امام معصوم 25 سال سكوت مي كنند؟
پاسخ: دانشجوي گرامي؛ منظور از سكوت حضرت علي عليه السلام صبر آن بزرگوار مي باشد همچنان كه خود آن حضرت فرمودند: صبرت و في العين قذي، و في الحلق شجي، اري تراثي نهبا. شكيبايي نمودم در حالي كه از فزوني اندوه، مانند كسي بودم كه در چشم او خاشاك باشد، يا در گلوي او استخواني آزاردهنده باشد، زيرا مي ديدم كه حق موروثي من به تاراج رفته.(نهج البلاغه، خطبه: 3.)
توضيح جواب: واقعيت اين است كه تحليل برخي حوادث تاريخي بسيار مشكل است و هضم برخي رفتارها بسيار سنگين است. اما انگيزه هاي مختلف، انسان را به جايي مي رساند كه رفتارهاي ناباورانه انجام دهد. در زمان پيامبر اسلام(ص) برخي رگه هاي مخالفت با سنت نبوي و دشمني با اهل بيت از سوي برخي ياران پيامبر(ص) ديده مي شد. مانند اعتراض در صلح حديبيه، نافرماني از شركت در سپاه اسامه، توهين به پيامبر(ص) در هنگام نوشتن وصيت و... اما كسي باور نمي كرد كه اين تخلفات به جنايت تبديل شود. در اين باره توجه شما را به يك حديث از امام علي(ع) جلب مي كنيم: روزي اشعث بن قيس گفت: يا علي! چرا شمشير نكشيدي؟ علي(ع) به او فرمود: همه اهل بدر و پيش كسوتان مهاجر و انصار را به كمك خواستم ولي از آن همه مسلمان فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از اهل بيت خودم هم كسي نداشتم كه با آن بتوانم حقم را بگيرم چون حمزه در احد به شهادت رسيد و برادرم جعفر هم در موته شهيد شد و كسي برايم نماند.....
ادامه مطلب
علی و جنگ بنی قریضه
پاسخ: در رابطه با قضيه قبيله بني قريظه اقوال متفاوتي نقل شده كه آنقدر در خود اين ماجرا و تعداد كشته ها و نحوه كشتن آنها اختلاف است كه رسيدن به يك نتيجه قطعي را بسيار سخت مي كند، اما در اين زمينه يك مقاله اي است كه به طور جالبي اين مطلب را كلا رد مي كند كه ما به جهت نقد زيبا از طرف نويسنده آن را نقل مي كنيم، البته اين نظريه را علماي معاصر زيادي تاييد كرده اند:
نقد و بررسي گزارش اعدام مردان بني قريظه بعد از جنگ خندق--نويسنده: وليد عرفات-ترجمه: مصطفي صادقي:
ماجراي بني قريظه و كشتار صدها نفر از يهوديان مدينه به دست مسلمانان، يكي از حوادث جنجالي و قابل بررسي در سيره نبوي است كه تا دوران معاصر نقدي جدي متوجه آن نبوده و مورخان آن را نقل و نويسندگان آن را تفسير و توجيه كرده اند. به نظر مي رسد در پي ايرادات مستشرقان و بويژه يهوديان به اين رويداد، برخي محققان در صدد رد جزئيات آن از جمله تعداد كشتگان برآمده اند. وليد عرفات نويسنده معاصر از اين جمله است كه با رد گزارش ابن اسحاق و اشكال به راويان وي، معتقد است داستان آبشخوري ديگر دارد كه به قرن ها پيش از اسلام ....
ادامه مطلب
امام بعد از پیغمبر
از الف اول امام از بعد پيغمبر علي است
آمر امر الهي شاه دينپرور علي است
ب برادر با نبي بيرق فراز دين حق
بحر احسان باب لطف بيحد و بيمر علي است
ت تبارك تاج و طاها تخت و نصراله سپاه
تيغآور خسرو مستغني از لشگر علي است
ث ثري مقدم ثريا متكا ثابت قدم
ثاني احمد به ذات كبريا مظهر علي است
ج جاه و قدرش ار خواهي به نزد ذوالجلال
جل شانه جز نبي از جمله بالاتر علي است
ح حدوثش با قدم مقرون حديثش حرف حق
حاكم حكم اللهي حيه در حيدر علي است
خ خداوند ظفر خيبر گشا مرحب شكار
خسرو ملك ولايت خلق را رهبر علي است
د داماد نبي دست خدا داراي دين
داعي ايجاد موجودات از داور علي است
ذ ذاتش ذوالجلال و ذالمنن وز ذوالفقار
ذلت افزا بر عدوي ملحد ابتر علي است
ر رفيعالقدر و والا رتبه روح افزا سخن
رهنماي خلق عالم ساقي كوثر علي است
ز زبر دست و زكي و زاهد و زهد آفرين
زيب بخش مسجد و زينت ده منبر علي است
س سعيد و سيد و سرور سلوني انتساب
سر لا رطب و لا يا بس سر و سرور علي است
ش شفيع المذنبين شير خدا شاه نجف
شمع ايوان هدايت شافع محشر علي است
ص صديق و صبور و صالح و صاحب كرم
صبح صادق از درون شب پديدآور علي است
ض ضرغام شجاعت پيشهي روشن ضمير
ضاربي كز ضربش المضروب لايخبر علي است
ط طبيب طبعدان مطلوب ارباب طلب
طاق نه كاخ مطبق طرح را لنگر علي است
ظ ظهير ملك و ملت ظاهر و باطن امام
ظل ممدود خداي خالق اكبر علي است
ع عينالله و علي جاه و علام الغيوب
عالم علم علي الاشيا ز خشك و تر علي است
غ غران شير يزدان غيرت الله المبين
غالب اندر غزوهها بر خصم بد گوهر علي است
ف فصيح و فاضل و فخر عرب مير عجم
فارس ميدان مردي فاتح خيبر علي است
ق قلب عالم امكان قسيم خلد و نار
قاضي روز قيامت خواجهي قنبر علي است
ك كنز علم ماكان و علوم مايكون
كاشف سر و علن از اكبر و اصغر علي است
ل لطفش شامل احوال كل ما خلق
لازم التعظيم شاه معدلت گستر علي است
م ممدوح صحف موصوف تورات و زبور
مصحف وز انجيل را مصداق و المصدر علي است
ن نظام نه فلك از نام نيكش وز جمال
نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر علي است
و واجب منزلت ممكن نما والا گهر
واقف از ماوقع و از ما وقع يك سر علي است
هـ هوالهادي المضلين في الصراط المستقيم
هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر علي است
ي يدالله فوق ايديهم يكي از مدح او
يك سر از يا تا الف هر حرف را مضمر علي است
آدم و نوح سليمان و خليل بيخلل
موسي با اقتدار و عيسي با فر علي است
جان علي جانان علي ظاهر علي باطن علي
مي علي مينا علي ساقي علي ساغر علي است
گويي ار مدح علي ديگر چه غم داري صغير
ياور خلق جهاني گر ترا ياور علي است
شاعر : محمد حسين صغير اصفهاني
ادامه مطلب
طولاني ترين و كوتاه ترين خطبه و نامه و حكمت نهج البلاغه كدام است؟
طولاني ترين خطبه نهج البلاغه، خطبه 234 مي باشد كه به خطبه قاصعه معروف بوده و درباره سپاس خداوند سبحان و نكوهش از شيطان مي باشد.
كوتاه ترين خطبه 9 مي باشد كه در آن حضرت علي عليه السلام طلحه و زبير و همراهانش در جنگ جمل را توبيخ و سرزنش مي نمايد.
طولاني ترين نامه نهج البلاغه، نامه 53 مي باشد كه در آن عهد و پيمان حضرت علي عليه السلام به مالك اشتر در دستور داد رسي و امور رعيت پروري و آداب مملكت داري و طريق لشكر كشي و پند و اندرز به.... مي باشد.
كوتاه ترين نامه نهج البلاغه، نامه 79 مي باشد كه در آن امام علي عليه السلام به سرداران و لشكرها را به پيروي از حق و داشته و از باطل و نادرستي ترسانده است.
طولاني ترين حكمت نهج البلاغه، حكمت 139 مي باشد كه خطاب به كميل و درباره علم و دانش و دانشمندان و ستوران ائمه عليه السلام است.
كوتاه ترين حكمت نهج البلاغه، حكمت 434 مي باشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ حسن زاده، صادق، كليد و نهج البلاغه.
2ـ مصطفي اسوار، دانستنيهاي نهج البلاغه.
ادامه مطلب
در مورد رحلت محسن ـ عليه السّلام ـ كدام قول صحيح است؟
در ميان علماي شيعه روايات شيخ مفيد مورد قبول است و شيخ از نظر زماني نيز قريب به عصر غيبت صغري و در اوايل غيبت كبري ميباشد، در ارشاد اين قول را اين گونه مطرح مينمايد «در شيعه كساني هستند كه ذكر نمودهاند فاطمه ـ سلام الله عليها ـ بعد از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرزندي را سقط نمود كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ او را محسن ناميده بود، در حال حمل مادرش بنابر قول اين طائفه از اولاد امير المؤمنين به 18 نفر ميرسد».[1]
وجود فرزندي به نام محسن براي حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ بر اساس اقوال معتبر ثابت شده است غير از شيخ مفيد علماي بزرگ اهل سنّت و بزرگان شيعه بدان تصريح نمودهاند، يعقوبي نيز از وجود محسن براي حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ خبر داده است.[2] آنچه كه درباره سقط محسن بن علي مورد بحث و اختلاف است، علت رحلت اوست. امّا علت رحلت آن از مسايل بحث انگيز است كه سبب پوشيده داشتن وجود او شده است، لذا برخي از مورخين وفات او را در كودكي ذكر نمودهاند.[3] و بلاذري در انساب الاشراف با اين عبارت بيان كرده است: فرزندان علي بن ابيطالب حسن و حسين و محسن (كه در كودكي رحلت كرد) مي باشند بلاذري از بزرگان علماي اهل سنّت است كه از محسن ياد نموده است و وفات او را در كودكي ميداند.[4]
ديدگاه معروف اكثر علماي شيعه اين است
ادامه مطلب
جريان جنگ جمل
حضرت علي عليه السلام در نخستين روزهاي حكومت خويش، مشغول پاكسازي محيط جامعه اسلامي از حكام خود كامه اي شد كه بيت المال مسلمانان را تيول خويش قرار داده، بخش مهمي از آن را به صورت گنج در آورده بودند و بخش ديگر را در راه مصالح شخصي خود مصرف مي كردند و هر كدام در گوشه اي، حاكمي خود مختار و غارتگر شده بودند.
همزمان با اين پاكسازي ، عده اي از اصحاب توقع داشتند كه حضرت مسئوليت هايي از حكومت را به آنان بسپارد. از جمله طلحه و زبير را مي توان نام برد. آنان از اين كه در حكومت علي عليه السلام به استانداري منطقه اي منصوب شوند نااميد شدند. از طرف ديگر، از جانب معاويه به هر دو نفر آنان نامه اي، به يك مضمون رسيد كه آنان را اميرالمومنين خوانده و يادآور شده بود كه از مردم شام براي آن دو بيعت گرفته است و بايد هر چه زودتر شهرهاي كوفه و بصره را اشغال نمايند، پيش از آن كه فرزند ابوطالب بر آن دوشهرمسلط شود و شعار آنان در همه جا اين باشد كه خواهان خون عثمان هستند و مردم را برگرفتن انتقام او دعوت كنند ، اين دو صحابي ساده لوح، فريب نامه معاويه را خوردند و تصميم گرفتند كه از مدينه به مكه بروند و در آنجا به گردآوري افراد وساز و برگ جنگ بپردازند. آنان براي اجراي نقشه معاويه به حضور امام عليه السلام رسيدند و گفتند: ستمگري هاي عثمان را درامورمربوط به ولايت و حكومت مشاهده كردي و ديدي كه وي جز به بني اميه به كسي نظر و توجه نداشت. اكنون كه خدا خلافت را نصيب تو ساخته است ، ما را به فرمانروايي بصره وكوفه منصوب نما. امام فرمود: آنچه خدا نصيب شما فرموده است به آن راضي باشيد تا من در اين موضوع بينديشم. آگاه باشيد كه من افرادي را براي حكومت مي گمارم كه به دين و امانت آنان مطمئن و از روحيات آنان آگاه باشم.
طلحه و زبيربا شنيدن اين سخن، بيش از پيش مأيوس شدند، چرا كه امام اعلام كرده بود كه به آن دواعتماد ندارد. لذا جهت سخن را دگرگون كردند و گفتند: پس اجازه بده ما مدينه را به قصد عمره ترك كنيم. امام عليه السلام فرمود: در پوشش عمره هدف ديگري داريد؟ آنان به خدا سوگند ياد كردند كه غير از انجام عمره هدف ديگري ندارند. امام فرمود: شما در صدد خدعه و شكستن بيعت هستيد. آنان سوگند خود را تكرار كردند و بار ديگر با امام بيعت نمودند. وقتي آن دو خانه علي عليه السلام را ترك كردند، امام به حاضران در جلسه فرمود: مي بينم كه آنان در فتنه اي كشته مي شوند.[1]
ابن قتيبه مي نويسد:
هر دو پس از خروج از خانه علي در مجمع قريش گفتند: اين پاداش ما بود كه علي به ما داد! ما بر ضدعثمان قيام كرديم و وسيله قتل او را فراهم ساختيم، در حاليكه علي در خانه خود نشسته بود. حال كه به خلافت رسيده است ديگران را بر ما ترجيح مي دهد.
طلحه و زبير با آن كه سوگندهاي شديدي در خانه امام عليه السلام ياد كرده بوند، پس از خروج از مدينه در ميان راه مكه به هر كس رسيدند، بيعت خود را با علي عليه السلام انكار كردند.[2]
بازگشت عايشه از نيمه راه مدينه به مكه
درهنگام محاصره خانه عثمان از طرف انقلابيون مصري و عراقي، عايشه مدينه را به عزم حج ترك گفت و در مكه بود كه خبر قتل عثمان را شنيد ، ولي خبر نرسيد كه مسئله خلافت پس از قتل خليفه به كجا منجر شد. از اين جهت تصميم گرفت كه مكه را به عزم مدينه ترك گويد.
در مراجعت از مكه، در منزلي به نام سرف با مردي به نام ابن ام كلابملاقات كرد و از اوضاع مدينه پرسيد. وي گفت كه محاصره خانه خليفه هشتاد روز به طول انجاميد و سپس او را كشتند و بعد از چند روز با علي عليه السلام بيعت كردند.
وقتي عايشه از اتفاق مهاجرين و انصار بر بيعت با امام آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: اي كاش آسمان برسرم فرو مي ريخت. سپس دستور داد كه كجاوه او را به سوي مكه باز گردانند، در حالي كه نظر خود را درباه عثمان دگرگون كرده بود و مي گفت: به خدا سوگند، عثمان، مظلوم كشته شده است و من انتقام او را از قاتلان او مي ستانم.
