مشاهیر ایران و جهان - اسفندیاری، اکبر

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید اکبر اسفندیاری : رئيس ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد سازندگی(سابق) مازندران اومتولد 3/6/1338 در« برگه»محلی دربخش « گهرباران »در استان مازندران است . دوران دبستان را در مدرسه روستاي «برگه» می گذراند وبرای تحصیل در دوران راهنمایی به ساری میرود. این دوران را با موفقیت به پایان می رساند اما مشکلات اقتصادی اجازه ادامه تحصیل به اورا نمی دهد ومجبور می شود به صورت شبانه در دبیرستان سعدی ساری مشغول تحصیل شود. با توجه به نفرتی که از نظام شاهنشاهی داشت وبا پیگیری هایی که انجام می دهد از خدمت نظام وظیفه معاف می شود. وقتی مردم ایران از ظلم وستم حکومت پهلوی به ستوه می آیند واراده می کنند آن حاکم نالایق وخائن را از کشور مقدس ایران بیرون کنند؛اکبر جزء پیشتازان این مبارزه می شود. تا طلوع خورشید پیروزی در بهمن 57یک لحظه از مبارزه غافل نمی شود. انقلاب که پیروز می شود اوابتدا وارد سپاه شد ومدتی در این نهاد مشغول دفاع از کشور شد.بعد از آن وارد جهاد سازندگی(سابق) شده ودر راه آبادانی ایران تلاشهای فراوانی می کند. با آغاز یورش ارتش متجاوز عراق علیه ایران در29 شهریور1359اوتمام تلاش خود را به کار می گیرد تا در خدمت جبهه ودفاع از ایران بزرگ در آید . دراول تلاشهایش برای ورود به جبهه بی ثمر می ماند واو مجبور می شود در پشت جبهه به تلاشهایش در راه کمک رسانی به خطوط مقدم جبهه ادامه دهد. سال 1360 ازدواج می کند تا حضور تمام وقت در مسائل جبهه وجنگ اورا از این سنت الهی باز ندارد. سرانجام در سال 1365او موفق می شود موافقت مسئولین را اخذ ووارد جبهه شود. ورود او به جبهه همزمان می شود با عملیات کربلای 4؛اودر این عملیات سمت فرمانده پشتیبانی ومهندسی جنگ جهاد سازندگی(سابق) استان مازندران را به عهده داشت ودر همین عملیات به سختي از ناحيه سر و پا مجروح شد. و در بيمارستان خرمشهر شهيد به شهادت رسید. مقبره ی نورانی این شهید در گلزار شهداي روستاي «برگه»قرار دارد. کمتر کسی از بچه های شمال توی جبهه بود، که حاج اکبر را نشناسد .وقتی در جمع بچه ها حاضر می شد ،نگار به يکبار موجی از سرور و شادی ميان بچه ها پخش می شد .روحية آزاد و پشتکار فراوان حاجی زبانزد همه بود .شبهای حمله ،سوز گريه ها و نيايش هاای شبانه اش هنوز در ياد بچه های جبهه زنده است .سرداری که در سال 38 در روستای برگه ساری به دنيا آمد و سالها بعد کوچه های آسمان را زير پا گذاشت ، روزي که به جبهه آمد فرمانده ستاد پشتيبانی جهاد استان مازندران بود اما جهادگری مخلص ديده می شد ،که می رفت با زدن خاکريز همراه با هموار کردن خاک جبهه به هموار ساختن روح و جان همرزمانش بپردازد .استادی که در همه حال می شد از محضرش درس عشق و ايثار آموخت .بچه ها به چهرة نورانی حاج علی اکبر نگاه می کردند ،حال و هوای اين شبها برايشان آشنا بود. آنانکه با او در پيچ و خم های کردستان جنگيده بودند يا در صحرای ترکمن حاضر شده بودند و پا به پای حاجی در آبادانی مناطق محروم کوشيده بودند با اين لحظه ها آشنا بودند .لحظات بکری که سرشار از دعا و گريه بود .باران بی امان گريه بر چهرة حاجی می نشست .می گفت :پدرش نامش را علی اکبر گذاشته تا مانند علی اکبر حسين ،قربانی راه عشق باشد و گريه امانش نمی داد .يعنی لياقتش را دارم ؟ همه می دانستند حاجی در عالم رويا مژدة شهادتش را از رسول خدا گرفته است . شب حمله بود .فردا عمليات کربلای چهار در پيش بود .حال و هوای بچه ها به حال پرندگان عاشقی شبيه بود که در آرزوی رهايی از زندان لحظه شماری می کنند .صدای العفو العفو دل تاريک آسمان را می شکافت .دستی به شانة حاجی خورد .تو که کارنامة عملت سپيده تو چرا ؟برای غربت ما دعا کن حاجی ،دعا کن دستی ما را از اين مرداب نجات بده .تو که کوله بارت پر است . همة بچه ها می دانستند که فرمانده شان سرداری بی ادعاست که تمام روزهای زندگی اش را وقف هدف والايش کرده .چه شبها و چه روزهايی را که وقف خدمت به محرومان کرده بود و چه لحظه هايی را که برای روشنايی ذهن منحرف انسانهای گمراه کوشيده بود .حالا اينگونه روبروی خدا نشسته بود و ضجه می زد .صدای هق هق گريه اش دل سياه شب را می شکافد .آن روزها صدای شکستة مردی از زمين به گوش فرشته ها می رسيد و فرشته ها خود را برای استقبال سرداری ديگر آماده می کردند . ام الرصاص در چهارمين روز از ديماه سال 65 سکوی پرواز مردی شد که از جنس آسمان بود و به آسمانها پيوست .مردی که در کربلای چهار مشامش را با بوی بهشت تطهير کرده بود و در دشت خاک و آتش و خون باليده بود و هوا را از هرم نفسهايش دگرگون کرده بود .او آمده بود تا خاکريز بسازد ،خاکريزهايی برای جدايی ايمکان وکفر ،اما شهادت دستان نوازشگرش را بر سرش کشيد و او را به سبکباری يک پرواز جاودانه ساخت .

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 13 تیر 1395  - 12:38 PM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی