بنام خدا
ادامه خاطرات سال بعد از انقلاب اسلامی ایران - بخش سوم روزهای خاطره انگیزی بودند روزهای خواستگاری و مذاکرات خانواده ها و گذشت. آنموقع شرایط ازدواج ها اینقدر سخت نبود و تقریبا اکثر جوان ها چون مشغولیت خاصی نداشتند و برای شکل دادن به زندگی به ازدواج روی آورده بودند.با انجام مراحل اولیه مقرر شد که پس از خرید تجهیزات و جهیزیه با توجه به اینکه دختر خانمی که قرار بود بنده با ایشان ازدواج نمایم دوره مربی کودک را بهد از دیپلم گذرانده و در یکی از شهرهای نزدیک یزد مامور به خدمت در آموزش ابتدائی بود، قبل از آغاز مدارس که نهایتا روز 29 شهریورماه تعیین گردید مراسم ازدواج انجام شود.
جالب است برای همه افرادی که این مطالب را میخوانند بگویم که بنده با توکل به خدا و پشتیبانی خوب و مهمی که مرحوم پدرم که روحش شاد باشد از من کرد و یک وام 25 هزار تومانی که استانداری برای افرادیکه می خواستند ازدواج کنند میداد و اندکی ناچیز پس انداز خودم اقدام به ازدواج کردم و البته هزینه ازدواج و مراسم قابل مقایسه با امروز نبود و آنموقع مراسم در خانه برگزار می شد و اگرچه از نظر شور و هیجان بنظر بنده خیلی بهتر و جالب تر از مراسم پایکوبی این روزها بود اما خیلی ساده و معمولی برگزار می شد و البته مهریه ها هم بسیار ناچیز و معمولی بود خصوصا برای ما که خود را انقلابی میدانستیم و فکر و ذکر ما انقلاب بود و انقلاب. بهر صورت مراسم عقد و ازدواج با خوبی و خوشی انجام شد و آنموقع در یزد رسم بود آخر شب عروس و داماد قبل از رفتن به حجله برای تبرک شروع زندگی با همراهی چند ماشین به امامزاده سید جعفر میرفتند و بعد به خانه بر می گشتند و به حجله گاه میرفتند. بیاد دارم ماشین اختصاص داده شده به بنده و عروس خانم سواری فیات یکی از دوستان بنده که از مشهد برای مراسم آمده بود(ایشان یکی از دوستان خوب بنده بوده و هست که در آبادان و از تابستان سال 1356 و در اردوی عمران ملی با هم آشنا شده بودیم )تعیین شد و خاطره ای که برای همیشه در خاطر ما خواهد ماند این بود که زمان برگشتن به منزل در یکی از میدان ها که ماشین ها پشت سر هم و در کنار هم بودند و بوق میزدند ناگهان یکی از همراهان گفت که لاستیک عقب ماشین شما پنچر شده و لذا ماشینها در همان میدان متوقف شدند و راه بسته شد و جالبتر اینکه دوستان و برادران و اقوام که همراه ما بودند اجازه پیاده شدن از ماشین را به ما ندادند و بلافاصله با بلند کردن ماشین لاستیک پنچر شده تعویض شد و در عرض چند دقیقه کاروان عروسی به سمت منزل پدری بنده که قرار بود تا مدتی بنده در منزل ایشان سکونت داشته باشم حرکت کرد.
ادامه خاطرات بیاری خدا و با شرط حیات در پست های بعدی.....
انشاالله .