آن مرد ِ گزارشگر به او گفت: تو نخستين كسي بودي كه به مردم مي گفتي عثمان كافر شده است و بايد اورا بكشند. اكنون چه شده كه از سخن نخست خود بازگشتي ؟ وي در پاسخ گفت: قاتلان عثمان او را توبه دادند و سپس كشتند. درباره عثمان همه سخن مي گفتند و من نيز مي گفتم، اما سخن اخير من بهتر از سخن پيشين من است.[3]
پايگاه مخالفان امام عليه السلام
پس از قتل عثمان و بيعت مردم با امام، سرزمين مكه مركز مخالفان آن حضرت به شمار مي رفت و افرادي كه با علي عليه السلام مخالف بودند يا از دادگري او مي ترسيدند ، خصوصاً فرمانداران و استانداران عثمان كه مي دانستند امام دارايي آنان را مصادره مي كند و آنان را به سبب خيانت هايي كه مرتكب شده اند بازخواست خواهد كرد، همه و همه در مكه در پوشش حرمت حرم خدا گرد آمدند و نقشه نبرد جمل را طراحي نمودند.
هزينه جنگ جمل
هزينه جنگ جمل را استانداران عثمان، كه در دوران حكومت او بيت المال را غارت كرده و ثروت هنگفتي به دست آورده بودند، پرداختند و هدف اين بود كه دولت جوان علي عليه السلام را سرنگون كنند و اوضاع به حال سابق باز گردد.
اسامي برخي از اين افراد عبارت است از:
1- عبدالله ابي ربيعه، استاندارعثمان در صنعاي يمن. او از صنعا به منظور كمك به عثمان خارج شد. و چون در نيمه راه از قتل او آگاه گرديد به مكه بازگشت. وقتي شنيد كه عايشه مردم را براي گرفتن انتقام خون عثمان دعوت مي كند ، وارد مسجد شد و در حالي كه روي تخت نشسته بود فرياد زد: هر كس كه بخواهد براي گرفتن انتقام خون خليفه در اين جهاد شركت كند من هزينه رفتن او را تامين مي كنم . او گروه كثيري را براي شركت در نبرد مجهز كرد.
2- يعلي بن اميه، يكي از فرمانداران سپاه عثمان. وي به پيروي از عبدالله پول هنگفتي در اين راه خرج كرد. او ششصد شتر خريد[4] و در بيرون مكه آماده حركت ساخت و گروهي را بر آن حمل كرده و ده هزار دينار در اين راه پرداخت.
وقتي امام از بذل و بخشش يعلي آگاه شد فرمود: فرزند اميه ده هزار دينار را از كجا آورده است؟ جز اين است كه از بيت المال دزديده است؟ به خدا سوگند، اگر به او و فرزند ابي ربيعه دست يابم ثروت آنان را مصادره مي كنم و جزء بيت المال قرار مي دهم.[5]
طبري متن نداي خروج كنندگان را چنين نقل مي كند:
آگاه باشيد كه ام المؤمنين و طلحه و زبير ، عازم بصره هستند. هر كس مي خواهد اسلام را عزيز گرداند و با كساني كه خون مسلمانان را حلال شمرده اند، نبرد كند و آن كس كه مي خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند با اين گروه حركت كند و هر كس مركب و هزينه رفتن ندارد، اين مركب او و اين هزينه مسافرت او. [6]
شهادت دروغ
بالاخره سپاه آماده حركت شد و به راه افتاد. در راه به سرزميني به نام حوأب رسيدند. وقتي عايشه از نام سرزمين آگاه شد به فرزند طلحه گفت: من بايد برگردم، زيرا رسول خدا روزي در ميان همسران خود كه من نيز در جمع آنها بودم فرمود: مي بينم كه يكي از شما از سرزمين حوأب مي گذرد و سگان آنجا براو پارس مي كنند. سپس رو به من كرد وفرمود: حميرا ، مبادا توآن زن باشي. در اين هنگام فرزند طلحه درخواست ادامه مسير را كرد ولي مؤثر نيفتاد. خواهر زاده او، عبدالله بن زبير، منافقانه سوگند ياد كرد كه نام اين سرزمين حوأب نيست. ما حوأب را اول شب پشت سر نهاده ايم . اين نوع شهادت دروغ، در نوع خود، در تاريخ اسلام بي سابقه است. پس كاروانيان به مسير خود ادامه دادند و در نزديكي بصره براي تسخير اين شهر، كه عثمان بن حنيف از طرف علي عليه السلام استاندار آنجا بود، فرود آمدند.[7]
پي كردن جمل
واقعه جمل در دهم جمادي الثاني سال سي و ششم هجري قمري، رخ داد و هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه آتش نبرد با افتادن جمل عايشه وسرنگون شدن كجاوه او به پايان رسيد. جمل عايشه براي نيل به مقاصد شوم به كارگرفته شده بود و با گذاردن هودج عايشه بر آن، نوعي قداست به آن بخشيده بودند. سپاه بصره در حفاظت و بر پا نگاه داشتن آن كوشش ها كرد و دست هاي زيادي در راه آن دادند. هر دستي كه قطع مي شد، دست ديگري زمام شتر را مي گرفت . اما سرانجام زمام شتر بي صاحب ماند و ديگر كسي حاضر نبود كه آن را به دست بگيرد. در اين هنگام فرزند زبير زمام آن را به دست گرفت، ولي مالك اشتر با هجوم بر وي او را نقش بر زمين كرد و مردم از اطراف شتر عايشه پراكنده شدند. امام عليه السلام براي اينكه دشمن با ديدن شتر بار ديگر به سوي او بازنگردند، فرمان پي كردن جمل را صادر كرد. پس،شتر به زمين خورد و كجاوه سرنگون گرديد. علي عليه السلام خود را به كجاوه عايشه رسانيد وفرمود: اي عايشه، آيا رسول اكرم صلي الله عليه و آله تو را به اين كار سفارش كرده بود؟ او در پاسخ امام گفت: اي اباالحسن، حال كه پيروز شدي ، مرا ببخش.[8]
حضرت علي عليه السلام پس از جنگ ، عايشه را به همراه برادرش محمدبن ابي بكر و تعدادي از زنان كه مبدل به لباس مردانه بودند راهي مكه نمود.
عايشه در حالي كه بر مركبي سوار مي شد، گفت: افتخار آفريديد و پيروز شديد، همانا تقدير خدا انجام گرفتني است.
سرنوشت طلحه و زبير نيز به مرگ ختم شد كه باعث تأسف حضرت علي عليه السلام شد.
سپس امام عليه السلام باقي مانده روز را در ميدان نبرد به سر برد و مردم بصره را دعوت كرد كه كشتگان خود را به خاك بسپارند. به نقل طبري، امام بركشتگان ناكثان از بصره و كوفه نمازگزارد وبر ياران خود كه جام شهادت نوشيده بودند نيز نماز گزارد و آنان را به خاك سپرد. سپس دستور داد كه تمام اموال مردم را به خودشان باز گردانند به جز اسلحه اي كه بر آنها علامت حكومت باشد.[9]
و اينگونه بود كه ناكثان در جنگ با حضرت علي عليه السلام با شكست مواجه شدند.
اما در پاسخ به فراز دوم سوال شما بايد گفت:
1- عايشه همانند ساير همسران رسول خدا به دليل نسبتش با رسول اكرم صلي الله عليه و آله در ميان مسلمنان از احترام خاصي برخوردار بود.
2- علاوه بر آن كه وي از هر فرصتي براي صدمه زدن به اميرمومنان علي (ع) استفاده ميكرد و چه بسا اگر حضرت با وي با احترام رفتار نكرده و وي را به صورتي شايسته به مدينه باز نميگرداند اسباب ناسازگاري ، تهمت، و شايد آشوبي ديگر را به پا ميكرد. تاريخ خود بزرگترين شاهد بر وجود چنين احتمالاتي از سوي وي ميباشد همانگونه كه وي سوار بر استري دستور تير باران كردن بدن امام مجتبي(ع) را داد . لذا امام علي عليه السلام پس از جنگ جمل مقدمات سفر محترمانه وي را از بصره به مدينه فراهم ساخت و به محمدبن ابيبكر دستور داد خواهرش را همراهي كند و او را به مدينه برساند. امام به همه ياران اهل مدينه خود كه مشتاق بودند به مدينه بازگردند، اجازه داد عايشه را تا مدينه همراهي كنند و به اين نيز اكتفا نكرد و چهل تن از زنان محترم و سرشناس بصره را همراه او راهي مدينه كرد.
3- علي رغم تمام اين خدمات و گذشتها كه خود عايشه اقرار بر آن ها داشت زماني كه به مدينه رسيد باب گله مندي از امير مومنان را باز كرد و گفت: وي همسر رسول خدا را همراه مرداني نا محرم به سوي مدينه فرستاد. اما پس از آن كه متوجه شد همراهان و محافظانش زناني در لباس مرد بوده اند شرمنده شده براي جلوگيري از فضاحت بيشتر گفت: : «خدا فرزند ابوطالب را پاداش نيك دهد كه حرمت رسول خدا را دربارهي من رعايت كرد.»
جهت مطالعه و كسب اطلاعات بيشتر در اين زمينه ميتوانيد به كتاب زير (كه يكي از قديميترين و معتبرترين منابع تاريخي است) مراجعه و از جزئيات جنگ جمل و وقايع پس از آن آگاهي يابيد:
شيخ مفيد، الجمل، قم، مكتبة الداوري. اين كتاب به فارسي نيز ترجمه شده است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . فروغ ولايت، جعفر سبحاني، 396.
[2] . الامامة و السياسة، ج 1، ص 49.
[3] . تاريخ طبري، ج 3، ص 172.
[4] . همان، ص 166.
[5] . الجمل، صص 124-123.
[6] . تاريخ طبري، ج 3، ص 167.
[7] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 312.
[8] . تاريخ طبري، ج 3، ص 539/ الجمل، ص 198-166.
[9] . تاريخ طبري، ج 2، ص 543.
ادامه مطلب
علت به دنیا آمدن امام علی (ع) در کعبه
توضیح درباره پاسخ این پرسش را در سه محور مورد اشاره قرار میدهیم.
الف. جریان ولادت امیر مؤمنان علیهالسّلام
در منابع متعدد آمده است که عباس بن عبدالمطّلب و عدهای دیگر در مقابل خانه کعبه در مسجد الحرام نشسته بودند که ناگهان فاطمه بنت اسد که درد زایمان فرزند او را ناراحت کرده بود، پدیدار گشت و نزد خانه آمد و گفت: پروردگار من ایمان دارم به تو و به همه پیامبران و کتابهایی که از سوی تو آمده و گفتار جدم ابراهیم خلیل را تصدیق دارم و به او که این خانه کعبه را بنا کرد، پروردگارا به حق همان کسی که این خانه را بنا کرد و به حق این نوزادی که در شکم من است، ولادت او را بر من آسان گردان.
ناگهان دیدند قسمت پشت خانه کعبه شکافته شد و فاطمه به داخل خانه رفت و از دیدگاه ما پنهان گردید و دیوار خانه نیز مانند نخست به هم پیوست، ما که چنین دیدیم خواستیم قفل در را باز کنیم، ولی در باز نشد.
این مطلب به سرعت در شهر پیچید، سه روز از این ماجرا گذشت و چون روز چهارم شد فاطمه از همان مکان بیرون آمد و علی ـ علیهالسّلام ـ را در دست داشت و به مردم گفت: خدای تعالی مرا به زنان پیش از خود برتری بخشید، و من در خانه خدا رفتم و از روزی و میوه بهشتی خوردم و چون خواستم از خانه بیرون آیم، هاتفی ندا کرد ای فاطمه نام این مولود را علی بگذار که خدای علیّ اعلی میفرماید: من نام او را از نام خود جدا کردم و او کسی است که بتها را در خانه من میشکند. (محلاتی، سید هاشم، زندگانی حضرت امیرالمؤمنین،ج1،ص28، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه)
ب. جریان ولادت حضرت در منابع اهل سنّت
1. حاکم نیشابوری در مستدرک، ج 3، ص 550، حکومت 6044 میگوید: در اخبار متواتر (اخباری که یقین آور است) آمده که فاطمه بنت اسد، امیر مؤمنان علی ـ علیهالسّلام ـ را در درون کعبه به دنیا آورد. (الغدیر، نشر مرکز الغدیر، ج6، ص35 للدراسات الاسلامیه، 1416 ق)
2. حافظ گنجی شافعی در کفایة المطالب، ص 407، آورده است:
امیر مؤمنان علی ـ علیهالسّلام ـ شب جمعه در 13 ماه رجب در خانه خدا به دنیا آمد، و هیچ کسی قبل از او و بعد از او در خانه خدا به دنیا نیامده است. (همان)
3. شهاب الدین محمود آلوسی صاحب تفسیر روح المعانی، در کتاب: سرح الخریدة الغیبة فی شرح القصیدة العینیّه، تألیف عبدالباقی افندی عمری، در ذیل یکی از اشعار او میگوید: این مسأله که امیرمؤمنان علی ـ علیهالسّلام ـ در خانه خدا به دنیا آمد مسأله مشهور و معروف است و در کتابهای شیعه و سنی نقل شده است. (همان)
بنابراین جریان تولد امیرمؤمنان حقیقتی است که نه تنها شیعه بلکه برادران اهل سنّت نیز به آن اذعان دارند که در کتاب شریف «الغدیر» به تفصیل آورده شده است.
