قالب پرشين بلاگdownload

خاطرات و دل نوشته ها
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم ***** در میان لاله و گل آشیانی داشتم
نويسندگان
شیردل شیروانی انارک

Image result for ‫تصویر فقط خدا‬‎

بنام خدا

داستان بردیا نوازنده

در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام "برديا "  که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت...

بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود.

عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید.

بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند .

بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد.

در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.

 بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد.

 در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد،

سر برداشت تا ببیند کیست.

 شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.

شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن.

بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟

شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد

و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.

 به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر،

مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن.

بردیا صورت در خاک مالید و گفت

خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر

اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند.

 اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.

 اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی

 و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.

 خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی.

 به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار

 و زیر بار منت ناکسان قرار نده.

منبع : تذکره الاولیا






 
 
[ چهارشنبه 30 فروردین 1396  ] [ 5:52 AM ] [ شیردل شیروانی انارک ]
نظرات 0

درباره وبلاگ





بنام خدا هر کس در طول زندگی خودبا حوادث و وقایع تلخ و شیرینی مواجه می شود که تصویر این حوادث در ذهنش می ماند که این دهنیت ها را خاطرات و تجربیات آن فرد می نامند ، بنده نیز چون سایر افراد خاطرات و تجربیات تلخ و شیرینی در طول زندگی داشتم ، آنچه در این وبلاگ خواهد آمد خاطرات و تجربیاتم علاوه بر مطالب عمومی و مذهبی می باشد.
آمار سايت
کل بازديد : 459801 نفر

كل مطالب : 1524 عدد

كل نظرات : 0 عدد

تاريخ ايجاد وبلاگ :
سه شنبه 14 بهمن 1393 


آخرين بروز رساني : شنبه 3 آذر 1397 


پرتال جامع فرهنگی اطلاع رسانی راسخون