مشاهیر ایران و جهان - لطفی، اسدالله

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید اسدالله لطفی : قائم مقام فرمانده ادوات (واحد ضد زره )تیپ یکم لشگر25کربلا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) لطف اللّه مددی : درود به ارواح طيبه شهدا به خصوص امام راحل ، قبل از اينکه بنده هم در منطقه به ايشان ملحق شوم در عمليات کربلای يک بعد از پيروزی اين عمليات به جمع آوری کليه نيروها توسط فرمانده لشکر به قسمت عقبه ،غروب دومين روز بعد از عمليات کربلای يک باربا آقای لطفی در منطقه دهلران برخورد داشتيم که بسيار روحيه عالی داشتند و کليه فرماندهان را توسط فرماندهی لشکر جهت تقدير و تشکر به آنجا احضار کرده بودند . ما اولين بار آنجا به خدمتشان رسيديم . روحيه بسيجی بسيار بالايی داشتند ايشان خصوصيتهای بسيار والايی داشتند مثلاً هيچ وقت خودشان را (از نظر پست) بروز بدهند که ما از اين امر غافل بوديم و هيچ کس نمی دانست که دارای چه موقعيت اجتماعی است . از نظر اعتقادات واقعاً سبقت کامل داشتند و در همان دوران تحصيل برای همسن و سالان و حتی بزرگتر از خودشان زبانزد خاص و عام بودند . خضوع و فروتنی بيش از حد ـ جلوگيری از تضعيف حقوق مردم در همه جهات ـ جسارت در دفاع از حقوق حق مردم که در يک موضوع که مربوط به عمران روستا در رابطه با اداره راه و ترابری بود با تلاش و پيگيری شبانه روزی موفق شده است که موضوع را به نفع مردم روستا خاتمه دهد . از آنجا متوجه شديم که آيشان در مسائل اجتماعی ازخود گذشتگی والايی داشتند . آنطور که متوجه شديم و دير متوجه شديم و از اين بابت خودمان را سرزنش می کنيم .بنده يک بار در منطقه کنجان چم بخش کردستان توسط آن بلند پرواز اعزام شدم و بعد از آن به منطقه جنوب آمديم ،در يک عمليات البته ايشان ، زمانی متوجه شديم که کار از کار گذشته بود. بنده در بخش قلاويزان خدمت آقای اسماعيلی رسيديم و سوال کرديم که آقای لطفی کجا شريف دارند ؟ ايشان فرمودند که لطفی خط يک هستند .غروب آقای لطفی سراغ ما را گرفتند و دوستان به ايشان اطلاع دادند مددی باز اعزام به جبهه شد و از شط علی به اينجا آمدند. ايشان در جستجوی ما بودند که ما را ببينند و راهنمائی های لازم را بکنند. ابتدا به ساکن وقتی ايشان تشريف آوردند هم زمان با يک نگاه ويژه به آقای لطفی توجه می کردند و سوال کردند شما که با آقای لطفی از نزديک آشنايی داريد يک تصميمی برای خودتان بگيريد من گفتم چه تصميمی ؟ گفتند خط يک مثل قتلگاهِ و اينجا بايد کار حسينی شود به همين خاطر می توانيد با کمک آقای لطفی جای مناسب تری را برای خودتان اتخاذ کنيد بعداً آقای لطفی آقای مقيمی را احضار کردند و از او درخواست کردندن که هوای بنده را داشته باشند و به من توجه ويژه داشته باشند. بعداً از آقای مقيمی سوال کردم که آقای لطفی کدام قسمت مسئوليت دارند ؟ايشان در جواب من گفتند که آقای لطفی چه مسئوليتی دارند که ايشان گفتند که آقای لطفی سفارش شما را به من کردند . من در جواب ايشان گفتم که آقای لطفی در مورد موقعيت نظامی خود هيچ وقت در محل به کسی چيزی نمی گويند ،آقای مقيمی گفتند : اينجا هر چه از نظر ادوات(ضد زره) مشاهده می کنيد تا قائم مقامی لشکر زير نظر آقای لطفی است . سلسله مراتب پستهای آقای لطفی شرح زير بوده است . در دسته ادوات مسئول دسته پياده نظام ادوات و مسئول گردانندگی بی سيم گردان ادوات. فرماندهی گروهان ،فرمانده دسته اودات ، فرمانده گردان ادوات. بعد از اين آقای مقيمی اظهار داشتندکه آقای لطفی در حال حاضر يکی از مهره هايی هستند که در موقعی ک عمليات بشود در طرح عمليات صاحب نظر هستند و بايد از چگونگی انجام عمليات در منطقه اظهار نظر بفرمايند .