ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید حشمت الله طاهری : فرمانده گردان مالک اشترلشگر 25 کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در خانواده ای کشاورز و مذهبی ودر سال 1338 در روستای “بورمحله” از توابع شهرستان” آمل” به دنيا آمد. در کودکی برحسب تعليمات خانواده به احکام دينی علاقه زيادی يافت و هر روز برای ادای فريضه نماز همراه پدر به مسجد می رفت. دوران ابتدايی را طی سال های 50 ـ 1344 در دبستان خيام زادگاهش گذراند. در اين ايام خانواده او در تابستان در روستای ييلاقی تينه سکونت می کردند. در آنجا تعدادی دام نيز داشتند که حشمت به نگهداری آنها می پرداخت. به علت نبود دبيرستان برای ادامه تحصيل به تهران مهاجرت کرد و نزد برادر بزرگ ترش سکنی گزيد. سال های دبيرستان را در مدارس بايندر و مدرسه اسلامی احمديه با موفقيت گذراند و در سال 1356 موفق به اخذ ديپلم رياضی شد. مدرسه احمديه با برنامه ها و فعاليتهای مذهبی اثرات معنوی در او گذاشت و او را با تعليمات و ارزشهای اسلام آشنا کرد. در شرايط فرهنگی ضد دينی حاکم بر ايران حشمت به خودسازی مشغول بود و روحيه معنوی خاصی داشت. از چهارده سالگی عبادت او اطرافيان را تحت تاثير قرار می داد. از سنين جوانی دعای «اللهم ارزقنی الشهاده فی سبيلک» زينت بخش قنوت نمازهايش بود. قبل از رسيدن به سنين بلوغ روزه می گرفت و برای اينکه مزاحم ديگران نباشد از روشن کردن لامپ در وقت سحر خودداری می کرد. از سستی و تنبلی بيزار بود و بسيار فعال و پرتوان عمل می کرد. در انجام امور بسيار سريع و بانشاط بود و با روحيه انجام وظيفه می کرد. بسيار متواضع و بی آلايش بود. نسبت به پدر و مادر و اطرافيان با احترام و عطوفت بر خورد می کرد. با اين ويژگی ها اخلاقی بين فاميل و دوستان به عنوان مشاوری فهيم مورد اعتماد بود. پس از اخذ ديپلم به زادگاهش بازگشت. با آغاز قيام مردم مسلمان ايران از جمله کسانی بود که در اين سالها با تلاش بی وقفه و روحيه ای خستگی ناپذير در تمام مراحل حساس انقلاب چه در تهران چه در زادگاهش شرکت فعال داشت. در مراسم اربعين شهدای 19 دی 1357 که در تبريز برگزار شد حشمت حاضر بود و زمانی که اربعين شهدای تبريز در يزد برگزار شد مشتاقانه به يزد رفت. از اربعين ديگر از شهری به شهر ديگر شرکت می کرد. در صورت لزوم خود را به آمل می رساند و هسته مبارزه و گروههای راهپيمايي را سازمان می داد. علاقه خاصی به ائمه اطهار و روحانيت مبارز همچون آيات عظام جوادی آملی و حسن زاده آملی داشت و در جلسات سخنرانی آنان شرکت می کرد. به آداب و دستورات اسلامی علاقه قلبی داشت و مقيد بود که هر فريضه ای را به جا آورد. به نظم و تربيت در کارها اهميت زيادی می داد؛ فردی صبور، مهربان، متواضع و بردبار بود. بر امر به معروف و نهی از منکر تاکيد می کرد و می گفت : «بکوشيم هر کاری که می کنيم برای رضای خدا باشد.» با تأسيس کميته انقلاب اسلامی از اولين نيروهای کميته و با تشکيل سپاه پاسداران از نيروهای تشکيل دهندة آن بود. بيست و يک سال بيش نداشت که تدين او در بين نیروهای سپاه زبانزدبود. تقيد خاصی به قوانين داشت و قوانين نظام جمهوری لسلامی را از امور واجب تلقی می کرد. به عنوان نمونه وقتی راهنمايی و رانندگی اعلام کرد ،موتور سواران بايد گاهی نامه داشته باشند با وجود مشغلة فراوان و نياز مبرم به وسليه نقليه در انجام وظايف، موتور سيکلت را در پارکينگ گذاشت و در اولين فرصت برای اخذ گواهينامه اقدام کرد و تا گواهينامه نگرفت از موتور سيکلت استفاده نکرد. اهل انفاق بود و به عمران آبادی توجه زيادی داشت. نقل است وقتی پدرش حاج حبيب اللّه در سال های 1357 عازم سفر حج بود پدر را قانع کرد تا به جای وليمه حج، پول آن را در ساخت پل مورد نياز روستای بورمحله هزينه کند. همچنين در سال 1358 حدود هزار متر مربع از زمين شاليزار پدر را برای احداث مسجد علی بن ابی طالب اهداء کرد و به کمک مردم و دوستانش به ساخت مسجد همت گماشت. