رو نوشته که قاسم کشته،بعد کشتن این چهار نفر دیگه ازرق خونش به جوش اومد؛گفت:گناه عرب به گردن من اگر داغ این بچه رو به گردن مادرش نذارم"
گل بود و نثار مرتضایش میکرد
مثل پسر خویش صدایش میکرد
چون دید به جنگش آمده ازرق شام
عباس به زیر لب دعایش میکرد
این بچه رسید به ازرق؛با تکبیر شمشیر رو کوبید به فرق ازرق؛خود شکافت،سر تا کجا شکافت"امام حسین گفت:الله اکبر،عباس گفت:الله اکبر،نجمه گفت: الحمدلله،لشگر کوفه از هم گسیخت، دیدند قاسم ازرق رو کشته تا این بچه ها رو ببرند شام چه کردند؟!
تا جنازه ی نحس ازرق رو بیان ببرند فرصتی شد قاسم بیاد پیش عمو،حضرت عباس مهار اسبش رو گرفت؛گفت:جانم قاسم!چه کردی عزیزم!
آمد از اسب جست و زمین ادب بوسید
امام حسین تشویقش کرد؛اما قاسم گفت:عمو خیلی تشنمه؛امام حسین گفت:دیدی علی اکبرم تشنه رفت؟اجازه میدی منم برم؟!
جنگید و جنگید و جنگید"یه دفعه عمر سعد تشر زد به شمر!چه میکنید؟گفت:نگاه کنید:۱-این بچه خود داره؟گفت:نه،این بچه زره داره داره؟نه...این زمین کم سنگ داره؟سنگ جمع کنید،دورشو گرفتند...
یه جوری سنگ انداختند عمامه ش افتاد،میدونی یاد کی افتادم؟یاد ساعتی که عمامه ی حسین رو میبرن...عمامه قاسم افتاد؛صورت پر از خون شد؛دیگه جایی رو نمیبینه؛یکی گفت:حالا نوبت منه"چنان شمشیر زد به فرق قاسم،یکی نیزه زد به پهلوش،بچه از رو اسب افتاد،یه نفر روی اسب رو رکاب ایستاد؛داره نگاه میکنه؟کیه؟آقات حسین...یه دفعه دید قاسم داره میفته؛همچین که قاسم افتاد حسین مثل باز شکاری خودشو رسوند؛دور قاسم رو گرفته بودند؛یه عده میگفتند این بچه حسنه؛باید همه ثواب ببریم تو کشتنش...یه وقتی امام حسین رسید که کاکل قاسم تو دست قاتل بود؛گلو رو کشیده؛خنجر تو دستشه،یه لحظه اگر دیر رسیده بود کار تموم بود؛رسید دست قاتل رو قطع کرد؛دید این پاشنه ها گاهی میره بالا میادپایین،گاهی کشیده میشه؛سینه ی قاسم رو به سینه چسبوند؛گفت:برای عمو خیلی سخته تو ازش کمک بخوای کاری ازش برنیاد،قاسم بااین جمله جون داد...حجتت چیه؟به آیت الله خوشوقت گفتم چرا به امام حسین میگن قتیل العبرات؟گریه کرد...گریه کرد(گاهی صد شب پشت سر هم براش روضه میخوندم،گریه ها" گفتم آقا چرا گریه میکنید؟گفتند:شما چی میگی؟گفتم:یعنی کشته ی اشک های ریزان،همین گریه ی ما،شما،دیگران...گفت:نه،هی گریه کرد...گریه کرد"فرمود:امام حسین تو گودال گرفتار شد؛از همه طرف میزدن؛اما برای حسین درد نداشت؛اینا هیچ کدوم امام حسین رو نکشت"
میدونی امام حسین رو چی کشت؟نگاه کرد دید بالای تل زینب ایستاده؛تا حالا گریه ی زینب رو اینطور ندیده بود؛گریه ی زینب حسین رو کشت؛حسین قتیل اشک زینبه...حالا من میگم قاسم کشته ی اشک حرف آخر حسینه،امام حسین وقتی رسید دید دهان قاسم بسته شده؛نفس نمیتونه بکشه؛باید پا رو زمین بکوبه تا نفس آزاد بشه...تا این جمله رو گفت:جون داد" میشد به باقی مونده بنی هاشم بگه بیان؛امام حسین دید وقتی علی اکبر رو آوردند؛ همه اینا از داغ علی اکبر پر پر شدند؛قاسم رو آورد،بعضیا نوشتند پاهای قاسم رو زمین کشیده میشد؛شاید حسین خمیده میومد؛اگه ایستاده بوده پس چرا پاهای قاسم کشیده میشده؟شاید زیر سم اسب ها رفته...رسید به خیمه ها دید زینب ایستاده...چی آوردی؟! بعضی میگن قاسم رو کنار بدن علی اکبر قرار داد...
امام حسین نگاه کرد دید زن ها تو خیمه اند؛صبح به زن ها گفته گریه نکنید؛دید صورتا داره سیاه میشه...فرمود:زینبم،زن ها حالا هر کی میخواد گریه کنه...من یاد اون شعر افتادم...
زهرا چشم وا کرد دید علی...خدای غیرت؛زهرا از هوش رفته"معجر کنار رفته؛علی داره میبینه؛داره سکته میکنه؛چه جور آخه زدن؟چند وقته صورتت رو پوشوندی؟ داشت علی میلرزید فاطمه به هوش آمد دید صورت علی داره سیاه میشه،الانه که قبض روح بشه؛گفت:علی! "اِبکِ لی..."نگفت گریه نکن،گفت:گریه برا من کن...بعد برا اینکه یادش باشه اگر علی هم جون بده بچه ها میمونند گفت:" ابک لی...ابک لی...وابک للیتامی...وَاسبَلِ الدَّمعَ"بذار این اشک رو صورتت بریزه"به درخواست حضرت زهرا اشک ریخت رو صورت بی بی "و اسبل الدمع"بذار این اشک رو محاسنت بریزه؛بیاد پایین...این جمله رو گفت دیگه اشک علی بند نیومد"فهو یوم الفراق"علی! روز آخره...
علی بیا برا حسین گریه کنیم...بیا برا آوارگی بچه هاش گریه کنیم...
یا زهرا