سپس از آقای مقيمی تشکر کردم و گفتم آقای لطفی هيچ وقت از موقعيت ها نظامی خودش چه در مسجد و چه در ستاد خاتم الانبياء صحبت نمی کردند که ما اطلاع داشته باشيم . زمانی که ما از جزيره مينو بعد از عمليات فاوبه شلمچه آمديم مرحله بعد که مجدداً بار سوم در فاصله متناوب اعزام شدم مجدداً آقای لطفی در منطقه نعل اسبی زيارت کردم و آقای لطفی مجدداً ما را مورد لطف قرار دادند و گفتند که عمو باز شما ما را شرمنده کرديد و به جبهه آمدی. همان جا که زندگی می کنی و خانه شما هست، خودش جبهه است. باز شما آن خانه را تنها گذاشتی و به جبهه آمدی .پس از اين به مدت يک ساعت با همديگر بوديم که ايشان تشريف بردند و فردا ساعت شش آقای لطفی پيش ما آمدند و يک سری مواد و لوازم غذايی آورده بودند . ما يک سری وسائل و غنائم تهيه ديده بوديم برای خودمان به عنوان ياد بود داشتيم . در کنارش وسايلی آنجا انباشته بود وقتی آقای لطفی مواد غذائی آورده بود دوستان از او گرفتند .سپس آقای لطفی گفتند :که اين وسايل فرماندهی عراق است چه کسی اين غنيمتها را گرفت .من هم گفتم : که آقای لطفی اينها را من گرفتم و پس با حالت ذوق و شوق اينها را (غنائم) يکي يکي به آنها نشان می داد که ايشان با مشاهده غنائم در مقام نصيحت بنده بر آمدند و گفتند :اگر بخواهی در خط به فکر جمع غنائم باشی آن هدف هايی که داری باطل می شود و بنده در همان لحظه منقلب شدم و قدری نارحت نيز شدم (از کار خودم) و اشکم سرازير شد و ايشان گفتند اگر هجرت ،هجرت الی اللّه است چشم داشت برای مسائل و غنائم جنگی باشد آن هجرت هجرت سودمندی نيست و من اين سفارش را به مانند يک گوشواره به گوشم آويزان کردم و فهميدم که آقای لطفی به حدی رسيده اند که واقعاً نمونه يک انسان کامل و وارسته بودند . عمليات کربلای 4 بوده که ايشان در آن شرکت داشت. آن عمليات به علت گستردگی نظامی ايده و نظرها در باره ايشان متفاوت است ولی آنچه مسلم است و بنده حتی با حاج آقا بربمانی سوال کردم ايشان گفتند :که در کربلای4 به علت تک سنگين دشمن افراد زيادی به شهادت رسيدند و ما در پشت جبهه بوديم که من خبر به شهادت رسيدن آقای لطفی راشنیدم وجهت اطلاع از چگونگی شهادت ايشان از طريق ستاد خاتم مجدداً به جبهه اعزام شدم و به منطقه شلمچه اعزام شدم و در کنارماموریتم در جستجو موقعيت و چگونه به شهادت رسيدن آقای لطفی بودم که در اين زمان از حاج آقای اسماعيل فکوری، از نيروهای بسيار خوب که بچه جويبار بود و نيز حاج آقای (کَتاب) از بچه های قائم شهر بودند اظهار داشتند که حاج آقای لطفی در منطقه عملياتی کربلای 4 که دشمن تک سنگينی انجام داده بود از آن موقع ایشان وضعيت نا مشخصی دارند .