بنام خدا
یکی از دلایلی که زندگی کردن در یزد برای بنده خیلی راحت و جذاب بود، ارتباط صمیمی بین دوستان و کم بودن هزینه زندگی در این شهر و همچنین وجود فرهنگ غنی اسلام که باعث شده بود اکثر خانواده های یزدی مذهبی و با اخلاق اسلامی تربیت شوند.
از طرفی جالب است که در این شهر مذهبی اکثر ادیان خصوصا زردشتیان ، یهودیان که تعداد زیادی در سطح شهر زندگی میکردند و همچنین تعدادی خانواده مسیحی و کلیمی و همچنین تعدادی هم خانواده از فرقه ضاله بهائیت در یزد ساکن بودند و عجیب اینکه همه این ادیان همزیستی مسالمت آمیزی با هم داشتند و همه بطور مساوی از حق و حقوق قانونی برخوردار بودند و مشکلی برای هیچیک از ادیان وجود نداشت. البته گاها مردم مذهبی یزد تنشهائی با بهائیان داشتند اما با توجه به حمایت رژیم از افراد این فرقه تقریبا مشکل حادی وجود نداشت.
بنده بیاد دارم که تعدادی از همکلاسی هایم زردشتی و چند نفر انگشت شمار هم یهودی و بهائی بودند و همه با هم بدون هیچگونه تفاوتی که حاکی از نوع دین و مذهب باشد سال تحصیلی را می گذراندیم.
سال اول انستیتو تکنولوژی(دانشکده فنی) در حال سپری شدن بود و بنده هم آمادگی کامل برای شرکت در امتحانات پایان ترم را داشتم و خوشبختانه بدون هیچگونه مشکل خاصی این سال تحصیلی به پایان رسید و باز تابستان در راه بود. با توجه به اینکه برای اردوی عمران ملی ثبت نام کرده بودم همراه با تعدادی از دوستان برای استان خوزستان عازم آنجا شدیم.تابستان سال 1356 تابستان جالبی بود و ما به خوزستان رفتیم روز اولی که در اهواز به دفتر اردوگاه وارد شدیم یکی از مسئولین آنجا برخورد بدی با ما داشت و گفت باید هر کدام از شما شش نفر به یکی از شهرهای استان بروید و محل اردوگاه بنده شهر آبادان تعیین شد. سه نفر از دوستان همراه ما که دونفرشان برادر همدیگر بودند گفتند ما نمی مانیم مگر اینکه با هم باشیم و برگشتند ولی بنده و دونفر دیگر ماندیم و این ماندن باعث کدورتی بین بنده و دوستانی که برگشتند شد و آنها ناراحت شدند که چرا من همراه آنها بر نگشتم.بهرحال من به آبادان رفتم و خودم را به اردوگاه معرفی کردم همان روز اول برای انجام کاری به مرکز شهر رفتم و موقع برگشتن با مدیر اردوگاه بحث کردیم که می گفت چرا بیرون رفتید و باید با هماهنگی بروید و ....فردای آن روز کار ما شروع شد و به نقاط روستائی می رفتیم و هر کاری که از دستمان بر می آمد انجام میدادیم.ساخت و ساز ، تدریس به دانش آموزان ، کمک به بهداشت و...عجیب بود که در محل کار با دخترانی که برای اردو آمده بودند بصورت مختلط کار میکردیم و سالن غذا و تفریحات هم مشترک بود ولی محل اقامت ها را جدا کرده بودند. بعد از چند روز که با تعدادی از حاضرین در اردو بیشتر آشنا شدیم کارهای ورزشی و هنری اردوگاه را دست گرفتم و خاطرات بسیار شیرین و خوشی از اردوگاه آبادان برای من باقی مانده و جالب است بگویم که هنوز بعد از گذشت 37 سال از آن تاریخ با تعدادی از دوستان آنموقع ارتباط دارم و همدیگر را ملاقات می کنیم.البته برادران..
آن تابستان هم با خاطرات خوب و خوشی گذشت و پس از برگشت برای رفتن به دانشکده آماده شدم.
ادامه خاطرات بشرط حیات در پست های بعدی...