ج. جلوهای از اسرار ولادت حضرت در کعبه
امّا اسرار این قضیه که چرا حضرت امیرمؤمنان در خانه خدا به دنیا آمده، در برخی منابع درباره آن مطالبی مطرح شده که در اینجا بیان میشود:
1. برخی از بزرگان اهل سنّت پس از بیان جریان تولد حضرت امیر ـ علیهالسّلام ـ در کعبه گفتهاند: این کرامت و بزرگی برای علی ـ علیهالسّلام ـ است که در خانه خدا به دنیا آمده و تجلیل برای محل تولد او شمرده میشود. (همان، ج 6، ص 36 و 37)
2. آلوسی که قبلا نیز از او یاد شد (یکی از بزرگان اهل سنّت است) بعد از نقل جریان تولد حضرت در کعبه تعبیر لطیفی دارد که عین عبارت او آورده میشود که گفته است: «سبحان من یضع الاشیاء فی مواضعها و هو احکم الحاکمین». یعنی منزه است خداوندی که هر چیزی را در جایگاهش قرار میدهد و او بالاترین حکم کنندگان است. (همان)
آلوسی در ادامه گفته است:
گویا علی ـ علیهالسّلام ـ نیز خواست تا در مورد خانه کعبه که موجب این افتخار برای او شده بود و در دل او متولد گشته بود جبران کند و به همین جهت بتها را از روی خانه به زیر افکند، زیرا در پارهای از اخبار آمده که خانه خدا به درگاه حق تعالی شکایت کرده و گفت: پروردگارا تا چه وقت در اطراف من این بتها را پرستش کنند؟ و خدای تعالی به او وعده داد که آن مکان مقدس را از آن بتها تطهیر کند. (همان)
3. شیخ صدوق نیز در این باره گفته است: این که حضرت امیر ـ علیهالسّلام ـ در کعبه به دنیا آمده، بزرگداشتی بود از جانب خدای متعال و اکرامی بود که نسبت به مقام شامخ و با عظمتش عنایت فرمود. (الارشاد، باب1، ص2، ترجمه سیدهاشم محلاتی، نشر انتشارات علمیه الاسلامیه)
4. از صعصعة بن صوحان روایت شده که در واپسین لحظات زندگی علی ـ علیهالسّلام ـ از حضرتش پرسید: تو برتری یا حضرت عیسی بن مریم؟ علی ـ علیهالسّلام ـ فرمود: مادر عیسی در بیت المقدس بود، هنگامی که وقت ولادت عیسی فرا رسید، مریم ندائی شنید که بیرون شو، این جا عبادتگاه است نه زایشگاه، اما مادر من فاطمه بنت اسد، هنگامی که زایمانش نزدیک شد در حرم بود، دیوار کعبه شکافته شد و من آنجا متولد شدم و هیچ کسی دارای چنین فضیلتی نیست نه پیش از من و نه پس از من. (قزوینی، سیدکاظم، علی از ولادت تا شهادت، ص1، قم، نشر علمیه، 1397 ق)
5. و برخی دیگر گفتهاند: ... پیداست که خانه کعبه درب، داشته که از آن وارد شود. امّا این جا در خانه باز نشد، بلکه دیوار کعبه شکافته شد تا دلیلی روشنتر و آشکارتر بر یک اعجاز باشد و برای این که بعدها نتوانند جریان را تصادفی و اتفاقی به حساب بیاورند، و جالب این جاست، با این که در خلال چندین قرن کعبه تجدید بنا شده است، هنوز هم اثر آن شکاف روی دیوار خانه وجود دارد و موضع شکاف را با نقره پر کردهاند و در قسمتی که معروف به مستجار است، این اثر به طور آشکار دیده میشود و همیشه جمعیت انبوهی از حاجیها به این قسمت پناه میبرند و مشغول گریه و زاری و نیاز به درگاه خداوندند و حاجت میخواهند. (همان)
جمع بندی و نتیجه
از مجموعه مطالبی که در این پاسخ اشاره شد، چند نتیجه به طور یقین مشخص میشود:
اولاً: مسأله به دنیا آمدن امیرمؤمنان ـ علیهالسّلام ـ در خانه خدا و کعبه معظمه جزء مسلمات تاریخ است که نه تنها در منابع شیعه بلکه در منابع معتبر برادران اهل سنّت فراوان نقل شده که علامه امینی در الغدیر همه آن منابع را جمعآوری کرده است که قبلا اشاره شد.
و هم چنین نه تنها به گفته علمای شیعه بلکه به گفته بزرگان اهل سنّت جریان تولد امام علی ـ علیهالسّلام ـ در میان خانه خدا (کعبه) با روایات متواتر (روایاتی که موجب یقین میشود) ثابت شده است.
ثانیاً: گرچه همه اسرار این قضیه به طور کامل برای هیچ کسی معلوم نخواهد بود، امّا از مجموع سخنان بزرگان شیعه و سنی به خوبی معلوم میشود که این مسأله (در کعبه به دنیا آمدن) در واقع یک نوع اعجاز و کرامت برای حضرت امیر مؤمنان است و جزء خصایص و نعمتهای الهی است که به گفته بزرگان اهل سنّت مانند آلوسی و حاکم نیشابوری و دیگران تنها نصیب حضرت امیرمؤمنان شده است و هیچ کسی نه قبل از علی و نه بعد از آن حضرت در کعبه به دنیا نیامده است.
لذا از کلامی که از آن دو عالم بزرگ (آلوسی و حاکم نیشابوری) قبلاً نقل شد: یکی شان این مسأله را به کرامت علی ـ علیهالسّلام ـ و تجلیل محل تولد او یاد نمود و دیگر به این نکته اشاره کرده بود که در کعبه به دنیا آمدن فیضی بزرگ بود که شایسته بود علی ـ علیهالسّلام ـ بدان فیض عظمی بار یابد.
و جالبتر از همه آن که آن گونه که در کلام خود امیرمؤمنان که قبلا بیان شد، حضرت عیسی ـ علیهالسّلام ـ با این که یک پیامبر اولوالعزم بود، به هنگام تولدش به مادر او دستور داده شد از مسجد بیتالمقدس بیرون شود، چون آن جا عبادتگاه است نه زایشگاه، امّا به هنگام تولد امیر مؤمنان، مادرش فاطمه بنت اسد به داخل کعبه و عبادتگاه رهنمون شده و از طریق شکافته شدن دیوار کعبه به صورت اعجازگونه به داخل آن راه داده میشود.
امّا این که در کعبه تولد و در مسجد شهادت نصیب آن حضرت میشود، گویای مقام و منزلت بسیار بالای آن حضرت است.
ادامه مطلب
حضرت علي در زمان شهادت حضرت زهرا(س)
شهادت حضرت فاطمه و سكوت حضرت علي(ع):
واقعيت اين است كه تحليل برخي حوادث تاريخي بسيار مشكل است و هضم برخي رفتارها بسيار سنگين است. اما انگيزه هاي مختلف، انسان را به جايي مي رساند كه رفتارهاي ناباورانه انجام دهد. در زمان پيامبر اسلام(ص) برخي رگه هاي مخالفت با سنت نبوي و دشمني با اهل بيت از سوي برخي ياران پيامبر(ص) ديده مي شد. مانند اعتراض در صلح حديبيه، نافرماني از شركت در سپاه اسامه، توهين به پيامبر(ص) در هنگام نوشتن وصيت و... اما كسي باور نمي كرد كه اين تخلفات به جنايت تبديل شود. در اين باره توجه شما را به يك حديث از امام علي(ع) و يك تحليل درباره واقعه پشت در جلب مي كنيم: روزي اشعث بن قيس گفت: يا علي! چرا شمشير نكشيدي؟ علي(ع) به او گفت: «فلم ادع احدا من اهل بدر و اهل السابقه من المهاجرين و الانصار الا ناشدتهم الله في حقي و دعوتهم الي نصرتي فلم يستجب لي من جميع الناس الا اربعه رهط سلمان و ابوذر والمقداد والزبير و لم يكن من اهل بيتي معي احد اصول به و لا اقوي به. اما حمزه فقتل يوم احد و اما جعفر فقتل يوم موته و بقيت بين جلفين حافيين حقيرين عاجزين العباس و عقيل و كانا قريب العهد بكفر. فاكرهوني و قهروني...؛ همه اهل بدر و پيش كسوتان مهاجر و انصار را به كمك خواستم ولي از آن همه مسلمان فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از اهل بيت خودم هم كسي نداشتم كه با آن بتوانم حقم را بگيرم چون حمزه در احد به شهادت رسيد و برادرم جعفر هم در موته شهيد شد و كسي برايم نماند مگر دو نفر ذليل، خوار، عاجز و ناتوان، عباس و عقيل. به خاطر نبودن يار و ياور حقم را گرفتند.» (بحارالانوار، ج 29، ص 465 ، ح 55 به نقل از كتاب سليم بن قيس). البته درباره رفتار و سيره معصومان(ع) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست. با نگرش «پيش نگاه» امامان - عليهم السلام - معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان، به ويژه در مسائل مرتبط با امامت و هدايت جامعه، از هر گونه خطا و اشتباه مصون است. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(ع) اعتقاد داشته، به مقدار توانايى در پى كشف اسرار و دلايل آن باشيم تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم. بانگرش «پس نگاه» نيز مىتوان به خردمندى و دورانديشى امامان(ع) در موضعگيرىهاى آنان پىبرد؛ زيرا رفتار و موضعگيرى امامان(ع)، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل، تحقق مىيابد؛ اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. با اين نگاه، صبر و سكوت امام على(ع) فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ است. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند؛ چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(ع) بيعت و عليه خلفا اقدام كند؛ اما امام على(ع) با آگاهى و دورانديشى دست رد برسينه آن بدخواهِ مسلمانان زد. روزى ديگر امام على(ع) در پاسخ به حضرت فاطمه(س) فرمود: «اگر مىخواهى نام پدرت[رسول الله(ص)] همچنان باقى بماند، بايد صبر كنيم». براساس روايتى ديگر، امام على(ع) فرمود: «به خدا قسم، اگر خطر نابودى دين و بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم». (بحارالانوار، مجلسى، ج32، ص61) اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد، براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(ع) آن چنان صبر كنند و «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار بگذرانند. اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان آشكار شود. هنر امام على(ع) و حضرت فاطمه(س) آن بود كه به گونهاى رنج را تحمل كردند كه روسياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت(ع) گواهى دهد. به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت: «هرگاه اظهار حق بامظلوميت همراه باشد، ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد، تأثير آن حق در طول تاريخ پررنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهل بيت(ع)، به ويژه حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) و امام حسين(ع)، مىتوان مشاهده كرد. از اين رو، كشاندن امام على(ع) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(س) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود، اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» به شمار مىآمد. به همين جهت، برخى اهل معرفت گفتهاند: «على(ع) را نبردند بلكه خودش رفت؛ اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.» درباره مظلوميت حضرت زهرا(س) و واقعه «پشت در» بايد دانست، مردم صدر اسلام احترام ويژه پيامبر(ص) به حضرت زهرا(س) را آشكارا ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند «فاطمه بضعه منى، من اذاها فقد اذانى؛ فاطمه پاره تن من است هر كس او را بيازارد مرا آزرده است»(صحيح مسلم، ج7، باب فضائل فاطمه بنت النبى(ص)). به خاطر داشتند. از اين رو، هنگامى كه مىخواستند امام على(ع) را به اجبار براى بيعت به مسجد ببرند، حضرت فاطمه(س) پشت در آمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(س) شرم كنند و برگردند. اتفاقاً كسانى كه در جلوى جمعيت بودند، وقتى دريافتند حضرت فاطمه(س) پشت در است، دست نگاه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است. اما از آخر جمعيت دستور داده شد: «و ان كانت؛ اگر چه او [فاطمه] باشد». آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد (الامامه و السياسه، ابن قتيبه، ج1، ص30). ناگفته نماند دشمنان در ظاهر انتقام گرفتند؛ اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند و حجت بر همه حقيقت جويان آشكار شد. با نگاه ملكوتى، اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(س) بود تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند. اين تصور كه حضرت امير(ع) خود در خانه نشست و همسرش را به در خانه فرستاد، مطلب صحيحى نيست.
به مطالب زير كه مقدمات اين اتفاق مي باشند به دقت توجه فرماييد:
بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) چندين واقعه اتفاق افتاد و قضيه پشت در رفتن حضرت زهرا(س) در راستا و طول آن وقايع بايد بررسى شود. بخشى از اين وقايع عبارت است از: 1. قبل از تجهيز و دفن پيامبر(ص)، گروهى از مسلمانان در سقيفه بنى ساعده گردآمدند و برخلاف نظر پيامبر(ص) و خداوند، خليفه تعيين كردند. 2. تبليغات عليه حضرت امير مؤمنان(ع) از همان ابتدا شروع شد؛ از قبيل اين كه او جوان است، اهل مزاح است، كشنده سران مكه است و بسيارى از تازه مسلمانان به واسطه كشته شدن بستگانشان به دست حضرت على(ع) با وى دشمنى مىورزند؛ به عبارت ديگر، با تمام امكانات در بىاعتبار كردن امير مؤمنان(ع) كوشيدند. 3. وظيفه هر مسلمان، از جمله خود حضرت امير مؤمنان(ع) دفاع از امامت و ولايت مورد نظر خداوند و رسول الله(ص) بود تا اسلام ناب حفظ گشته، دچار نابودى يا تحريف نگردد. 4. استدلال و بيانات حضرت علي ع در جامعه مدينه آن روز اثر نكرد و او را به دفاع از حق شخصى متهم كردند. 5. با توجه به روايات فراوان پيامبر اكرم(ص) در شأن حضرت زهرا(س) مردم هنوز به دختر پيامبر(ص) احترام مىگذاشتند؛ حتى بخشى از احترامى كه براى حضرت على(ع) قائل بودند به جهت اين بود كه او همسر حضرت زهرا(س) به شمار مىآمد. اين كه تا آن حضرت زنده بود غاصبها نتوانستند امير مؤمنان(ع) را به بيعت مجبور سازند و اين كار بعد از شهادت دختر گرانقدر رسول خدا(ص) تحقق يافت، به درستى اين سخن گواهى مىدهد. 6. دفاع از دين و ولايت - همان گونه كه وظيفه هر مسلمانى است - وظيفه شخص دختر پيامبر(ص) نيز به شمار مىآيد؛ يعنى حضرت بايد از اعتبار خويش براى دين و ولايت مايه مىگذاشت و در روشنگرى مردم مىكوشيد. در همين راستا، حضرت زهرا(س) از اعتبار حسن و حسين(ع) نيز مايه گذاشت؛ دست آنها را مىگرفت، شبها به خانه انصار مىرفتند و آنها را به پيروى از دين خداوند و دستور پيامبر(ص) در رابطه با امامت و ولايت ترغيب مىكرد. 7. بايد حجت بر مردم تمام مىشد و اگر آن حضرت در اين مسأله دخالت نمىفرمود تا به امروز گفته مىشد، اگر امامت حضرت على(ع) حق بود، چرا حضرت زهرا(س) تا پاى جان از آن دفاع نكرد؟
اكنون با توجه به اين هفت نكته كه البته به اختصار ذكر شد، بايد خاطر نشان ساخت در اكثر منابع شيعه و سني آمده است كه ابوبكر و دار و دسته او بارها براي گرفتن بيعت به خانه اميرالمومنين مراجعه كردند ولي حضرت پيش آنان آمده و از همراهي با آنان و بيعت امتناع ميورزيد تا آنكه در آن روز خاص (كه درب خانه اميرالمومنين را آتش زدند و صديقه طاهره را مجروح ساختند) ابوبكر در يك روز دو مرتبه, دو گروه را براي آوردن اميرالمومنين و گرفتن بيعت از ايشان, دنبال حضرت فرستاد. آنان به درب خانه اميرالمومنين آمدند و حضرت ضمن رد درخواست آنان از آمدن با آنان امتناع كرد و آنان دست خالي آمدند. اين امر بر ابوبكر كه به عنوان خليفه، همراه عدهاي در مسجدالنبي نشسته بود سخت تمام شد. لذا براي بار سوم به عمر و عدهاي دستور داد كه به هر قيمتي كه شده حضرت را حاضر كنند. آنان به در حالي كه هيزم و آتش به دست داشتند به سمت خانه به راه افتادند. اهالي خانه بيخبر از نقشه آنان در خانه بودند كه باز صداي فرياد آنان براي گرفتن بيعت از پشت درب خانه بلند شد. در اين هنگام فاطمه (پيش از اميرالمومنين) از جاي برخواست و به پشت در رفت تا شايد آنان با شنيدن صداي دختر پيامبرشان شرم كرده و بازگردند. اما.............
در اين باره توصيه مي كنيم به كتاب هاي ذيل مراجعه كنيد: - فاطمه زهرا شادماني دل پيامبر(ص)، احد رحماني همداني، ترجمه: سيد حسن افتخارزاده، انتشارات بدر، ص 784 - 679، فصول 34 - 32 - زندگي فاطمه زهرا(س)، دكتر سيد جعفر شهيدي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 165 - 108 و رنجهاي زهرا نوشته سيد جعفر مرتضي عاملي.