تا اينکه ابوی آقای لطفی (حاج قهرمان لطفی) بعد از چند مدتی از عمليات کربلای 4 به منطقه آمدند و نيز به طريقی مطلع شدم که ايشان به منطقه آمدند که در آن زمان من در شلمچه بودم و متوجه شدم که ايشان در هفت تپه هستند. با کمک يکی از دوستان که از بچه های قائمشهر بودندبه نام برادر نعمت نيکزاد و با اتفاق ابوی آقای لطفی به منطقه عملياتی نعل اسبی در کنار شط رسيديم و از آنجا بازديد نموديم که اجساد نيروها عراقی آنجا روی آب افتاده بودند که با هم شاهد و ناظر آن صحنه در آن نقطه بوديم .سپس خدمت حاج آقا صافی (معاون فرمانده لشکر )رسيديم و از وی در مودر وضعيت آقای لطفی سوال کرديم که ايشان در جواب به ما گفتند طبق دستور فرمان حضرت امام خمينی :کسی که در به شهادت رسيدن شخصی به مرحله يقين کامل نرسيده باشد و اينکه دو نفر رزمنده با چشم خودشان به شهادت رسيدن شخصی را نديده باشند نمی توان به شهادت رسيدن آن شخص را گواهی نمود و يا تأئيد کرد که وی شهيد شده . من خودم نديدم که لطفی شهيد شده باشد . اين مطالب را نيز به ما يادآوری کردند که اولين مرحله عمليات « بسم اللّه الرحمن الرحيم » يک نفر که نامشان را قيد نکردند به عنوان فرمانده گردان علی بن ابی طالب به همراه آقای لطفی به عنوان مسئول بی سيم مخابرات لشکر و جانشين قائم مقام لشکر بعد از حاج آقای صافی بودند که در آن مقام و موقعيت سرنوشت و وضعيت ايشان نامشخص گرديد و تا به امروز هم نا مشخص است . مادر شهيد : آن زمان ماشين رفت و آمد نمی کرد صبح او را به دوش می بستم و به دکتر می بردم آن زمان جاده نبود از کنار رودخانه می رفتيم تا امام زاده و از آنجا سنگتراشان می رفتيم و از سنگتراشان سوار ماشين می شديم و به شهر می رفتيم .او را به ساری نزد دکتر بردم و غروب برگشتم اما حال او خوب نشدتا 10 روز همه روزه او را به شهر می بردم برای درمان .بعد از 10 روز گفتند دکتر زمانی دکتر خوبی است من و پدرش او را به مطب دکتر برديم ،دکتر نبود او را برديم منزل دکتر .پس از معاينه دکتر برايش دارو نوشت آن زمان يک شيشه شربت را 100 تومان خريديم .دکتر گفت اين شربت را بايد تا يک سال بخورد او خورد و بهتر شد ولی باز مريض بود اهالی روستا گفتند او را در ذوالجناح بکشيد و ما اين کار را کرديم .ملای محل گفت نام او را علی اصغر بگذاريد . حمید رضا رستمیان: در يکی از روزهای پس از عمليات قدس 4 در منطقه عملياتی هور الهويزه با تعدادی از دوستان در عقبه ادوات و ضدزره لشکر (پشت دژ هور) در حال استراحت بوديم .دوستانی همچون شهيد افشاريان ،شهيد سالخورده ،شهيد ناصحی و ديگر دوستان در داخل چادر مشغول استراحت بوديم. تازه زمزمه مأموريتی جديد به گوش ما رسيد. شهيد لطفی را در اطراف چادر ديدم که در تلاش و پيگير امورات بود به او گفتم که بيا کنار ما بشين و کم استراحت کن ،ايشان به داخل چادر ما آمدند و از او درباره مأموريت جديد سوال کرديم. او گفت که قرار است بنده به اتفاق تعدادی از نيروهاب مجرب ادواتی(ضدزره) به منطقه جديد اعزام شوم. البته کسی از منطقه جديد خبری نداشت و نام منطقه را نمی دانست. فقط خبر مأموريت جديد پخش شده بود. شهيد لطفی رو به بنده و شهيد سالخورده کرد و گفت :که شما هم بياييد با هم به آن منطقه برويم و مقدمات عمليات را انجام دهيم. البته شرايط جسمی بنده نا مساعد و نا مناسب بود و در زمان مجروحيت به سر می بردم لذا ،با درخواست شهيد لطفی موافقت نکردم ايشان از ما خداحافظی کرد و رفت ما اصلاً نه از او خبر داشتيم و نه می دانستيم