ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید مصطفی مرادی نفتالچی : فرمانده گروه ضربت و قائم مقام فرمانده گردان ثارالله لشگر 17 علی ابن ابی طالب(ع) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال 1333 در نزديكي «شيرگاه» از يك خانواده روستائي فرزندي به دنيا آمد كه او را «مصطفی» نامیدند.دوره دبستان را در «شيرگاه »به پايان رسانيد و دوره دبيرستان را به «قائم شهر» رفت و در آنجا مشغول به تحصيل شد. در همان اول زندگي علاقه فوق العاده به اسلام داشت و هشت ساله بود كه نماز مي خواند . فعاليت اسلامي ايشان در دوره دبيرستان شروع شد . وقتي كه در «قائم شهر» مشغول درس خواندن بود در كلاسهاي علوم اسلامی هم شركت مي كرد و در وقتهاي مناسب در تبليغ ديگران فعالیت می کرد. حين درس خواندن با مشكلات زيادي مواجه بود اما با وجود همه مشكلات هيچ وقت به پدر و مادر ش چیزی نمی گفت. اخلاق و رفتار او چنان زبانزد ديگران بود كه وقتي صحبت از ايشان مي شد او را به عنوان يك فرد مسلمان و مومن معرفي مي كردند. پس از اتمام دوره دبيرستان در سال 1355 ديپلم گرفت و در سال 1356 جهت خدمت نظام وظیفه به يكي از روستاهاي اطراف« گرگان» اعزام شد .چون مخالفت زيادي با رژيم داشت بيشتر اوقات محل خدمت را ترك می كرد و به «تهران» یا «قم» جهت شركت در راهپيمائي و تظاهرات مي رفت. در سال 1357 وقتي كه انقلاب شكوهمند اسلامي به اوج خود رسيده بود و زماني كه اعتصابات و نارضايتي مردم بالا گرفته بود ،ايشان مدرسه محل خدمت را تعطيل كرده و مستقيم به راهپيمائي و تظاهرات در «تهران» و شهرها ديگر مي رفتند . در راهپيمائي روز هفده شهريور و كشتار وحشيانه مردم بي گناه به دست رژيم سفاك پهلوي حضور داشت. بعد از پيروزي انقلاب وتشکیل كميته ها در سراسر كشور، ايشان به« قم» رفتند و در كميته آنجا مشغول پاسداري شدند . او موقعیت خوبی که در آموزش وپرورش داشت را رها کرد و در کمیته انقلاب اسلامی به خدمت مشغول شد زيرا هدفشان جز خدمت به اسلام چيز ديگر نبود . بعد از اينكه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شروع به فعالیت کرد عضو سپاه پاسداران قم شد و از زماني كه امام در قم بودند در اطراف خانه امام پاسداري مي دادند . موقعي كه امام كسالت پيدا كرد و جهت رفع كسالت در تهران بستري شدند ،شهیدمرادی 15 روز جهت پاسداري از امام به آنجا رفتندو سپس به قم بازگشتند . هميشه آرزوي شهادت داشتند ،معتقد بود كه با اين پاسداري و دادن نگهباني به آرزوي خود كه همان شهادت است نمي رسم. تصميم گرفت تا در عمليات سپاه انجام وظيفه نمايد. پس از مدتي يعني اوائل فروردين 59 به «مازندران» آمد تا به ديدار پدر و مادر بيايد .اين ديدار 15 روز طول كشيد و بعد براي رفتن به «قم» خداحافظي كرد. اين خداحافظي آخرين ديدارشان را نمايان گر مي ساخت. پس از رفتن به« قم »ضمن ورود به سپاه به عنوان داوطلب جهت اعزام به مرز يكدوره كوتاه مدت يك هفته اي را ديد و سپس به« كرمانشاه» اعزام شد. در آن موقع عراق كه گاهي حمله هوائي و زميني انجام مي دادو هنوز جنگ تحمیلی شروع نشده بود.پس از مدتي كه در آنجا بودند به آنان اطلاع دادند كه پادگان «سنندج »از طرف ضد انقلابيون محاصره شده و افسران و درجه داران داخل پادگان از شدت تشنگي و گرسنگي نزديك است كه هلاك شوند. حدود هفتاد نفر از «قم »اعزام شده بودند به «سنندج» که براي نجات افسران ودرجه داران درون پادگان و شكستن محاصره وارد عمل مي شوند در اين هنگام شهيد «مرادی» از ناحيه دست زخمي مي شود و به بيمارستان انتقال می یابد. پس از مداواي سرپائي از ايشان درخواست مي شود كه به« قم » یا «مازندران»برگردند چون زخمي هستند. ايشان در جواب مي گويد :من بنا ندارم برگردم، غيرممكن است من زنده برگردم، حتماً بايد شهيد شوم و جنازه ام را برگردانند. بعد از آن با ايمان راسخ و روحيه بشاش وارد صحنه نبرد شده و با صداي بلند الله اكبر حمله كردند و پادگان را از دست ضد انقلاب رها كردند و در اين نبرد خونين گلوله دشمن به قلب وي اصابت كرده و به درجه رفيع شهادت رسيدو بدين ترتيب در تاريخ 8/2/59 به هدف و آرمان خود كه همان شهادت بود رسيد .