هدف از خلقت انسان در قران
از نظر قرآن جهان آفرينش بيهوده خلق نشده است؛ بلكه تمامى اجزا و عناصر آن براى هدف و غرض مشخصى خلق شدهاند. در آيات زيادى از قرآن به هدفدارى آفرينش جهان و آدميان اشاره شده است؛ از جمله:
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»؛ آل عمران (3)، آيه 190 - 191.؛ «مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت شب و روز، براى صاحبان عقل و انديشه آياتى است؛ كسانى كه خداوند را در حال ايستادن و نشستن و آن هنگام كه بر پهلو خوابيدهاند، به ياد مىآورند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند (و مىگويند:) بارالها! اين (جهان) را بيهوده نيافريدهاى، منزّهى تو، ما را از عذاب آتش نگاهدار».
آيات فوق انسان را به انديشه وا مىدارد و مىفهماند كه مشاهده بدون انديشه و تفكر ره به جايى نمىبرد.
در آيهاى ديگر مىفرمايد:
«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»؛ آيات متعدد ديگرى بر هدفمندى آفرينش تأكيد نموده از جمله: ص (38)، آيه 27 ؛ انبيا (21)، آيه 16 ؛ دخان (44)، آيه 38 ؛ نحل (16)، آيه 3 ؛ زمر (39)، آيه 5 ؛ انعام (6)، آيه 73 ؛ ابراهيم (14)، آيه 19 ؛ تغابن (64)، آيه 3 ؛ عنكبوت (29)، آيه 44 ؛ روم (30)، آيه 8.؛ «پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى، خلقت مناسب او را عطا كرد و آن گاه هدايت نمود».
در اين آيه به دو اصل اساسى اشاره شده است: نخست اينكه خداوند به هر موجودى آنچه را نياز داشته، عطا كرده است. ديگر آنكه هر موجودى، به گونهاى هدايت شده است كه از همه نيروهاى خود در پايندگى حيات استفاده كند و به هدف نهايى وجود خود نائل آيد.
هدفمندى آفرينش انسان
قرآن بر هدفدارى خلقت انسان به طور ويژه تأكيد مىكند:
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»؛ مؤمنون (23)، آيه 115.؛ «آيا پنداشتهايد كه شما را بيهوده آفريدهايم و به سوى ما بازگشت نمىكنيد؟»
«أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى»؛ قيامت (75)، آيه .؛ «آيا انسان گمان مىكند، به حال خود رها شده است؟»
آيات فوق نشان مىدهد كه:
1. انسان بيهوده آفريده نشده و آفرينش او هدفدار است.
2. به حال خود واگذار نشده و همواره مورد هدايت، دستگيرى و نظارت خداوند است.
3. مقصد نهايى آفرينش انسان، مبدأ هستى و پروردگار جهانيان است.
آيات ديگرى از قرآن به نحو جزئى و تفصيلى پرده از رازهاى آفرينش برمىدارد؛ از جمله:
الف. علم و معرفت
«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً»؛ طلاق (65)، آيه 12.؛ «خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز نظير آن را آفريد. فرمان الهى در ميان آنها نازل مىشود، تابدانيد كه خداوند، بر هر چيزى توانا است و به همه موجودات احاطه علمى دارد».
در اين آيه آگاهى انسان از علم و قدرت مطلقه خداوند (معرفت پروردگار كه تشكيل دهنده بعد معرفتى كمال انسانى است) به عنوان هدف آفرينش معرفى شده است.
ب. آزمايش و امتحان
«الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»؛ ملك (67)، آيه 2.؛ «خداى سبحان، كسى است كه مرگ و حيات را رقم زد، تا شما را بيازمايد كدامينتان عمل شايستهترى داريد؟»
مراد از آزمون الهى كشف رازهاى پوشيده و ناپيدا نيست؛ بلكه منظور از آن، فراهم آوردن شرايط براى رشد استعدادها و شكوفاسازى آن است. چون انسان موجودى مختار است و كمال او اختيارى است، آزمون الهى در مورد انسان اين است كه همه شرايط گزينش راه نيك و بد را در اختيار او نهد تا استعدادهاى خود را به كمك آنها به فعليت برساند و راه درست را انتخاب كند.
ج. عبادت
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»؛ ذاريات (51)، آيه 56.؛ «جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند».
در اين آيه، هدف اصلى خلقت عبادت خداى سبحان بيان شده است. در رابطه با اينكه چرا عبادت الهى به عنوان هدف آفرينش ذكر شده توجه به چند نكته لازم است:
يكم. براساس جهان بينى قرآنى، هر حركت و عمل مثبتى كه با انگيزه تقرب به سوى خدا انجام گيرد، عبادت است و عبادت منحصر به مناسك خاصى چون دعا و نيايش نيست. همه فعاليتهاى علمى، اقتصادى، سياسى و... در صورتى كه هماهنگ با نظام ارزشى و انگيزههاى الهى باشد، عبادت است و انسان مىتواند در همه احوال - حتى خوردن و خوابيدن و مرگ و زندگى يكپارچه خدايى و در جهت تكامل و تقرب به خدا قرار گيرد: «قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»؛ انعام (6)، آيه 162.. البته عبادت به معناى خاص آن؛ يعنى، نيايش و مناسك ويژه، جايگاه خاص و بسيار مهمى در دين دارد.
دوم. توجه به فلسفه عبادت داراى اهميت بسيارى است. اميرمؤمنان(ع) در اين باره مىفرمايد: «فَاِنَّ اللَّهِ سُبحانَهُ و تَعالى خَلَقَ الْخَلقَ حينَ خَلَقَهُمْ غَنياً عَنْ طاعَتِهِم آمِناً مِنْ مَعْصيَتِهِم لأَنَّهُ لاتَضُرِّهُ معصيةُ مَنْ عَصاهُ و لا تَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ أَطاعَهُ» نهج البلاغه، خطبه 194.؛ «خداوند سبحان مخلوقات را آفريد؛ در حالى كه از اطاعت آنها بىنياز و از معصيتشان در امان بود؛ زيرا نه نافرمانى گناهكاران به او زيان مىرساند و نه اطاعت مطيعان به او نفعى مىبخشد».
زعشق ناتمام ما، جمال يار مستغنى است | به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روى زيبا را |
عبادت، آثار مثبت بسيارى در حيات اين جهانى و آن جهانى دارد جهت آگاهى بيشتر در اين باره بنگريد: شهيد مطهرى، يادداشتها، ج 6، مدخل عبادت، ج 4، مدخل نيايش، تهران: صدرا. و داراى حكمتهاى زيادى است؛ از جمله:
1. نيازى فطرى و مطلوبى ذاتى؛
2. راهى به سوى خوديابى و رهايى از پوچى؛
3. پرواز به فراخناى فرامادى هستى و گذر از تنگناى ماديت؛
4. كسب يقين؛
5. پيروزى روح بر بدن؛
6. سلامت و آرامش روان؛
7. ربوبيت و ولايت بر نفس و تسلط بر قواى نفسانى؛
8. تقرب به خدا؛
9. پشتوانه اخلاق و ايمان؛
10. پشتوانه قانون و اجتماع؛
11. پرورش نيكخواهى؛
12. تربيت و سازندگى و... جهت آگاهى بيشتر بنگريد:
الف. حميدرضا شاكرين، دينشناسى و فرق و مذاهب، قم: معارف، 1386.
ب. همو، چلچراغ حكمت (فلسفه احكام و اجتهاد و تقليد)، تهران، كانون انديشه جوان..
د. رحمت الهى
«وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»؛ هود (11)، آيات 118 و 119.؛ «و اگر پروردگار تو مىخواست همه مردم را يك امت متشكل قرار مىداد؛ ولى آنان همواره مختلف هستند، مگر آنكه را پروردگارت رحم كند و براى همين آنان را آفريده است». با دقت در محتواى آيات ياد شده روشن مىشود كه بين اين اهداف، چندگانگى و تضادى وجود ندارد؛ بلكه بعضى از اهداف مقدماتى، برخى متوسط و بخشى نيز نهايى و نتيجه هستند. بنابراين براساس آيات قرآنى هدف آفرينش انسان، تجلّى رحمت الهى و قرار دادن انسان در جهت كمال و سعادت پايدار و جاودان است كه با گزينش اختيارى راه برتر و پيمودن طريق بندگى و عبوديت پروردگار به دست مىآيد.