در کدام منطقه است. حدود دو ماه از آن زمان گذشته بودو او همچنان در آن منطقه تلاش می کرد و مشغول آماده سازی منطقه عملياتی بود. نه مرخصی می رفت و نه ما او را در منطقه می ديديم خلاصه تلاش ايشان و ساير رزمندگان اسلام که مأموريت لشکر ويژه 25 کربلا را پيگيری می کرند پس از مدتها که با رعايت کامل اصول امنيتی و حفاظتی همراه بود به عمليات سرنوشت ساز والفجر هشت و فتح شهر استراتژيک فاو عراق منتهی شد . تلاش همه رزمندگان اسلام در آماده سازی منطقه عملياتی والفجر هشت و خط کشی و ادامه عمليات فوق باعث شد که دنيای استکباری در مقابل قدرت الهی رزمندگان اسلام زانو بزند و اين چيزی جز جهاد فی سبيل اللّه و خالصانه شهدای گرانقدر جنگ تحميلی نبود که با دفاعی عاشورائی و نبردی علوی با دشمنان جنگيدند و با نثار خون خود درخت نظام مقدس جمهوری اسلامی را آبياری کردند . شهيد اسداللّه لطفی از نيروهايی بود که از توپخانه لشکر به ادوات لشکر انتقال يافت و با توجه به جديت ،تلاش ،توانمندی ،علاقه در مسئوليت پذيری ،اهتمام فردی در حلّ مشکلات و بحرانهای موجود ،از خودشان چهره ای فعال ساخته بودند. او فردی باوقار خوش مشرب و شاد بود که همه اين اوصاف باعث شناخت او توسط فرماندهان رده های مختلف لشکر شده بود. مسئوليتهای شهيد لطفی در ادوات لشکر ،ابتدا مسئول مخابرات ،سپس مسئول بعضی از محور های عملياتی ادوات در جبهه های مختلف و سپس معاون ادوات و ضد زره لشکر شدند . خلاقيت و ابتکار عمل ,روابط صميمی و همه جانبه ايشان با فرماندهان و مسئولين به موفقيتهای او افزوده بود . ايشان روابط بسيار خوب و نزديک با سردار مرتضی قربانی ،سردار کميل کهنسال و شهيد طوسی داشتند . شهيد لطفی ،قبل از عمليات کربلای چهار وارد اين منطقه شده کليه امورات استقرار و آماده سازی ادواتی را بر اجرای کوشش در زمان عمليات پيگيری می کردند حدود يک ماه قبل از شروع عمليات کربلای چهار در جبهه خرمشهر حضور فعال داشتند. اين حقير روز قبل از شروع عمليات وارد اين منطقه شدم از شهيد اسماعيل سالخورده جويای حال شهيد لطفی شدم .ايشان گفتند که او به يگان دريايی لشکر انتقال يافته و در آن يگان مشغول به خدمت می باشد . عمليات شروع شد ما همچنان توفيق ديدار او را نداشتيم. شهيد لطفی داوطلبانه به همراه گردان علی ابن ابي طالب (ع) که فرماندهی اين گردان را شهيد صلبی به عهده داشت وارد جزاير عراق شدند و مشغول نبرد سخت و عاشورايی با دژخيمان زمان شدند . به دليل فشار بيش ار حدّ دشمن در اين منطقه نيروهای گردانهای عمل کننده محاصره شدند ولی همچنان نيروهای بسيجی و سپاهی رزم با ارتشيان بعثی به جای تسليم شدن برگزيدند و جانانه تا آخرين قطرة خونشان جنگيدند و عده ای به درجه رفيع شهادت نائل آمدند . صبح روز دوم عمليات مجدداً بنده جويای حال شهيد لطفی شدم ،آنها گفتند که در درگيری شديد ديروز نيرو های پياده با دشمنان بعثی در لحظات آخر ايشان از پشت بی سيم با فرماندهی تماس گرفتند ضمن درخواست حلاليت و دعای خير از فرماندهان لشکر و زير مجموعه ،آخرين وضعيت خود را که نزديک به شهادت آنها بود اعلام نموده و خداحافظی کردند . بعداً دوستان اطلاعات به دست می آورندکه تصاوير شهيد لطفی در کنار شهيد صلبی فرمانده گردان علی ابن ابيطالب (ع) لشکر که به شهادت رسيده بودند