ادامه مطلب
علت وقابع بعد از رحلت پیامبر(ص)
پاسخ: در پاسخ به سوال شما بايد تصريح نمود، مخالفت آنان با مولاي متقيان علي عليهالسلام يك يا دو علت خاص ندارد بلكه علل متعددي باعث بوجود آمدن اين مسئله شده است. در اين ميان با استفاده از سخنان خود اميرمومنان به واكاوي برخي از اين علل خواهيم پرداخت.
الف: حسادت
ابن ابيالحديد معتزلي در كتاب شرح نهج البلاغة، در تفسير اين سخنِ خداوند متعال:«آيا مگر به آنچه خداوند از لطف خويش [ به بعضي از] مردمان بخشيده، رشك ميبرند؟»، آورده است كه اين آيه، درباره عليعليه السلام و علم و دانشي كه به وي اختصاص يافته، نازل شده است.[1] اما برخي ديگر كه خداوند آنان را لايق چنين علمي ندانست به اميرالمومنين رشك بردند.
امام علي عليه السلام خود در سخناني ميفرمايند: ما را با قريش، چه كار؟ قريش، [ حقّ] ما را انكار نميكنند، جز به خاطر اين كه خداوند عزّوجل بنيان ايشان را بر بنياد ما بر افراشته و افراد ما را بر افراد آنان برتري داده و ما را بر آنان برگزيده است. از اين كه خداوندْ ما را بر آنان برگزيده است، از او خشمگيناند و با آنچه خداوند ميپسندد و دوست دارد، دشمني ميورزند .
هنگامي كه خداوندْ ما را بر آنان برگزيد، حرمت (احترام) ما را بر ايشان واجب گرداند. كتاب و نبوّت را به آنان شناسانديم و از واجبات و آيين اسلام، آگاهشان ساختيم و صحف (نوشتهها) و زبور (نامهها) را برايشان حفظ كرديم و آنان را به دين و آيين اسلام، پايبند ساختيم. آن گاه در برابر ما ايستادند و برتريهايمان را انكار كردند و حقّمان را از ما گرفتند و اعمال و نشانهاي ما را كوچك شمردند .
بار الها! از تو بر ضدّ قريش، ياري ميطلبم. حقّم را از ايشان بگير و آنان را به خاطر ظلمي كه بر من روا داشتهاند، رها مساز. پروردگارا! حقّم را از ايشان باز ستان، كه تو حاكمي عادلي.[2]
حضرت در بخشي از سخنرانيشان كه به هنگام بيرون رفتن براي جنگ بصره ايراد نموده است، با يادآوري غصب حقش توسط برخي از قريشيان به بيان علت آن پرداخته و ميفرمايد: مرا چه با قريش؟ به خدا سوگند، آن روز كه كافر بودند، با آنان پيكار نمودم و اكنون كه فريبخوردهاند [ نيز] آماده كارزار با آنانم. ديروزْ من هماورد آنان بودم و امروزْ نيز پاي پس نميگذارم .
به خدا سوگند، قريش از ما كينه به دل نگرفتند، مگر براي آن كه خدا ما را بر آنان برگزيد.[3]
ابن عبّاس، در گفتگويش با عثمان به علتِ اختلافِ خلفا با بنيهاشم اشاره كرده و آورده است: امّا علّت اين كه قوم ما حكومت را از ما دور ساخت، حسدي است - كه به خدا سوگند - آن را ميداني و ظلمي است كه - به خدا سوگند - از آن، آگاه بودي. خداوند، ميان ما و ايشان قضاوت كند.[4]
ب: ناداني و انكار حق
امام علي عليه السلام - در نامهاي به برادرش عقيل ضمن بيان شباهتهاي خود با پيامبر خدا صلي الله عليه وآله، دو علت از علل مخالفت خلفا و ديگران با خودش را «ناداني آنان در شناخت حق وي و انكار برتريهايش» معرفي نموده و ميفرمايد: بدان كه عرب، امروز براي جنگ با برادرت گرد آمدهاند، همان گونه كه پيش از اين [ نيز] به مبارزه با پيامبرصلي الله عليه وآله برخاسته بودند و به حقّ وي جاهل و برتريهايش را منكر شده بودند.[5]
آنگاه در مورد آنان و عملكردشان فرمود:«آيا مايليد كه از زيانبارترين انسانها به شما خبر دهم؟ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ كساني اند كه كوشش آنان در راه زندگاني دنيا، نقش بر آب شده است و چنين ميانگارند كه نيكوكردارند.[6]
ج: كينهتوزيها نسبت به پيامبر خدا
امام علي عليه السلام: قريش، تمام كينههايي را كه با پيامبر خدا در دل داشتند، با من آشكار كردند و پس از من نيز آن را درباره فرزندانم، آشكار خواهند كرد. مرا چه با قريش؟! من فقط به امر خدا و پيامبرش به مبارزه با آنان برخاستم. اگر مسلمان بودند، آيا اين، پاداش كسي است كه خدا و پيامبرش را اطاعت ميكند؟![7]
امام علي عليه السلام در جايي ديگر ميفرمايند:خداوندا! در برابر قريش از تو ياري ميطلبم. آنان انواع زشتيها و خيانتها را عليه فرستادهات در دل، پنهان داشتند و از انجام دادنِ آنها درماندند، كه تو ميان آنان و او جدايي انداختي. پس، اين آزار و اذيّتها قسمت من شد و بر من فرود آمد.[8]
ابن ابي الحديد در كتابش به نام شرح نهج البلاغة آورده است: شخصي از امام عليعليه السلام پرسيد:اي امير مؤمنان! به نظر شما، اگر پيامبر خدا فرزند پسري داشت كه به سنّ رشد رسيده بود، عرب، امورش را به او واگذار ميكرد؟
فرمود:«خير؛ بلكه او را ميكشت، اگر چه آنچه من انجام دادم، انجام نميداد. عرب، از كار محمّدصلي الله عليه وآله ناخرسند بود و به آنچه خداوند از فضل خويش به وي بخشيده بود، حسادت ميورزيد. روزگار وي سخت گذشت، تا آن جا كه به همسرش تهمت زدند و شترش را رم دادند، با اين كه نيكيهاي بسياري به آنان كرده و نعمتهاي بزرگي به آنان ارزاني داشته بود .
پس از رحلتش نيز براي اين كه رهبري را از خاندانش باز ستانند، [ با هم] همراه شدند و اگر قريش، نام وي را وسيلهاي براي رياستْ و نردباني براي عزّت و حكومت نمييافت، پس از رحلت او هرگز يك روز هم خدا را عبادت نميكرد و به خويهاي پيشين خود برميگشت.
سپس حضرت با تكرار سوال آن شخص ادامه دادند: اگر [پيامبرصلي الله عليه وآله را] فرزندي بود، چه ميشد؟! شما آگاهيد كه پيامبرصلي الله عليه وآله مرا به خاطر نژاد و خويشاوندي، به خود نزديك نكرد؛ بلكه به خاطر جهاد و خيرخواهي [ من ]چنين كرد. آيا فكر ميكنيد كه اگر او پسري داشت، آنچه را من انجام دادهام، انجام ميداد؟! يقيناً به اندازهاي كه من نزديك شدم، نزديك نميشد. افزون بر آن، اين نزديكي، نزد قريش، دليلي براي برخورداري از شأن و مقام نبود؛ بلكه خود، وسيلهاي بود براي محروميّت و مظلوميّت.
بار الها! تو آگاهي كه نه خواهان حكومت بودم و نه خواهان بهرهمندي از جاه و مقام. به درستي كه خواهان برپايي فرمانهاي تو، اجراي دستورهايت، قرار دادن امور در جايگاهش، باز گرداندن حق به صاحبانش، گام نهادن بر روش پيامبرت، و راهنمايي گمگشتگان بر راههاي رستگاريات بودهام».[9]
د: كينههاي برجا مانده از جنگهاي بدر و حنين و ...