ادامه مطلب
هدف نهایی آفرینش
چرايى كمال
ابتدا بايد توجه داشت كه سعادت و «كمال» براى انسان مطلوب بالذات است و مطابق ساختار وجودى و نيازخواهى درونى او است؛ چنانكه رشد و ميوهدهى درخت، مطابق ساختار طبيعى آن است و اين رشد و كمال براى همگان خوشايند است.
كمال و تعالى انسان نيز براى همگان خوشايند است به طورى كه ميل و خواسته بشر براى رسيدن به كمال محدوديتى ندارد و به طور طبيعى انسانها همه زيبايىها و خوبىها را هدفگيرى مىكنند؛ از اين رو بهشت به عنوان جلوهگاه همه زيبايىها و جايگاه همه خوبىها و خوبها، خواسته همه دل پاكان و خردمندان است.
عدم دلزدگى در بهشت
آنچه موجب رنجش مىشود، كم شدن انرژى، خستگى و «عدم تداوم لذت» است. و آنچه موجب دلزدگى انسان مىشود «عدم تنوع لذت» است. در حالى كه قرآن درباره نعمتهاى بهشتى مىفرمايد: «لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ...»؛ نحل (16)، آيه 31 ؛ فرقان (25)، آيه 16 ؛ به همين مضمون زمر (39)، آيه 34 ؛ شورى (42)، آيه 22 ؛ ق (50)، آيه 35 ؛ نساء (4)، آيه 132.؛ «آنچه آنان بخواهند در آنجا برايشان آماده است».
و نيز مىفرمايد: «...هُمْ فِيها خالِدُونَ »؛ بقره (2)، آيات 25 و 82 ؛ آل عمران (3)، آيه 107 ؛ اعراف (7)، آيه 42 ؛ يونس (10)، آيه 26 ؛ هود (11)، آيه 23 ؛ مؤمنون (23)، آيه 11 و...؛ «و آنان در آنجا جاودان و پايندهاند». بنابراين هيچ محدوديتى در آنجا وجود ندارد؛ هر آنچه تصور كنند و بخواهند، برايشان مهيا است. ديگر آرزوى چيزى فراتر برايشان متصوّر نيست تا از بهشت دل زده و خسته شوند. از طرف ديگر ترس پايان نعمت نيز وجود ندارد تا از اين جهت، رنجى وجود داشته باشد.
شهيد مطهرى در اين باره مىنويسد: «انسان هميشه دنبال دارا شدن است و اينكه انسان دنبال چيزى مىرود و بعد كه آن را واجد شد، شوقش كاهش مىيابد و بلكه حالت تنفّر و دلزدگى پيدا مىكند، دليل آن است كه آنچه انسان در عمق دلش مىخواسته، آن چيز نبوده است! خيال مىكرده آن بوده؛ ولى در اصل دنبال چيز برتر؛ يعنى، كمال مطلق بوده است. انسان طالب كمال است، آن هم كمال نامحدود؛ چون از محدوديت كه نقص و عدم است، تنفر دارد. به هر كمالى كه مىرسد، اول همان بارقه كمال نامحدود او را به سوى اين كمال محدود مىكشاند؛ پس خيال مىكند مطلوب و گمشدهاش اين است! دنبال يك اتومبيل يا خانه يا فلان مُد مىرود و تصورش اين است كه گمشده واقعىاش اين است. وقتى كه مىرسد و آن را كمتر از آنچه مىخواست مىبيند، باز دنبال چيز ديگر مىرود. به آن هم كه رسيد، چون اشباع نمىشود، مجدداً از آن دلزده شده و دنبال ديگرى مىرود و... . حال اگر اين انسان، به چيزى يا جايى رسيد كه كمال مطلق است (يعنى به آنچه كه در نهادش قرار داده شده است)، در آنجا آرام مىگيرد. دلزدگى هم پيدا نمىكند و به دنبال تحول هم نيست. درست مانند رود خروشانى كه به اقيانوس مىرسد و يك مرتبه از خروش مىافتد.
قرآن درباره بهشت مىگويد: «خالِدِينَ فِيها لايَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً»؛ كهف (18)، آيه 108.؛ «جاودانه در آن خواهند بود و از آنجا درخواست انتقال نمىكنند». علاوه بر اينكه در بهشت، لذتهاى معنوى و درك حضور پيامبران، امامان و اولياى الهى و لقاى پروردگار لذت فوق تصور دارد.
حافظ مىگويد:
روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست | منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست |
ناظر روى تو صاحب نظرانند آرى | سرّ گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست |
يا سعدى مىگويد:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرم از اوست | عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست |
نه فلك راست مسلّم نه ملك را حاصل | آنچه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست |
آنچه كه در سّر سويداى بنى آدم مىدانند، همين است كه او جز با خداى خودش با هيچ جا پيوند واقعى ندارد؛ با هر چه پيوند داشته باشد، پيوندى است موقتى و مجازى، و روزى آن را خواهد بريد معاد، شهيد مرتضى مطهرى، ص 172 - 170..
ادامه مطلب
دنیا مرحله آزمون
واقعيت اين است كه قبل از آفرينش انسان، از يك سو موجودات جاندار و بىجان (مانند سنگ، گياه و حيوان) وجود داشتهاند كه هر كدام با ويژگىهاى خاصى در اين جهان، به صورت ايستا يا متحرك، آفريده شده بودند. از سوى ديگر موجودات غيرمادى مانند فرشتگان، وجود داشتند كه هر كدام با مسئوليت و وظيفه خاصى، نقشى در جريان حيات اين دنيا ايفا مىكردند. علاوه بر آن دو گروه، خداوند متعال انسان را با اختيارات گستردهتر، آفريد، به طورى كه با بهرهبردارى از امكانات جهان هستى، توانايى حضور در عرصههاى مختلف را داشته باشد و امكان سقوط به پايينترين دركات تا صعود به بالاترين درجات مراتب كمال براى او وجود داشته باشد. به گونهاى كه بتواند با اختيار خود پستتر از حيوان گردد و يا لياقت تعليم فرشتگان را داشته باشد.
چنان كه قرآن مجيد در معرفى انسانهاى پست مىفرمايد: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»؛ اعراف (7)، آيه 179 .؛ «آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند. (آرى) آنها همان غافل ماندگانند».
و از سوى ديگر خداوند متعال حضرت آدم(ع) را به عنوان نماد آدميت به مقامى رساند كه معلم فرشتگان شد. «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»؛ بقره (2)، آيه 32 .؛ «فرمود: اى آدم! ايشان (فرشتگان) را به اسامى آنان خبر ده».
اين ويژگى انسان كه با آگاهى و اختيار بتواند به بالاترين مرتبه كمالى برسد موجب شده است كه مقام خلافت الهى شايسته او باشد. اين در حالى است كه قبل از آفرينش حضرت آدم، موجوداتى همانند فرشتگان وجود داشتند كه يكجا و بدون دردسر مرتبه خاصى از كمالات را دارا بودهاند. اما خداوند انسان را با اين ويژگى آفريد كه تحول و تكامل خويش را با تلاش، برنامهريزى و اراده خويش ساماندهى كند.
در حديث آمد كه خلاق مجيد | خلق عالم را سه گونه آفريد |
يك گروه را جمله عقل و علم و جود | آن فرشته است و نداند جز سجود |
نيست اندر عنصرش حرص و هوا | نور مطلق زنده از عشق خدا |
يك گروه ديگر از دانش تهى | همچو حيوان از علف در فربهى |
او نبيند جز كه اصطبل و علف | از شقاوت مانده است و از شرف |
و آن سوم هست آدميزاد و بشر | از فرشته نيمى و نيمش ز خر |
نيم خر خود مايل سفلى بود | نيم ديگر مايل علوى شود |
تا كدامين غالب آيد در نبرد | زين دوگانه تا كدامين برد نرد |
مولوى ؛ اين شعر بر گرفته از حديث اميرالمؤمنين است (وسائل الشيعه ، ج 11، ص 164)
براساس آنچه گذشت روشن مىشود كه كمالات اختيارى در ميان مخلوقات، رتبهاى فراتر از كمالات غيراكتسابى دارد. بنابراين اگر انسان صالح در ميان مخلوقات، از همه حتى فرشتگان بالاتر رفته و خداوند همه جهان را در خدمت آدمى قرار داده است؛ براى اين است كه او به كمالاتى برتر (كمالات اختيارى و اكتسابى) دست مىيازد و يكجا دادن همه كمالات، به معناى نفى كمالات اختيارى است؛ چنين چيزى مستلزم تغيير ماهيت انسان به صورت موجوداتى شبيه فرشتگان مىباشد و موجب ايجاد تحول اساسى در نظام دنياست، به طورى كه دنيا بدون فراز و نشيب و گونههاى مختلف انسانى خواهد بود. و مستلزم ايجاد دگرگونى در نظام آخرت نيز مىباشد و مواقف قيامت معنايى نخواهد داشت. در اين صورت نيازى به آفرينش موجودى به نام انسان نبود بلكه فرشتگان از قبل بودند در حالى كه امتياز انسان آن است كه در ميان اين همه فراز و نشيبهاى دنيا و قدرت انتخاب خوبىها و بدىها، مسير خويش را طى كند و استحقاق پاداش و يا مجازات را به دست آورد.