ديده شده بود . خداوند انشااللّه به اين شهيد درجه متعالی و به خانواده شان صبر عنايت و به ما توفيق ادامه دادن راه همه شهيدان را در زير پرچم ولايت فقيه عنايت بفرمايد . رضارنجبر: برای کسانی که همراه يا دوست شهيد با شند بيان خاطره بسيار مشکل می باشد آنهم شهيد وارسته ای چون لطفی . از خصوصيات شهيد عرض کنم شهيد لطفی جوانی روستايی خوش زبن ،تقريباً تُپل و سبتاً چاق ،شوخ طبع و مسلط به مقررات و روابط عمومی و با اين تفاسير در جمع بسيجيان شخص وارسته ای بود .تمام ما بسيجيان در پايگاه بسيج منتظران شهادت واقع در ابتدا بلوار کشاورز جنب بازار روز مشغول نگهبانی و حراست بوديم چون در آن زمان فقط در پايگاه و در سطح شهرستان ساری فعال بود و عمليات ايست بازرسی انجام می دادند . شهيد از روستای که در 22 کيلومتری ساری بوده تا محل بسيج که در مسجدی بوديم می آمد و شبها در آنجا می ماند، چون اکثراً همة بسيجی ها همسن بوديم و بيشتر با هم دورمی زديم در نتيجه خاطرات هم زياد است من نمی دانم از کدام خاطرات بگويم چون همه شب و روز آن دوران خاطره است . شهيد لطفی دوران آموزش تکميلی اعزام به جبهه را نگذرانده بود و فقط آموزش عمومی هفت روز گروه مقاومت بسيج در يکی از پادگان ها را طی نمود و با اين آموزش اصلاً نيرو به جبهه اعزام نمی کردند مگر اينکه کسی بگويد آموزش ديده ام و کسی از نيروهای پرسنلی آن وقت اعتراضی نکرده باشند .در آن زمان پايگاه بسيج منتظران شهادت يکی از پايگاه های فعال بود و به طبع کارهای خارق العاده ای نيز انجام می دادند . در آن زمان ما در غروب بعد از نماز مغرب و عشاء کلاس احکام و قرائت قرآن داشتيم و مدرس آن کسی نبود جز حاج آقا مهدوی پدر خانم آقای بريمانی (فرمانده سابق پايگاه) وقتی جناب آقای بريمانی متوجه شد که شهيد لطفی قرار است با آموزش هفت روزه به جبهه اعزام شود دریک صحبت خودمانی اعلام کرد که من نمی گذارم به جبهه اعزام شويد و خطرناک است .ناگهان بغض شهيد ترکيد و شروع به گريه نمود. يادم نمی رود هنوز اشکهای قشنگ چشمانش را به ياد دارم که چگونه برای اعزام به جبهه سرازير شده بود .خلاصه آن شب وقتی متوجه شد که آقای بريمانی نسبت به عدم اعزام ايشان به جبهه مُصرّ است ديگر مستاصل شد و دست به دامان حاج آقا مهدوی و آقای زارعی برد خلاصه به هر صورتی بود با گريه زاری و . . . جواز اعزام به جبهه را گرفت که تا پايان مأموريت (شهادت) به طور مستقيم در جبهه ها حضور داشت . جواد پرکانی: شهيد لطفی از عزيزان بسيجی بود که فعاليت خود را از پايگاه منتظران شهادت شروع نمود از عزيزان بسيجی بود که عاشق رهبری بود. من يادم است برای رفتن به جبهه لحظه شماری می کرند .يک شب استادداشتيم که درس قرآن و احکام را برای بچه ها تدريس می کرد و ايشان را گرفتند تا موافقت کنند به جبهه رخت بندد وقتی بنده مخالفت نمودم ديدم اشک از چشمان ايشان جاری شده است و مثل بچه ها گريه می کند اين صحنه برای همگان تکان دهنده بود و در جمع عزيزان از بنده قول گرفتند که با اعزامشان موافقت کنم و بعد اعزام جبهه ها شد .شهيد عزيز در برپايی نماز جماعت و جمعه بسيار فعال بود هر وقت از جبهه باز می گشت اول حضوری در پايگاه داشت و بعد به منزل می رفت و در مدت مرخصی در پايگاه بود و شب تا صبح در پايگاه حضور داشت .