امام صادق عليه السلام ميفرمايد:مردي به علي بن حسينعليهما السلام گفت: چرا شدّت كينهتوزي قريش نسبت به پدرت اينقدر زياد است؟! فرمود:«بِدان جهت كه نخستين ايشان را به جهنّم فرستاد و آخرين ايشان را به ننگ، مبتلا ساخت».[10]
ابن عساكر از نويسندگان اهل سنت سوال فوق را به نقل از امام سجاد عليهالسلام آورده است:چرا قريش، عليعليه السلام را دوست نميدارند؟ ايشان فرمود:«عليعليه السلام نخستين ايشان را به جهنّم فرستاد و آخرين ايشان را به ننگ، مبتلا ساخت».[11]
شيخ صدوق در كتابش به نام عيون أخبار الرضا به نقل از امام رضا عليهالسلام آورده است كه از ايشان پرسيده شد: چگونه مردم از علي عليهالسلام روي گرداندند و به سوي ديگران رفتند، با وجود آن كه از برتري، سبقت در مسلماني، و جايگاه وي در نزد پيامبر خدا باخبر بودند؟
فرمود:«آنان به اين جهت از عليعليه السلام روي گرداندند و به سوي ديگران رفتند - و حال آن كه از برتري وي آگاه بودند - كه عليعليه السلام بسياري از پدران، بزرگان، برادران، عموها، داييها و نزديكان ايشان را - كه دشمن خدا و پيامبرش بودند - كشته بود . آنان كينه عليعليه السلام را در دل داشتند و مايل نبودند كه عليعليه السلام بر ايشان حكومت كند. چنين كينهاي از ديگران در دلهايشان نبود؛ براي اين كه [ ديگران] در جهاد، مانند وي پيشاپيش پيامبر خدا نبودند. به همين دليل، از وي روي گرداندند و به ديگرانْ روي آوردند».[12]
در ادامه به نمونههاي ديگري از كينه آنان نسبت به اميرالمومنين به صورت مختصر اشاره ميشود:
- معرفة الصحابة - به نقل از ابن عبّاس:عثمان به عليعليه السلام گفت:گناه من چيست كه قريش، تو را دوست ندارند؟ تو هفتاد نفر از مردانشان را كه چهرههايشان مانند شمشيرهاي طلايي بود، كشتهاي.[13]
- شرح نهج البلاغة:تمامي قريش (از جمله خلفا) از دشمنان سرسخت عليعليه السلام بودند. اگر عليعليه السلام عمر نوح ميداشت و انواع روشها [ي رسيدن به حكومت] را به كار ميبرد، برايش نتيجهاي حاصل نميشد.
ابن ابي الحديد معتزلي يكي از نويسندگان مشهور اهل سنت بسيار صريح و بيپرده به بيان علل مخالفت خلفا و عرب با اميرالمومنين پرداخته و در اين مورد مينويسد:
من، عرب و بويژه قريش را به خاطر دشمنيشان با عليعليه السلام و رويگرداني از وي سرزنش نميكنم؛ چرا كه عليعليه السلام به آنان ضربه زد و خونهايشان را ريخت و پرده از حيلههايشان برداشت؛ و ميداني كه جان و دل عرب، -تا چه حد حسود و كينه توز- است!
اسلام، مانع وجود كينه در دلها نيست، چنان كه امروزْ آشكارا ميبينيم، مردمْ همان مردم اوّلاند و نيز طينتها يكسان. تصوّر كن كه در سال دوم يا سوم جاهلي يا در روم باستان و يكي از مسلمانان، پسر يا برادرت را كشته است. سپس تو مسلمان ميشوي. آيا اسلامِ تو، كينهات را نسبت به قاتل و دشمنياي را كه با او داري، از دلت پاك ميكند؟ چنين نيست. كينه، از بين رفتني نيست. تازه، اينْ هنگامي است كه اسلام و عقيده و ايمانَت استوار و درست باشد، نه به سان اسلام آوردن بسياري از عربها كه برخي به خاطر پيرويِ كوركورانه، اسلام آوردند و برخي از روي آز و مالدوستي و برخي از ترس كشته شدن و برخي به خاطر غيرت و [ پيمان] ياري و برخي به دليل دشمني با اقوامي كه با اسلام، دشمن بودند .
بدان كه عرب، تمام خونهايي را كه پيامبر خدا با شمشير عليعليه السلام و غير او روان ساخت، پس از وفات پيامبر خدا، به تمامي به عليعليه السلام نسبت داد؛ چون در گروه مردانشان كسي كه بر طبق روش، آداب و سننشان سزاوار باشد كه اين خونها را به گردن او بيندازند، يافت نميشد، مگر عليعليه السلام. و اين، سيره عرب بود كه وقتي فردي از آنان كشته ميشد، خون بهاي او را از قاتل، طلب ميكردند و چنانچه قاتل ميمرد يا خونخواهي از او ناممكن ميشد، از فردي از خاندانش كه نزديكتر از همه به وي بود، طلب مينمودند .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغه، ج7، ص220.
[2] . ابن شهراشوب، مناقب آل ابيطالب، ج2،ص201.
[3] . نهج البلاغه، خطبه33؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج1، ص248.
[4] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص9.
[5] . ثقفي كوفي، الغارات، ج2، ص431.
[6] . كهف، 104.
[7] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص328.
[8] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص298.
[9] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص298.
[10] . نثر الدر، ج1، ص340؛ اربلي، كشف الغمة، ج2، ص319.
[11] . ابن عساكر،تاريخ مدينه دمشق،ج42، ص290.
[12] . عيون اخبار الرضا،ج2،ص81.
[13] . معرفةالصحابه، ج1، ص86.
ادامه مطلب
زیارت حضرت امیرالمومنین (ع) در روز یکشنبه
اين زيارت به روايت كسى است كه امام زمان(عج)را در بيدارى مشاهده كرده بود در حالى كه آن حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را در روز يكشنبه كه روز آن حضرت است با اين عبارات زيارت مىكرد:
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ [الْمُونِعَةِ] بِالْإِمَامَةِ وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَ الْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ يَا مَوْلايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا يَوْمُ الْأَحَدِ وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ بِاسْمِكَ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ جَارُكَ فَأَضِفْنِي يَا مَوْلايَ وَ أَجِرْنِي فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْكَ بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيْهِمْ [عَلَيْكُمْ] أَجْمَعِينَ.
سلام بر شجره نبوت،و درخت تنومند هاشمى،درخت تابان و بارور به بركت نبوّت و خرّم و سرسبز به حرمت امامت،و بر دو آرميده در كنارت آدم و نوح(درود بر آنها باد).سلام بر تو و بر اهل بيت پاك و پاكيزهات،سلام بر تو و بر فرشتگان حلقهزننده بر دورت و گرد آمده بر قبرت، اى مولاى من اى امير مؤمنان،امروز روز يكشنبه و روز تو و به نام توست و من در اين روز ميهمان و پناهنده به توام،ايى مولاى من از من پذيرايى كن و مرا پناه ده،چه همانا تو كريمى و مهماننوازى را دوست مىدارى و از سوى خدا مأمور به پناه دادنى،پس برآور خواهشى را كه براى آن در اين روز بسوى تو ميل نمودم و آن را از تو اميد دارم،به حق مقام والاى خود و جايگاه بنلد اهل بيتت نزد خدا و مقام خدا نزد شما،و بحق پسر عمويت رسول خدا كه خدا بر او و خاندانش همه و همه درود و سلام فرستد.
ادامه مطلب