ادامه مطلب
آفرینش با قانون طبیعت یا معجزه
يكم. قوانين طبيعى بخشى از سنتهاى الهى حاكم بر نظام جهان است. اين قوانين حاكم بر فعل الهى نيست؛ بلكه معلول خداوند و اراده او است. به عبارت ديگر قوانين طبيعى، بر اساس آفرينش الهى و توصيف چگونگى آن است؛ نه اينكه آفرينش الهى به پيروى از قوانين طبيعى باشد. آنچه مسلّم است در قرآن و روايات، از «خلقت» به «فطر» و از «خالق» به «فاطر» تعبير شده است؛ زيرا «فطر»، به معناى خلقت و آفرينش ابتدايى و ابداعى است؛ يعنى، آفرينش بدون سابقه و نقشه و غيرتقليدى. اين انسان است كه تمام كارهايش براساس تقليد از طبيعت و در كادر قوانين حاكم بر آن است. كارهاى ما انسانها، تمامى الگوبردارى از طبيعتى است كه وجود دارد؛ حتى اختراعات و ابتكارات انسانها، مايههاى اصليشان در طبيعت است. اما فعل و آفرينش خدا، چنين نيست؛ زيرا مقدم بر آفرينش او، چيزى نيست تا بخواهد از اصول آن پيروى كند.
دوم. چنان كه گذشت قوانين طبيعى بخشى از سنن الهى در نظام آفرينش است و حاكم بر اين سنتها، سنن فراطبيعى و نظامات عامترى وجود دارند كه كشف آنها فراتر از حوصله دانشهاى تجربى است و از طريق عقل و وحى شناخت پذيرند.
در مواردى مانند «معجزه»، مشاهده مىشود كه امورى خارج از روال عادى طبيعت صورت مىپذيرد. البته در اينكه معجزه برخلاف قوانين طبيعى است يا در متن آنها، ديدگاههاى مختلفى وجود دارد؛ اما آنچه مسلم است اينكه خوارق عادات نيز امورى نظاممند و در دايره سنن الهى و قوانين عام حاكم بر نظام هستى مىباشند. بنابراين هيچ تخلّفى از قوانين الهى حاكم بر هستى صورت نمىگيرد؛ بلكه رخدادها بر اساس قوانينى كه داراى سلسله مراتب طولى و عرضى هستند رخ مىدهد. برخى از اين قوانين براى بشر شناخته شده و بعضى ديگر ناشناخته است.
ادامه مطلب
تفاوت خلقت انسانها
اين پرسش را مىتوان به بيان ديگرى نيز مطرح كرد و آن اين كه چگونه شرور - و از جمله شرور طبيعى - به قلمرو قضاى الهى وارد مىشوند؟ براى پاسخ به اين پرسش، توجه دقيق به نكات ذيل ضرورى است: 1. ما معتقديم كه چون خداوند عالم، قادر و خيرخواه مطلق است، نظام جهان هستى را به بهترين وجه خلق كرده است. به بيان ديگر، تمام جهانهايى كه خداوند خلق نموده، شريفترين و كاملترين هستند، به صورتى كه بهتر از آن قابل تصور نيست و نخواهد بود. و به بيان سوم، هر جزئى از اجزاى جهان آفرينش ، به بهترين وجهى كه امكان داشته، خلق شده است و به همين جهت، خداوند را احسن الخالقين مىدانيم. مؤمنون/ 14 و تين/ 4. 2. همچنين معتقديم كه خداوند جهان هستى را با يك سلسله نظامات و قوانين ثابت و پايدار كه ذاتىِ جهان نيز هست، اداره مىكند. به بيان ديگر، پديدههاى جهان محكوم به يك سلسله قوانين ثابت و سنتهاى لايتغير الهىاند و به بيان سوم، خدا در جهان شيوههاى معينى دارد كه گردش كارها را هرگز بيرون از آن شيوهها انجام نمىدهد. ناگفته نماند كه اين قوانين مانند قوانين موضوعه و از قبيل تعهدات و قراردادهاى اجتماعى و الزامات ذهنى مرسوم در ميان انسانها نيست؛ بلكه يك حقيقت تكوينى است كه بر اساس چگونگى جهان و موجودات آن انتزاع شده است و به همين دليل، تبديل و تغيير براى آن نيز محال است. 3. در يك ديدگاه، خداوند متعال سه عالَم (تجرد، مثال و ماده) آفريده كه بر اساس سنخيت اين عوالم و مرتبه وجوديشان در نظام هستى، هر يك داراى قوانين و سنن مخصوص به خودند. يعنى در عالم ماده، احكام و آثارى وجود دارد كه در عالم مثال نيست و بالعكس در عالم مثال سننى حاكم است كه در عالم ماده نمىباشد و همين طور عالم تجرد نسبت به عالم مثال و عالم ماده. خلقت اين سه عالم و حاكميت آثار و احكام خاص آنها ناشى از همان نكته دوم است يعنى قضا و قدر الهى چنين حكم كرده كه عالم مجرد و موجودات مجرد در مجراى خاصى باشند و عالم مثال و موجودات مثالى در كانالى ويژه و عالم ماده و موجودات آن نيز در مسيرى مخصوص به خود. براى آشنايى بيشتر با اين سه عالم و احكام و قوانين آن نك: استاد محمد شجاعى، معاديا بازگشت به سوى خدا. جلد اوّل، ص 212 - 241. 4 - عالم ماده به دليل سنخ و ماهيت مخصوص به خود و با توجه به مرتبه وجودىاش در نظام هستى، داراى احكام ويژه خود است كه اگر اين احكام، قوانين و سنن نباشد، عالم ماده ديگر عالم ماده نخواهد بود. در اين عالم تزاحم هست، تضاد هست، محدوديت هست، زوال و بطلان هست. جهان طبيعت مملو از قطعها و وصلها، بريدنها و پيوند زدنها است آميخته با نشاط و غم، شادى و رنج، اميد و شكست. تمامى اين آثار، لازمه ساختمان مخصوص اين عالم است. به هر روى، عالم ماده به دليل اين احكام و سنن، منشأ بلاها، رنجها، محنتها، بيمارىها و مانند اينها است كه ما از آن به «شُرور» ياد مىكنيم و همچنين منشأ خوشوقتىها، موفقيتها، شادىها، پيروزىها و مانند اينها است كه ما آن را «خيرات» مىناميم. با توجه به نكات پيش گفته، معلوم مىشود كه آنچه شما مثال زديد نسبت به انسانهاى نابينا، ناشنوا و ... لازمه و از آثار و احكام جهان طبيعت است و از آن گريزى نيست. عالم ماده، به دليل وجود تزاحمها و تضادها برخى از مسائل و امور را از مجراى صحيح خود خارج مىسازد و فرزندى را نابينا، كودكى را ناشنوا، خردسالى را فلج و ... به جهان مادى عرضه مىدارد. اين تفاوتها كه شخصى سالم، شخصى مثلاً فلج باشد، به دليل قوانين لايتغير حاكم بر عالم مادى است و ذات عالم مادى به دليل مرتبه وجودىاش چنين سننى را اقتضا مىكند. اين تفاوتها نظير خواص اشكال هندسى، ذاتىِ موجودات است. مثلاً وقتى شما مىگوييد خاصيت مثلث اين است كه مجموع زاويههايش برابر با دو قائمه است و خاصيت مربع اين است كه مجموع زوايايش برابر با چهار قائمه است، معنايش اين نيست كه به آن خاصيت دو قائمه داشتن، و به اين، خاصيت چهار قائمه داشتن را اعطا كردهاند تا اين پرسش پيش آيد كه چرا به اين مثلث مثلاً ستم شده و خاصيت چهار قائمه را ندادهاند. مثلث جز همان خاصيت معين را نمىتواند داشته باشد. مثلث را كسى مثلث نكرده است. يعنى، چنين نيست كه مثلث قبلاً در وضع ديگرى بوده و خواصى ديگر داشته است و كسى آمده او را تبديل به مثلث كرده است؛ و يا مثلث و مربع و غير اينها در يك مرحله از مراحل هستى و واقعيت خود، فاقد