شهيد عزيز چهره اش بسيار شوخ طبع و خندان بود و هميشه از شهيد و شهادت صحبت می نمود در ديدار با خانواده خود بسيار علاقه نشان می داد و هميشه دوستان را وادار می کرد به انجام اين امور .در عمليات کربلای 4 که بنده توفيق داشتم در جمع دوستان باشم ، ايشان که فرد بانفوذ و نترس و معروف در ادوات حضور داشت جز ارکان اصلی اداوت بود ،قبل از عمليات يادم می آيد يک شب خدمت ايشان رسيدم بسيار گريان بود ، نگران از ايشان سوال کردم: اسد عزيز چرا نگرانی ؟ فرمود: نمی دانم چرا خداوندمرا مورد عفو قرار نمی دهد و شهادت را نصيبم نمی کند. اين بار از خداوند خواستم شهادت را نصيب من بکند .به ايشان گفتم آقای لطفی شما حیف هستيد بایدباشیدو خدمت کنید. ايشان با ناراحتی فراوان به من گفت : تو با من بد هستی ،علاقمند نيستي که اين حرف را می زني ،من از خدا چنين خواستم يقيناً همين طور خواهد شد .از دوستان شهيدش صحبت می کرد ،شهيد عزيز نسبت به شهيد طوسی ،کميل و مرتضی قربانی علاقه ی خاصی داشت . محمد ساعی : تابستان سال 1364 بود از آنجائيکه پايگاه منتظران شهادت از پايگاههای فعال شهر بود و به صورت شبانه روزی برادران بسيجی در آن حضور داشتند و مأموريت های مختلف بسيج از قبيل ايست بازرسی ،گشت و شناسايي و پشتيبانی و جمع آوری کمکهای مردمی به جبهه و جنگ را انجام می دادند. شبها نيز در پايگاه و مسجد محل می خوابيدند ،يکی از شبهای تابستان به خاطر گرمی هوا برادران روی پشت بام مسجد خوابيده بودند که موقع نماز صبح شهيد لطفی برای گرفتن وضو و اقامه نماز از خواب بيدار شد. به خاطر خستگی مفرط که تا نيمه های شب برنامه ايست بازرسی و گشت بود از يادش رفته بود که روی پشت بام است و همين طور به خيال اينکه در حياط مسجد می باشد از روی پشت بام عبور کرده و از ارتفاع 7 ـ 8 متری به زمين سقوط و پای ايشان شکست .البته از آن ارتفاع که ايشان پرت شد خواست خداوند بود که صدمه بيشتری به ايشان وارد نشد تا بتواند در ميادین نبرد خدمت رسانی بيشتری نموده و در جبهه شربت شهادت را بنوشد . سيد مرتضی موسوی تاکامی: در تاريخ 23/11/64 در منطقه عملياتی فاو ساختمانی مقر فرماندهی عراق بود که نيروهای داخل ساختمان 24 ساعت استقامت نمودند. حتی اين موضوع را در اخبار هم داشتيم برادر اصغر لطفی به اتفاق برادر پاسدار ابراهيم خليلی ساکن ساری با توپ 106 به منطقه مورد نظر آمد و با شليک چند گلوله بخشی از ساختمان را تخريب نمود. يادم می آيد که آن روز با پای برهنه بودند و با کمک نيروهای ویژه ساختمان فرماندهی عراق تحت محاصره و تصرف قرار گرفت و تعداد زيادی از نيروهای عراقی داخل آن مجموعه به اسارت در آمدند . در تاريخ 28/11/64 نيروهای عراقی تک محکم که واقعاً بسيار شديد بود، زدند. يادم می آيد اين عزيز با توپ 106 در تمام نقاط خاکريز که احتمال شکسته شدن آن را می داد حاضر می شد و با شليک چند گلوله توپ 106 منطقه را اشغال دشمن نجات می داد که پا تک روز 28 بهمن 64 مشهور است .حتی بعد ها مورد تحليل فرماندهان قرار گرفت در پايان ياد این شهید عزیزوشهيدان سيد علی موسوی تاکامی و امر اللّه آری تاکامی در عمليات فاو به خير .

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 13 تیر 1395  - 12:38 PM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی