بنام خدا
غزلی در حال و هوای ماه محرم
ببین در کوچه های شهر غوغای محرّم را
به روی گونه های مردم این باران نم نم را
کسی در کوچه های آشنایی نوحه میخواند
صدایش میبرد از یادها اندوه آدم را
پر از پاییز بودیم و زمستانهای تکراری
نمیآورد اگر تقویم ایّام محرّم را
دلت از هرچه غم یکباره خالی میشود، ای دوست
اگر لایق شوی سودای شادی بخش این غم را
دلت را بشکن و نذر ضریح آفتابی کن
که جاری کرده در شنزارهای تشنه زمزم را
به باران اسید این روزها از خاک میشویند
نشان خیمه خونین و آن آشفته پرچم را
دروغ از هر طرف میبارد و ابر ریاکاری
به روی کوچه ها باریده باران جهنّم را
...
صدای حق - اگر مظلوم- رسوا میکند آرام
هیاهوهای مشتی بنده دینار و درهم را
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم
كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم
اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم
من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم
درون سينه ما عشق يخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
ب براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست
(محمدرضا ترکی)