همه خواص بودهاند و بعد، يك قدرت قاهرهاى آمده است و اين خواص را ميان آنها تقسيم كرده است؛ و دلش خواسته كه به مجموع زواياى مثلث خاصيت تساوى با دو قائمه را بدهد و به مجموع زواياى مربع خاصيت تساوى با چهار قائمه را! بر اين اساس، اين كه مثلاً جمادات، رشد و درك ندارند و گياهان رشد دارند و درك ندارند و حيوان هم رشد دارد و هم درك دارد، ذاتى مرتبه وجودى جماد و نبات و حيوان است؛ نه آنكه همه اول يكسان بودهاند و بعد خداوند به يكى خاصيت درك و رشد را داده و به ديگرى هيچكدام را نداده و به سومى يكى را داده و يكى را نداده است. همچنين اينكه انسانى نابينا و ديگرى بينا، انسانى ناشنوا و انسانى شنوا است، ذاتى مرتبه وجودى جهان مادى است كه بر اثر يك سلسله قوانين لايتغير چنين رقم زده است كه برخى دچار مصائب و آلام فيزيكى و جسمى باشند و برخى ديگر چنين نباشند. به هر حال، اين حقيقتى است كه هر موجودى از موجودات و هر جزئى از اجزاء جهان حظّ و حق خود را كه امكان داشته دريافت دارد، دريافت كرده است. نگا: مرتضى مطهرى، عدل الهى، صص 172 - 169. با اين توضيح، مشخص مىگردد كه خداوند خالق و منشأ اين مصيبتها و «شرور» نيست بلكه خاصيت نظام مادى چنين اقتضايى دارد كه نمىتواند خير محض را قبول كند؛ به خلاف عالم تجرّد كه چنين است و تنها خير محض را مىپذيرد. با توجه به مثالى كه مطرح مىكنيم اين مطلب بيشتر روشن مىشود. شما نور خورشيد را در نظر بگيريد. اين نور وقتى به اشياء گوناگونى مىتابد، با توجه به سنخيت متفاوت اشياء، به صورت مختلف در مىآيد. مثلاً نور وقتى به فضا و جسم تيره برخورد مىكند، مبدّل به تيرگى شده و رو به تاريكى مىگذارد؛ خصوصاً كه در محل برخورد تابش نور با آن محل يا شىء، حرارتى نيز پديد مىآيد. حال اگر همين نور به مكانى روشن بتابد، اندازه زيادى از روشنايى خود را از دست نمىدهد و حرارت چندانى نيز بر اثر اين برخورد، پديد نمىآيد. نور، نور است و هم بر شىء تيره تابيده و هم بر شىء روشن. تابيدنِ خود را از هيچيك از آنها دريغ نكرده و تابش خود را يكسان به آنها ارزانى داشته است؛ پس چرا نور بر اثر برخورد با اشياء گوناگون متفاوت شد؟ آيا اين به دليل درونى خود نور بود و به بيان ديگر، آيا منشأ اين گوناگونى نور بود يا اشيائى كه نور با آنها برخورد كرد؟ كاملاً واضح است كه نور به جهت ظلمت شىء تيره مبدل به تيرگى شد و يا به جهت روشنى شىء، روشنايى خود را حفظ كرد. عوالم وجود نيز نسبت به خداوند متعال چنين است. خداوند سبحان فيض و عنايت خود را يكسان به جهان هستى عرضه داشته است؛ ولى تفاوت و اختلاف مرتبه وجودى و جنبه قابلى عوالم باعث مىگردد كه اين فيض و عنايت گوناگون جلوه نمايد. اين فيض، در عالم مجرد به دليل سنخيت وجودى اين عالم و احكام و قوانين خاص آن به صورت خير محض و خيرات محض جلوه مىكند و در عالم مادى به دليل سنخيت وجودى اين عالم و سنن و آثار مخصوص آن، به صورت اختلاط خير و شر و امتزاج آن دو ظهور مىكند. نگا: محمدبن ابراهيم صدرالدين الشيرازى، تفسير القرآن الكريم، ص 399. به هر روى، از آنجا كه ما معتقديم خداوند متعال جهان را به بهترين وجه خلق فرموده و عالم را بر اساس سنن و قوانين لايتغير قرار داده است، بر اين باوريم كه وجود «شرور» همراه «خيرات» در جهان طبيعت، لازمه سنت و قانون لايتغير جهان مادى است؛ و از اين رو منشأ شرور را عالم ماده و قوانين ضرورى حاكم بر آن مىدانيم. البته براى تكميل پاسخ توجه به دو نكته ضرورى است: اوّل آنكه شرور طبيعى كه در مثالهاى شما مطرح شده است و از جمله شرورى است كه از اراده و اختيار انسان نشأت نمىگيرد، بلكه اقتضاى جهان طبيعت است؛ نسبت به خيرات جهان بسيار كم و ناچيز است. اگر آمارى گرفته شود و افراد نابينا، ناشنوا، فلج و ... شمارش گردند، نسبت به افرادى كه از سلامت كامل جسمى برخوردارند، بسيار اندكند و اين نيز از لطف خداوند است كه در جهان مادى كه اقتضاء امتزاج خير و شر دارد، شرور طبيعى كمتر از خيرات طبيعى باشد. دوّم آنكه، بر اساس آيات قرآن و روايات، اولاً شرور طبيعى براى امتحان و آزمايش انسان مىباشد همچنانكه خداوند در اين آيه از قرآن كريم مىفرمايد: «و لنبلونكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشر الصابرين؛ بقره/ 155.و قطعاً شما را به چيزى از [قبيل] ترس و گرسنگى، و كاهش در اموال و جانها و محصولات مىآزماييم؛ و مژده ده شكيبايان را». چرا كه گوهر اصلى انسان در امتحانات هويدا مىشود.
گر چه خود را بس شكسته بيند او | آب صافى دان و سرگين زير جو |
چون بشوراند تو را در امتحان | آب، سرگين رنگ گردد در زمان |
در تك جو هست سرگين اى فتى | گر چه جو صافى نمايد مر تو را |
مثنوى/ 1 /3219 - 3217. و در آيهاى ديگر مىفرمايد: «و لقد أخذنا آل ف رعون بالسنين ون قص من الثمرات لعلهم يذكرون؛ در اين باب نگا: الميزان، ج 14، ص 287. و در حقيقت ما فرعونيان را به خشك سالى و كمبود محصولات دچار كرديم، باشد كه عبرت گيرند». ثانياً شرور طبيعى وسيلهاى است براى كيفر اعمال انسانها و انتقام و قهر الهى مانند نزول عذاب الهى بر قوم عاد، لوط، فرعون، اصحاب ايكه و حجر و ... نگا: اعراف/136، هود/82، فيل/4 و .... ثالثاً از ديدگاه احاديث، خداوند در مقابل رنجها، دردها و مصائبى - كه بعضى از انسانها ناخواسته دچار آنند و ما از آن به شرور طبيعى ياد مىكنيم - در سرا و عالم ديگر يعنى قيامت، جزاى برترى اعطا مىفرمايد. به دليل مجال كم تنها به ذكر دو روايت بسنده مىكنيم: 1. امام صادق(ع) [در توجيه نقصهاى بدنى مانند نابينايى و ناشنوايى ]تأكيد مىفرمايند كه خداوند در آخرت به چنين اشخاصى در صورت بردبارى و صبر، چنان پاداشى اعطا مىكند كه اگر ميان بازگشت به دنيا و تحمل دوباره همين مصايب و باقى ماندن در آخرت مخيّر باشند، بازگشت به بلايا را انتخاب مىكنند، تا اجرشان افزوده گردد. بحارالانوار، ج 3، ص 71. 2. امام رضا(ع) مىفرمايند: «بيمارى مؤمن موجب پاك شدن او از گناهان و لغزشها و رحمت الهى در حق مؤمن است و براى كافر عذاب و لعن است. بيمارى در حالت مؤمن پايدار است تا اين كه گناهان او پاك گردد.» محمدبن علىصدوق، ثوابالاعمال و عقابالاعمال، ترجمه و تصحيح علىاكبر غفارى، ص 429.
دان كه نَبْوَد فعل همرنگ جزا | هيچ خدمت نيست همرنگ عطا |
مزد مزدوران نمىماند به كار | كان عرض وين جوهر است و پايدار |
آن همه سختى و زور است و عرق | وين همه سيم است و زرّ است و طبق |
ادامه مطلب
نام اصلى و آيين پدر حضرت على(عليه السلام) چه بوده است؟
نام پدر حضرت على(عليه السلام) عبدمناف و يا عمران بوده است.[1] برخى هم نام و كنيه او را ابوطالب دانسته اند.[2]
از روايات و منابع اسلامى استفاده مى شود كه حضرت ابوطالب و برادرش عبدالله و پدرشان عبدالمطلب(عليهم السلام)در دوران عمرشان هيچ گاه بت نپرستيدند؛ چرا كه جملگى خداپرست و بر دين حنيف حضرت ابراهيم(عليه السلام)بودند.[3]
زمانى كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى مبعوث شد، ابوطالب(عليهم السلام) به دين اسلام ايمان آورد، ولى براى اين كه بتواند از پيامبر حمايت كند، اسلام خود را اظهار نمى كرد; چرا كه در آن جامعه، تعصب خويشاوندى حاكم بود، و ابوطالب عنوان خويشاوندى را پوشش ظاهرى جهت حمايت از آن حضرت قرار داده بود.[4] امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «ابوطالب همچون اصحاب كهف بود كه ايمان خود را پنهان مى داشتند و تظاهر به شرك مى كردند و خداوند به آنها دو پاداش داد».[5]
شواهد و دلايل فراوانى از شيعه و اهل سنّت نقل شده كه نشانگر ايمان و اعتقاد ابوطالب(عليه السلام) را به آيين اسلام و نبوت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)است. ما در اين مقام تنها به ذكر چند نمونه از اين شواهد اكتفا مى كنيم:
الف) اشعار و سخنان او
اشعار و سخنان فراوانى از ابوطالب(عليه السلام) به دست ما رسيده كه در تعدادى از آنها به صراحت از نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و حقانيت او ياد كرده است و اين خود گواه روشنى بر ايمان و اعتقاد او به اسلام است، چند نمونه از اشعار او:
لِيَعْلَمْ خِيارُ النّاسِ أَنَّ مُحمَّداً *** نَبِىٌّ كَمُوسى وَ الْمَسيحِ بْنِ مَرْيَمَ
اَتانا بِهُدَىً مِثْلَ ما أَتَيابه *** فَكُلٌّ بِأَمْرِ اللهِ يَهدى وَ يَعْصِمُ[6]
مردمان شريف و بزرگوار بايد بدانند كه محمد(صلى الله عليه وآله) بسان موسى و عيسى بن مريم(عليها السلام) پيامبر است و همانند هدايت آسمانى آن دو را براى ما به ارمغان آورده است. پس همه پيامبران الهى به فرمان خدا مردم را هدايت مى كنند و از گناه باز مى دارند.
أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنّا وَجَدْنا مُحَمَّداً *** نَبيّاً كَمُوسى خُطَّ فى أَوَّلِ الْكُتُبِ
وَ أَنَّ عَلَيْهِ فِى الْعِبادِ مَحَبَّةٌ *** وَ لا خَيْرَ مِمَّنْ خَصَّهُ اللهُ بِالْحُبِّ[7]
آيا نمى دانيد كه ما محمد(صلى الله عليه وآله) را پيامبرى مانند موسى(عليه السلام) يافتيم كه در كتاب هاى آسمانى بيان گرديده است؟! مردم او را دوست مى دارند و كسى بهتر از شخصى كه خداى بزرگ، دوستى او را در دل ها قرار داده است، نيست.
لَقَدْ أَكْرَمَ اللهُ النَّبِىَّ مُحَمَّداً *** فأَكرَمُ خَلْقِ اللهِ فِى النّاسِ أَحْمَدُ
وَ شَقَّ لَهُ مِنِ اسْمِهِ لِيُجِلَّهُ *** فَذُو الْعَرْشِ مَحمُودٌ وَ هذا مُحَمَّدٌ[8]
خداى بزرگ، پيامبر خود محمد را گرامى داشت. بر اين اساس گرامى ترين آفريده خدا احمد است. خداوند نام پيامبر را از نام خود برگرفت تا از مقام وى تجليل نمايد. پس پروردگار صاحب عرش محمود (ستوده) و پيامبر او احمد (بسيار ستايشگر) است.
يا شاهِدَ اللهِ عَلَىَّ فَاشْهَدْ *** أَنى عَلى دينَ النَّبِىَّ أَحْمَدَ
مَنْ ضَلَّ فِى الدِّينِ فَإِنّىِ مُهتَد *** ياربِّ فَاجعَل فِى الَجنانِ مَورِدِى[9]
اى گواه خدا بر من! به ايمان من به آيين رسول خدا محمد(صلى الله عليه وآله)گواهى ده! هر كس گمراه باشد، من اهل هدايت هستم، پس خداوندا محل ورود و جايگاه مرا در بهشت قرار ده!
ب) حمايت هاى بى دريغ ابوطالب از پيامبر(صلى الله عليه وآله)
همه تاريخ نگاران مشهور اسلامى، فداكارى هاى بى نظير وحمايت هاى سرنوشت ساز ابوطالب را از ساحت مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را يادآور شده اند كه اين خود دليلى روشن بر ايمان محكم اوست.
ابوطالب براى حمايت از اسلام و حراست از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه سال آوارگى و زندگى در شعب ابوطالب به همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بر رياست قريش ترجيح داد و تا پايان محاصره اقتصادى مسلمانان در كنار ايشان باقى ماند و همه مشكلات را در آن شرايط طاقت فرسا تحمل كرد.[10]
ج) محبت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نسبت به ابوطالب[11]
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مناسبت هاى گوناگون از عموى خود، ابوطالب، تجليل مى كرد و دوستى خويش را نسبت به او ابراز مى داشت. حلبى در سيره خود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين روايت مى كند: «ما نالَت قريشُ مِنّى شيئاً أُكْرِهُهُ (اى أَشَدُّ الْكَراهَةِ) حَتّى ماتَ أَبُوطالِب ;[12] تا ابوطالب زنده بود، كفار قريش نتوانستند به من آزار سختى رسانند.»
محبت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به ابوطالب گواه روشنى است بر ايمان محكم اوست; زيرا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بنا بر نصّ آيات قرآن، تنها مؤمنان را دوست مى دارد و نسبت به كافران و مشركان سخت گير مى باشد: (مُحمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذيِنَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ...);[13] محمد، پيامبر خدا، و كسانى كه با وى هستند با كافران سخت گير و با همديگر مهربانند.
د) گواهى صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
گروهى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ايمان راستين ابوطالب گواهى داده اند. ابوذر غفارى درباره ابوطالب چنين مى گويد: «وَ اللهِ الَّذى لا إِلهَ اِلاّ هُوَ ما ماتَ أَبُوطالِب رَضِىَ اللهُ عَنْهُ حَتّى أَسْلَمَ;[14] سوگند به خداوندى كه جز او خدايى نيست، ابوطالب از دنيا نرفت مگر اين كه اسلام را اختيار نمود.»
از ابن عباس و ابوبكر بن ابى قحافه نيز با سندهاى فراوانى چنين روايت شده است: «ابوطالب از دنيا نرفت مگر اين كه كه گفت: «لاإِلهَ اِلاّاللهُ مُحَمَّداً رَسُولُ الله».[15]
منكران ايمانِ ابوطالب انگيزه تمام تلاش هاى او را انگيزه خويشاوندى آن جناب مى دانند; در صورتى كه پيوند خويشاوندى هرگز نمى تواند محرك انسان براى اين گونه فداكارى هاى طاقت فرسا و استقبال از خطرهاى گوناگون باشد، اين گونه فداكارى ها هميشه پشتوانه ايمانى و اعتقادى والايى لازم دارد. اگر انگيزه ابوطالب تنها پيوند خويشاوندى بود، چرا عموهاى ديگر پيامبر، مانند عباس و ابولهب چنين كارى نمى كردند. آنان كه كوشيده اند كفر ابوطالب را اثبات كنند، در واقع، گرايش هاى تعصب آميز و انگيزه هاى سياسى داشته اند.
