قالب پرشين بلاگdownload

خاطرات و دل نوشته ها
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم ***** در میان لاله و گل آشیانی داشتم
نويسندگان
شیردل شیروانی انارک

بنام خدا

بارش برف بر سرکویریان

و سرانجام با باد و  سرما، برف هم منت بر سر کویریان گذاشت و  آمد تا تن خسته و تشنه باغچه در زیر سایه شب سیاه و  چادر  سپید برف، امشب تا سحر یخ بزند و  اما فردا صبح فکر پرندگان سرما زده گرسنه باشیم و  امشب بفکر آنهایی که سقفی بر بالای سر ندارند!

شکر می کنم خدای فادر متعال را که با نزول رحمت الهی خود بار دیگر منتی بر سر این مردم سراپا آلوده به گناه گذاشت و بخاطر بندگان خوب و مخلصش که هنوز در جامعه هستند و یا بخاطر رحم و شفقتش بر وحوش بیابان اذن باریدن باران و برف را صادر کرد و .....

بیاد دارم در روز جمعه که در بین نماز جمعه دعای استغاثه باران یعنی دعای نوزدهم صحیفه سجادیه قرائت شد افرادی بودند که می گفتند در این هوای معتدل بهاری دیگر برفی نخواهد آمد اما هنوز به آن درجه از ایمان نرسیده ایم که باور کنیم اگر خدا بخواهد میشود و شکی در آن نباید داشت.

البته برای بنده این سوال بوده و هست که چرا مدیریت این کشور اسلامی بگونه ای شده که هر مسئله کوچکی ایجاد بحران می کند و نیامدن برف و باران بحرانی بزرگ و آمدنش بحرانی بزرگتر بوده و هست و علیرغم اینکه از چند روز پیش هواشناسی اعلام خطر کرده بود و پیش بینی بارندگی سنگین را نموده بود باز هم گرفتار غفلت مسئولین شدیم و مردم زیادی در راههای کشور گرفتار شدند و ساعتهای زیادی را در راه بندانهای برفی با وجود تلاش ماموران امدادی بسر بردند و سرما خوردند.این در حالیست که اکثر مسئولان در ناز و نعمت و در خانه های آنچنانی خود و یا ویلاهای باد آورده بسر میبرند و نظاره گر این مشکلات هستند.

در اینجا یاد حکایت ناصرالدین شاه و درشکه چی افتادم
 نقل کرده اند که در یک روز بسیار سرد زمستانی که برف سنگینی در حال باریدن بود، ناصرالدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد، درشکه چی بیچاره را صدا کرد و دستور داد که اتاقک درشکه را برایش گرم کند و منقل و وافور شاهی را هم در آن مهیا سازد، آنگاه در حالی که دو سوگلی اش در دو طرف او نشسته بودند، در اتاقک گرم و نرم درشکه، به درشکه چی دستور حرکت داد، کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد، هوس بذله گویی به سرش زد و برای آنکه سوگلی هایش را بخنداند، با صدای بلند به پیرمرد درشکه چی که از شدت سرما می لرزید، گفت: درشکه چی ! به سرما بگو ناصرالدین شاه "تره هم واست خرد نمی کنه!" درشکه چی بیچاره سکوت کرد.
اندکی بعد ناصرالدین شاه دوباره سرخوشانه فریاد زد: درشکه چی! به سرما گفتی؟
درشکه چی که از سردی هوا نای حرف زدن نداشت، پاسخ داد: بله قربان، گفتم.
-خب چی گفت؟
گفت: با حضرت اجل همایونی کاری ندارم، اما پدر تو یکی رو درمی یارم!

خدایا ما و مسئولین را بخاطر غفلت هائیکه کرده و می کنیم ببخش...






 
 
[ دوشنبه 9 بهمن 1396  ] [ 6:54 AM ] [ شیردل شیروانی انارک ]
نظرات 0

درباره وبلاگ





بنام خدا هر کس در طول زندگی خودبا حوادث و وقایع تلخ و شیرینی مواجه می شود که تصویر این حوادث در ذهنش می ماند که این دهنیت ها را خاطرات و تجربیات آن فرد می نامند ، بنده نیز چون سایر افراد خاطرات و تجربیات تلخ و شیرینی در طول زندگی داشتم ، آنچه در این وبلاگ خواهد آمد خاطرات و تجربیاتم علاوه بر مطالب عمومی و مذهبی می باشد.
آمار سايت
کل بازديد : 459705 نفر

كل مطالب : 1524 عدد

كل نظرات : 0 عدد

تاريخ ايجاد وبلاگ :
سه شنبه 14 بهمن 1393 


آخرين بروز رساني : شنبه 3 آذر 1397 


پرتال جامع فرهنگی اطلاع رسانی راسخون