تاريخ : پنج شنبه 31 تیر 1395  | 5:19 PM | نويسنده : وحید مهدوی

رایت شوکت مسلمانی
سیف دین قاسم سلیمانی

قاصم کفر و سیف اسلامی
رسته جان از خودی و خودکامی

ای پس‌افکند قرنها عظمت
دشمنت خاک باد در قدمت

...


ادامه مطلب
نظرات 1

چه می‌بینند در چشم تو چشمانم نمیدانم

شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمی‌دانم

 

تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جا مانده

بگو سر می‌شود یک روز پیمانم، نمی‌دانم

...


ادامه شعر
نظرات 0
تاريخ : پنج شنبه 31 تیر 1395  | 4:08 PM | نويسنده : وحید مهدوی
خواب
 
از خواب پاشدم
جز رفتنت چه سود
تلخی برای چای
چایی که سرد بود
شیرینی اش بس است,تنهایی مدام
شعرم نشست کرد‌‌‌,تنها,بدون بام 
بیخود نگفته اند 
مجنون,جنون گرفت
یک لحظه آمدی
تخت رنگ خون گرفت
لبخند میزنی
تعبیر من! چه شد؟
چشمان خوشگلت
با من غریبه شد!
ترسم مدام نیست 
مرگم رسیده است
از خواب پاشدم
ای کاش خواب بود 

ادامه مطلب
نظرات 0

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصّه اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

وَ اِن یکاد بخوانید و در فراز کنید

 

حافظ

 

سبزه ها را گره زدم به غمت

غم ِ از صبر بیشترشده ام

سال ِ تحویل ِ زندگیت به هیچ

سیزده های دربهدر شده ام

 

سفره ای از سکوت می چینم

خسته از انتظار و دوری ها

سال هایی که آتشم زده اند

وسط چارشنبه سوری ها


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : سه شنبه 29 تیر 1395  | 10:46 AM | نويسنده : وحید مهدوی

صبح،موهات می زند بیرون

که پس از گشتن تمامِ شهر

روی یک شانه سر بلند شود

 

پیش من هم بیا ولی آرام

پیچ و خم های تند گردنه ام

به تو شاید علاقه مند شود


ادامه شعر
نظرات 0
تاريخ : سه شنبه 29 تیر 1395  | 10:44 AM | نويسنده : وحید مهدوی

 

از او گفتی

نگران

پرسیدی آیا می‌شناسمش

پرده را کنار زدم

لرزش دست‌هایم را در جیبم گذاشتم

گفتم نه

با او می‌خوابیدم

بیدار می‌شدم

می‌خندیدم

می‌گریستم

جنونی که در چشم‌هایم دیده بودی.


ادامه مطلب
نظرات 0

چترها را بايد بست.

زير باران بايد رفت.

فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.

با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت.

دوست را، زير باران بايد ديد

...


دانلود دکلمه و ادامه شعر
نظرات 0

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کُن
ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مُبتلا کُن

ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی بُرو جفا کُن

از من گریز! تا تو هم در بلا نیفتی
بُگزین رهِ سلامت، ترکِ رهِ بلا کُن

ماییم و آبِ دیده در کُنجِ غم خزیده
بر آبِ دیدۀ ما صد جای آسیا کُن

خیره‌ کُشی‌ست، ما را، دارد دلی چو خارا
بُکشد کسش نگوید: «تدبیرِ خونبها کُن»

بر شاهِ خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق، تو صبر کُن، وفا کُن

دردی‌ست غیرِ مُردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کُن

در خواب، دوش، پیری در کویِ عشق دیدم
با دست اشارتم کرد کز عزم سوی ما کُن

گر اژدهاست بر رَه، عشق است چون زُمرد
از برق این زُمرد، هین، دفعِ اژدها کُن

 

دانلود دکلمه شعر با صدای احمد شاملو و شهرام ناظری

http://s1.picofile.com/d/75a7da4b-5e33-4f36-8cbd-f0e1b0f0dfb1/Shamlu_Nazeri_Ro_Sar_Benah.mp3


ادامه مطلب
نظرات 0

چه بوی خوشی می‌دهد اين جامه‌ی قديمی

اين پيراهن بنفش

اين همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،

اين چند حَبه‌ی قند در کُنج روسری

قابِ عکسی کهنه

بر رَف گِل‌اندودِ بی‌آينه،

و جستجوی خط و خبری خاموش

در ورق‌پاره‌های بی‌نشان

که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود بُرده است.

...


دانلود دکلمه و ادامه شعر
نظرات 0
تاريخ : یک شنبه 27 تیر 1395  | 8:25 PM | نويسنده : وحید مهدوی

گلاب

 

در شب نشینی ات

گاهی برای من

چایی بریز و بعد

با یک نفس ، مرا

یادی دوباره کن

 

دستم نمی رسد

تنها اگر شدی

با گوشواره ات

از بین آسمان

من را اشاره کن

...

 


دانلود و ادامه شعر
نظرات 0

تعداد کل صفحات : 2 :: 1 2