اصحاب بزرگ پيامبر كه بعدها رقيبان سياسى على(عليه السلام) گشتند، عموماً سابقه بت پرستى داشتند و تنها على(عليه السلام) بود كه سابقه بت پرستى نداشت و از كوچكى در مكتب پيامبر با يكتاپرستى پرورش يافته بود. كسانى كه مى خواستند از مقام على(عليه السلام)بكاهند و شأن والاى او را پايين بياورند تا با ديگران يكسان شود، ناگزير تلاش كردند كفر پدر او را اثبات كنند.
در واقع ابوطالب(عليه السلام) جرمى جز اين ندارد كه پدر على(عليه السلام) است، و اگر فرزندى همچون على(عليه السلام) نداشت، چنين تهمتى به او نمى زنند. در اين گونه حق كشى ها، تلاش هاى امويان و عباسيان را نيز نبايد ناديده گرفت; زيرا اجداد هيچ كدام از آنها در رتبه على(عليه السلام)نبودند و سابقه او را در اسلام نداشتند; از اين رو كوشيدند كفر پدر او را اثبات كنند تا از اين طريق مقام او را پايين بياورند.
پی نوشتها:
[1]. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 5، ص 312; واژه ابوطالب (دارالاسوة للطباعة و النشر، ايران); دائرة المعارف بزرگى اسلامى، ج 5، ص 618، (مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى).
[2]. سفينة البحار، همان.
[3]. ر.ك: كمال الدين، شيخ صدوق، ج 1، ص 74 ـ 175، ح 31 و 32 (دارالكتب الاسلاميه); الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، ج 3، ص 1057، ح 10، (مؤسسه امام مهدى، قم).
[4]. روضة الواعظين، محمد بن حسن فتال نيشابورى، ج 1، ص 138 ـ 139 (انتشارات رضى قم); تفسير مجمع البيان، طبرسى، ج 4، ص 31 و ج 7، ص 448، ذيل آيه 26 انعام و 56 قصص (مؤسسه الاعلمى للمطبوعات بيروت); شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 65، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى).
[5]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 70 (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى، كافى، كلينى، ج 1، ص 448، ح 28، (دارالكتب الاسلاميه)، ممكن است آن دو پاداش، يكى جهت ايمان آنها باشد، و ديگرى به جهت حالت خوف، اضطرار و تقيه كه به آن مبتلا بودند.
[6]. مستدرك، حاكم نيشابورى، ج 2، ص 623; (انتشارات دارالمعرفة، بيروت).
[7]. البداية و النهاية، اسماعيل بن كثير الدمشقى، ج 3، ص 108، (داراحياء التراث العربى)، باب هجرة أصحاب النبى من مكة إلى أرض حبشه، لا خَيْرَ أى لا أخير.
[8]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 78; تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 3، ص 32، (دارالفكر 1415 هـ ق); البداية و النهاية، ابن كثير، ج 2، ص 325، (داراحياء التراث العربى، بيروت 1408 هـ ق); تاريخ الخميس، ج 1، ص 254; الغدير، علامه امينى، ج 7، ص 335 ـ 331.
[9]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 78; بحارالانوار، ج 33، ص 353; انساب الاشراف، بلاذرى، ص 356، (مؤسسه الاعلمى، بيروت، 1394 هـ)
[10]. ر.ك: سيره حلبى، ج 1، ص 113، (داراحياءالتراث العربى، بيروت); تاريخ الخميس، ج 1، ص 253، (دارصادر، بيروت); سيرة النبى، ابن هشام، ج 1، ص 193، (دارالفكر، بيروت); شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 52، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى).
[11]. شرح نهج البلاغه، همان، ص 70.
[12]. سيره حلبى، ج 1، ص 353، (داراحياء التراث العربى، بيروت).
[13]. سوره فتح، آيه 29.
[14]. الغدير، علامه امينى، ج 7، ص 398، ح 36، (دارالكتب العربى بيروت); شرح الأخبار، النعمان بن محمد التميمى المغربى، ج 2، ص 298، (مؤسسه النشر الاسلامى).
[15]. الغدير، علامه امينى، ج 7، ص 369، (دارالكتب العربى، بيروت، 1378 هـ ق); شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 71، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى).
www.mazaheb.ir
ادامه مطلب
آیا حضرت زینب (سلام الله علیها) زیارت نامه دارد؟
برای دست یابی به پاسخی مناسب توجه به چند نکته ضروری به نظر می رسد:
1. با اذعان به این مطلب که کتاب گرانسنگ "مفاتیح الجنان" کتابی است در نوع خود کم نظیر امّا جامع و بی نقص نیست، به سخن دیگر، این طور نیست که این کتاب با ارزش تمام دعاهای مستند را در خود جمع نموده باشد، از این رو نبودن زیارت نامه و یا دعایی در مفاتیح الجنان، دلیل بر وجود نداشتن یا معتبر نبودن آن زیارت و دعا نیست.
2. در برخی کتب دیگر زیارت نامه حضرت شاه عبدالعظیم حسنی در شهر ری، برای آن حضرت (س) نقل شده است.
3. بر فرض اگر بپذیریم که زیارت نامه ای برای آن حضرت به صورت مأثور و صریح از طرف ائمه معصومین (ع) در احادیث و نیز مفاتیح الجنان و ... وارد نشده باشد، امّا این ایراد و نقصی برای وی محسوب نمی شود؛ زیرا بیشتر زیارت نامه هایی که برای امام زاده های مختلف در نقاط گوناگون وجود دارد، دارای مستند حدیثی نیستند. اگر زیارت نامه ای از برخی عبارات زیارت نامه های دیگر گرفته شود و بیان گر مجاهدت ها و مصیبت های حضرت زینب (س) باشد که این مصیبت ها هم خلاف واقع نیست و آن را منتسب به امامان (ع) ندانیم، اشکالی در زیارت نامه نیست.[1]
4. دعای معروف «ام داود» از حضرت زینب (س) نیست، بلکه از «ام خالد بربریه» است که مادر«داود بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (ع)» می باشد؛ یعنی، داود از نوادگان حضرت امام حسن مجتبی (ع) و حضرت علی (ع) است.[2]
پی نوشتها:
[1] . تنکابنی ، سید ضیاء الدین، زیارت مفجعه، نشر ندای کوثر، 1385ش.
[2] . حلی، سید رضى الدین على بن موسى بن طاوس ، الاقبال بالاعمال الحسنة، ج3، ص 239-240، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، تهران، 1367ش.
islamquest.net
ادامه مطلب
شب معراج
پاسخ: معراج براي پيامبر اكرم(ص) چند بار اتفاق افتاد اما در مورد تاريخ وقوع اولين آن كه مهمترين هم بوده در ميان مورخان اسلامي اختلاف نظر وجود دارد. بعضي آن را در شب 27 ماه رجب سال دهم بعثت و بعضي آن را در شب هفدهم رمضان سال دوازده بعثت و عده اي نيز آن را در اوائل بعثت ذكر كرده اند. برخي نيز شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان را زمان وقوع آن دانسته اند با اين حال، اختلاف در تاريخ وقوع شب معراج، احتمالا به خاطر اين است كه معراج چند بار براي پيامبر اكرم (ص) اتفاق افتاده است.
توضيح تفصيلي:
معراج يعني سير در عوالم هستي برخورد با اسرار، و اطلاع و احاطه كامل بر حقايق عوالم امكانيه و به دلالت آيات مباركه اسري و سوره مباركه نجم، معراج پيامبر اكرم يكي از اعجاز نبوت آن حضرت ميباشد مكرر براي آن حضرت واقع شد، اما اولين معراج آن حضرت چند سال پس از بعثت و نبوت آن حضرت واقع شده كه قبل از هجرت در شهر مكه و از مسجد الحرام بوده است.
درباره وقت معراج اختلاف جزئي ميان علماي اسلام وجود دارد. برخي سه سال قبل از هجرت وقوع معراج را گزارش نمودهاند و برخي يكسال قبل از هجرت[1] كه به احتمال قوي قول دوم ارجح ميباشد.
در مسئله معراج نبوي آن چه بسيار مهم است، اعتقاد به معراج است چنان كه امام صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: ليس من شيعتنا من انكر اربعة اشياء: المعراج و المساله في القبر، و خلق الجنة و النار و الشفاعه و منقول است از امام رضا ـ عليه السلام ـ : من كذب بالمعراج فقد كذب رسول الله [2]
لذا چون بحث از زمان معراج بحثي صرفاً تاريخي است و در بحث هاي تاريخي هماهنگي سخن و وحدت نظر يا وجود ندارد يا بسيار اندك است، به ويژه در موضوعاتي كه از تحقيق عميق برخوردار نبوده و به گستردگي كاويده نشده است زمان و مكان معراج بحثهايي است كه در چنين وضعي قرار دارد. و دستخوش اختلاف و تعدد آراء گرديده، تا آن جا كه در اين باره بيش از ده قول مطرح گرديده است برخي يك سال پيش از بعثت را ادعا كردهاند[3] زهري پنج سال پس از بعثت را قبول كردهاست،[4] ابن اسحق يك قول نقل كرده است و زمان آن را درآشكار كردن دعوت به اسلام از طرف پيامبر دانسته است؛[5] يعقوبي پيش از مرگ ابوطالب را زمان معراج دانسته؛[6] براساس روايتي از امام اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ سال سوم بعثت تعيين شده است.[7]
استاد سبحاني براساس استناد به قول ابن هشام و ابن اسحاق سال دهم بعثت را قطعي دانسته است؛[8] اما برخي از مورخان 18 ماه پيش از هجرت[9] و برخي 16 ماه پيش از هجرت[10] و برخي يكسال دانسته اند.
مرحوم شيخ عباس قمي وقوع معراج نبوي را قبل از هجرت در مكه دانسته كه يا در شب هفدهم ماه رمضان يا بيست و يكم ماه رمضان 6 ماه پيش از هجرت و يا در ماه ربيعالاول دو سال بعد از بعثت دانسته است.[11]
هاشم معروف الحسيني مينويسد: معراج نبوي شب شنبه 17 ماه رمضان سال 13 بعثت واقع شده اگر چه اختلاف زيادي در كيفيت وقوع و تاريخ آن بين مسلمين وجود دارد.[12] درنتيجه بايد گفت كه به نظر مي رسد معراج در سال هاي اخير بعثت و قبل از هجرت در ماه رمضان واقع شده است اما مهم اعتقاد و التزام به معراج است چراكه از نظر شيعه زمان وقوع آن چندان مهم نيست بلكه مضامين بلند معراج و آن چه را كه پيامبر اكرم از حقايق و اسرار هستي كشف كرده مهم است.
[1] . ابن اثير الكامل، بيروت، دار صادر، 1399، ج2، ص51.
[2] . علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، دارالوفاء، چاپ دوم، 1403، ص312.
[3] . فخر رازي، تفسير كبير، ج 20، ص 146، و تفسيركشاف، ج 2، ص 646.
[4] . مسلم، صحيح، ج 2، ص 209.
[5] . همان، ص 210، ابن هشام، سيره، ج 2، ص 37.
[6] . يعقوبي، تاريخ، ج 2، ص 26.
[7] . مجلسي، پيشين، ج 18، و آملي، جعفر مرتضي، الصحيح من السيره، ج 1، ص 271، و الميزان، ج 13، ص 31.
[8] . سبحاني، فروغ ابديت، ج 1، ص 384 - 385.
[9] . سيرة الحلبيه ج 1، ص 278.
[10] . ر.ك: اديب بهروز، محسن، معراج از ديدگاه قرآن و روايات، تهران، سازمان تبليغات، چ اول، 74، ص 64.
[11] . قمي، عباس، منتهي الآمال، قم، هجرت، چ دوم، 1409، ج 1، ص 109.
[12] . هاشم معروف الحسيني، سيرة المصطفي ، بيروت، دارالقلم، چ سوم، 1981م، ص 237.
ادامه مطلب
فرزندان پسر پیامبر(ص)
پاسخ: جناب ابراهيم تنها فرزند پسر پيامبر اكرم(ص) نبوده بلكه آنحضرت فرزندان پسرديگري نيز داشته است كه البته آنان نيز در كودكي از دنيا رفته اند.
علامه مجلسي مي نويسد: در اين رابطه گفته شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، سه پسر و چهار دختر داشته است و در ميان همسران او، تنها دو نفر صاحب فرزند شدند؛ از خديجه شش فرزند به نامهاي قاسم، عبداللَّه، ام كلثوم، رقيه، زينب و فاطمه زهرا (س)و از ماريه يك پسر.( بحارالانوار، ج 22، ص 151.)
البته برخى به اشتباه مدعىاند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از خديجه به جز چهار دختر، چهار پسر به نامهاى قاسم، عبداللَّه، طيب و طاهر داشت ولي اين مطلب صحيح نمي باشد و آنحضرت از خديجه تنها دو پسر به نامهاى قاسم و عبداللَّه بيشتر نداشت و طيب و طاهر القاب عبداللَّه هستند.(اعلام الورى، ج 1، ص 275.)
اما در مورد زندگينامه جناب ابراهيم
پيامبر گرامي اسلام(ص) در سال ششم هجري تصميم گرفتند رسالت جهاني خويش را اعلام كنند و همه مردم مناطق مختلف جهان را به اسلام دعوت نمايند، و لذا گروهي از مسلمانان را به عنوان نماينده به سوي حاكمان و پادشاهان آن روز جهان اعزام فرمودند و به هر يك نامه اي نوشته و آنان را به اسلام دعوت كردند و اعلام كردند كه اگر مسلمان بشويد سالم مانده و بر حكومت خود ابقاء خواهيد شد مضون همه نامه ها تقريبا همين بود.
در همين راستا حاطب بن ابي بلتعه به سوي مصر حركت كرد تا نامه پيامبر(ص) را به مقوقس حاكم اسكندريه تسليم نمايد. او نامه پيامبر را گرفت و پس از خواندن نامه، آن را در جايگاهي از عاج قرار داد و بر آن مهر زد و به كنيز خود داد تا از آن محاظفت نمايد. سپس با احترام به نامه پيامبر(ص) جواب داد كه: «ما مي دانستيم پيامبري باقي مانده و فرستاده ات را گرامي داشتيم» مقوقس همراه آن نامه دو كنيز براي پيامبراكرم(ص) هديه فرستاد كه يكي ماريه قبطيه بود و ديگري خواهر وي به نام «سيرين» و غلامي نيز به نام جريح را مأمور كرد كه خدمتگزار آنان باشد. حاكم اسكندريه هر چند با ادب و احترام جواب پيامبر را داد و با احترام تمام فرستاده پيامبر(ص) را باز گرداند ولي اسلام را نپذيرفت.
ماريه كه برخي وي را دختر شمعون دانسته اند به دست رسول گرامي(ص) مسلمان شد و حضرت وي را به عنوان هسمر خود برگزيد. ماريه كه شايد بتوان گفت همان نام مريم مي باشد از قبيله «قبطيه» درمصر مي باشد و لذا به «ماريه قبطيه» معروف است.
ماريه قبطيه بسيار مورد توجه و احترام پيغمبر اكرم(ص) بوده، او در جمع همسران رسول اكرم(ص) بعد از حضرت خديجه(ع) دومين خانمي بود كه از آن حضرت صاحب فرزند شد و همين نيز حساسيت زنانه برخي از همسران پيامبر اكرم(ص) را برانگيخت و افرادي مانند عايشه دختر ابوبكر و حفصه دختر عمر آشكارا به وي رشك مي بردند و از سر حسادت به ناروا وي را متهم مي كردند!( براي مطالعه بيشتر رك: الطبقات الكبرى، ج 8 ص 212ـ213؛ المنتخب من كتاب أزواج النبي صلى الله عليه وسلم ، ج 1 ص 57)
به هر حال خداى تعالى از اين كنيز در سال هشتم هجري فرزند پسرى به حضرت محمد(ص)عطا فرمود كه نامش را ابراهيم گذارد، ولى تقديرات الهى در سال نهم، پس از آنكه هيجده ماه از عمر ابراهيم گذشت او را از پيغمبر باز گرفت و مرگش فرا رسيد، گفته شده وفات وي به علت مريضي بوده است اما جزئيات آن ذكر نشده است.
مرگ وى حضرت محمد (ص)را سخت داغدار كرد بدانسان كه در فقدان او گريست و اين چند جمله را كه امام صادق(ع)از آن حضرت روايت كرده است در مرگ او بر زبان آورد:
تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول ما يسخط الرب، و انا بك يا ابراهيم لمحزونون) فروع كافى، ج 1، ص 55.)
چشم گريان، و دل محزون و اندوهناك است ولى سخنى كه موجب خشم پروردگار گردد بر زبان جارى نخواهم ساخت، اما بدان اى ابراهيم كه ما در فقدان و مرگ تو اندوهناك و محزون هستيم.
و چون برخى به آن حضرت اعتراض كردند كه اى رسول خدا مگر تو ما را از گريه نهى نكردى؟ فرمود: نه، من نگفتم در مرگ عزيزانتان گريه نكنيد، زيرا گريه نشانه ترحم و مهربانى است و كسى كه دلش به حال ديگران نسوزد و مهر و محبت نداشته باشد مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت.
آنچه من گفتهام اين است كه در سوگ و فقدان عزيزان خود فرياد نزنيد و صورت خود را مخراشيد و گريبان چاك نزنيد و از سخنانى كه نشانه اعتراض و نارضايتى از داستخوددارى كنيد.( سيره حلبيه، ج 3، صص 347 و 348)
«و بدين ترتيب پاسخ افرادى را كه در طول قرنهاى بعدى نيز به گريه كنندگان در مصيبت اندوهبار فرزندان ديگر آن حضرت چون حضرت سيد الشهداء(ع)و ديگر شهداى واقعه طف و غيره اشكال گرفتهاند نيز بيان فرمود».
به هر ترتيب رسول خدا(ص)دستور داد تا ابراهيم را غسل داده حنوط و كفن كنند سپس جنازه او را برداشته به قبرستان بقيع آوردند و در جايى كه اكنون به نام«قبر ابراهيم»معروف است دفن كردند.
در تواريخ آمده است: در آن روز كه ابراهيم از دنيا رفتخورشيد گرفت و مردم مدينه گفتند: خورشيد به خاطر مرگ ابراهيم گرفته است!
رسول خدا(ص)براى رفع اين اشتباه و مبارزه با اين موهومات و خرافات به منبر رفت و مردم را مخاطب ساخته فرمود:
«ايها الناس ان الشمس و القمر آيتان من آيات الله يجريان بامره، مطيعان له، لا ينكسف لموت احد و لا لحياته، فاذا انكسفا او احدهما صلوا»
اى مردم همانا خورشيد و ماه دو نشانه از نشانههاى قدرت حق تعالى هستند كه تحت اراده و فرمان او هستند و براى مرگ و حيات كسى نمىگيرند و هر زمان ديديد آن دو يا يكى از آنها گرفت نماز بگزاريد.
و بدين ترتيب اين موهوم و خرافه را از ذهن آنها بيرون برد - با اينكه در ظاهر اين سخن به نفع آن حضرت بود - و اگر يك مرد سياسى به معناى روز و دنيا طلبى بود مىتوانست از اين انديشه موهوم به نفع خود بهرهبردارى كند و آيندگان نيز هر گونه مىخواهند قضاوت كنند!چنانكه رفتار مردان سياستبه معناى روز و منطق آنها چنين است .
براى اطلاع بيشتر به كتابهاى بحار الانوار(ج 79، ص 103)و سيرة المصطفى(صص 482 به بعد)مراجعه نماييد .
ادامه مطلب
زندگي پيامبر اكرم(ص) قبل از بعثت
پاسخ: گر چه اين سؤال نيازمند بحث مبسوط است و از ديدگاههاي مختلف كلامي، فلسفي، عرفاني وقرآني قابل طرح و تحليل است. امّا به دليل رعايت اختصار به طور خلاصه به مطالبي اشاره ميشود:
1. اولاً، به نظر ميرسد كه درباره سؤال ياد شده، كاملتر پاسخ را خداوند در قرآن كريم داده، آن جا كه فرموده است: الله اعلم حيث يجعل رسالته(انعام: 124.) در اين آيه بدين نكته اشاره شده كه خداوند ميداند چه كسي شايستگي نبوت و لياقت رسالت الهي را دارد. براي نزديك شدن مطلب به ذهن بنا چار مسأله را در قالب مثال بايد مطرح نمود، گر چه فاصله اين مثال با ممثل از زمين تا آسمان است، همان طوري كه هر شاگرد لياقت دريافت معدل 20 را ندارد، و هر كس سزاوار نشستن بر كرسي استادي در دانشگاه را پيدا نميكند، و هر ورزشكاري شايسته دريافت مدال طلا و جام زرين مسابقه را ندارد، و بايد در هر كدام از مثالهاي ياد شده شرايط، امتياز و لياقت آن را احراز كند تا بتواند به جاي بزرگان تكيه بزند و به گفته حافظ شيرازي:
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف
تا كه اسباب بزرگي همه آماده شود
از دقت در همين مثالها معلوم خواهد شد كه چه كسي ميتواند به مقام نبوت و رسالت برسد:
گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض
ور نه هر سنگ و كلوخ لؤلؤ و مرجان نشود
ثانياً، اگر پاسخ ياد شده با اين تقرير بيان شود شايد گوياتر باشد: همان طوري كه هر لامپ به اندازه ظرفيت خود ميتواند جريان الكتريسيته دريافت كند و اگر از اندازه ظرفيت او بيشتر بشود لامپ منفجر ميگردد. جان و روان آدميان نيز چنين است و هر كسي به اندازه ظرفيت وجودي خود ميتواند فيض الهي را دريافت كند، لذا انبيا به دليل استعداد وجودي و ظرفيت هستي خود ميتواند هدايت، رحمت، نبوت، رسالت و كلام خدا را بدون واسطه يا به واسطه جبرئيل از خداوند دريافت كند. امّا ساير افراد بشر به طور غير مستقيم و به واسطه پيامبران الهي حكم خدا را دريافت ميكنند و هرگز توان و ظرفيت آن را ندارند كه به طور مستقيم در معرض تابش نور وحي و تجلي كلام الهي قرار گيرد. به همين جهت است كه هر كسي به اندازه توان و ظرفيت خود كمال دريافت ميكند.
بيان ياد شده نبايد موجب اين توهم شود كه چرا خداوند به همه كس ظرفيت و لياقت پيامبر شدن را نداده است. زيرا اولاً، در نظام آفرينش هرگز جا براي تبعيض نيست، آن چه وجود دارد تفاوت است. ثانياً، هر موجود مظهر يك اسم از اسماي الهي است، و پيامبر اكرم مظهر اسم اعظم الهي است اسم الله است و آن همه اسما و صفات ديگر را در خود جمع كرده است. پس كسي كه مظهر اسم جامع همه اسماء است، سزاوار است كه پيامبر خاتم باشد.( امام خميني، روح الله، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، با مقدمه سيد جلال آشتياني، نشر مؤسسه آثار امام، 1372 ش، ص 89(
ثالثاً، در بعضي از روايات آمده است: «بالعدل قامت السموات و الارض».( مطهري، مرتضي، عدل الهي، قم، نشر صدرا، چاپ دهم، 1357 ش، ص 60) نظام هستي بر اساس عدالت استوار است. بنابراين در تمام شئون نظام آفرينش عدل برقرار است، لذا خداوند سبحان نيز مقام نبوت را به افرادي ميدهد كه سزاوار آن است و اگر به هر كسي بدهد خلاف عدل خواهد بود.
ثالثاً، طبق ديدگاه عرفا هر كسي بر اساس اقتضا و ظرفيت عيني ثابت شان كه همان صور علميه آنان است وجود پيدا ميكند به عنوان مثال حرف «دال» بايد به كمر خميده باشد و كسي حق ندارد بگويد چرا همانند «الف» راست قامت نيست. زيرا اگر مثل الف راست قامت خلق ميشد ديگر او «دال» نبود. بلكه الف بود.
رابعا، خداوند وجود اشيا را به آنان ميدهد، ظرفيت و حد وجوديشان لازمه همان وجود آنان است كه به صورت جعل مستقل انجام نميشود. بلكه به اصطلاح فلاسفه، ذاتي آنان است و هر موجود حد وجودي خاصي دارد.
برهان مسأله آن است كه مسئوليت الهي و اجتماعي هر كس به اندازه معرفت و روحيه اجتماعي و توان فكري و علمي اوست. اگر قرار باشد هر مسئوليتي به هر كسي داده شود، نظام عالم بر هم خواهد خورد و اين خلاف حكمت الهي است. پس چون مسئوليتها برابر معرفتها تقسيم شده است، اگر انسان بتواند به خوبي از عهده وظايفي كه فعلاً بدانها موظف و مكلف هستند برآيد، آن گاه معلوم خواهد شد كه توان و استعدادهاي وجودي وي چه اندازه و شايسته كدام سمت بوده است.
از آن چه گفته شد معلوم گرديد كه اگر چه انبياي الهي همه از جنس بشراند لذا در قرآن از قول پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمده: «انا بشر مثلكم». امّا آنها ظرفيت و لياقت و شايستگيهاي خاصي داشتهاند كه هر كس به آن مقامات نميرسند.
ادامه مطلب