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در 24 شهريور 1358 مسئوليت عمليات سپاه آمل را به وی واگذار کرد و تا سال 1363 در اين سمت باقی بود. در سال 1358 به مدت يک ماه برای مقابله و سرکوبی فراريهای طاغوتی و گروههای تجزيه طلب به کردستان اعزام شد. در اوايل سال 1359 که سازمان چريکهای فدايی خلق در شهر گنبد شورش ايجاد کردند ، او از جمله کسانی بود که داوطلبانه در سرکوبی اشرار گنبد شرکت داشت. به گفته يکی از فرماندهان عمليات طاهری يکی از عوامل اصلی پيروزی گنبد به شمار می رود. او اولين مجروح آن نبرد بود و از ناحية دو دست مجروح شد و مدت سه روز در بيمارستان گنبد و بعد از آن در آسايشگاه ولی عصر تهران بستری بود. اواخر اسفند سال 1359 برای سرکربی اشرار سيستان و بلوچستان به مدت سه ماه به شهر سراوان اعزام شد. پس از بازگشت از اين مأموريت به همراه تنی چند از دوستان خود در سال 1359 از سپاه استعفا داد اما جدايی وی از سپاه دوام چندانی نداشت و دوباره به سپاه بازگشت و با شتاب هر چه تمام تر به فعاليت های سابق خود ادامه داد. در خرداد 1360 با خانم طيبه خزائی ازدواج کرد. خطبه عقد در مراسمی ساده توسط آيت اللّه جوادی آملی جاری شد. مراسم عروسی آنها در شب 31 شهريور 1360 که با اولين سالروز جنگ تحميلی مصادف بود، برگزار شد. به ندرت به مرخصی می آمد و زود هم بازمی گشت اما سعی می کرد با محبت، خستگی های روحی مشکلات ناشی از عدم حضورش در خانه را جبران کند. هرگز خستگی ناشی از کار را در خانه منتقل نمی کرد. در ايام درگيريهای جنگل با وجود مشغله بيست و چهار ساعته وقتی به خانه می آمد با بذله گويی و شوخی محيط خانه را با نشاط و طراوت می کرد و با اصرار در تهيه غذا و نظافت بچه ها مشارکت می جست. طاهری مداح اهل بيت بود و به ائمه اطهار علاقه وافری داشت. در مراسم ماه محرم خصوصاً در روزهای تاسوعا و عاشورای حسينی بسيار فعال بود و همه ساله در ماه مبارک رمضان افطاری می داد. شرکت در نماز جمعه در راس همه امور او قرار داشت. در سال 1360 به خاطر آشنايی طاهری با مناطق جنگلی و کوهستانی مازندران به عمليات کميته انقلاب اسلامی(سابق) مامور شد وبه عنوان فرمانده عملیات این نهاد اقدامات ماندگاری را انجام داد. او در مدت تصدی اين سمت، توانست با سازماندهی نيروهای کميته انقلاب اسلامی آمل بسياری از عوامل منافقين و گرههای چپ را شناسايی و دستگير کند. هر گاه کسی را دستگير می کرد با رأفت بسيار برخورد می کرد و با برخوردهای تند بعضی از نيروهای سپاه يا کميته به شدت مقابله می کرد. به زندانيان سرکشی می کرد و با آنها به صحبت و گفتگو می نشست. حضور اودر فرماندهی عملیات همزمان بودبا عمليات اتحاديه کمونيستها در جنگلهای آمل و شمال ايران، برای جداسازی قسمت شمالی کشور. در درگيريهای جنگل که يک سال و نيم به طول انجاميد، طرح و فرماندهی تيمهای عملياتی را بر عهده داشت. با حمله اعضای اتحاديه کمونيستها به شهر آمل حشمت تلاش بسياری در دفع آنها و نجات شهر داشت. به محض اطلاع از درگيری غافاگيرانه دشمن به سرعت خود را به کانون خطر يعنی سپاه رساند و تمام آن روز را درگير بود. با شروع جنگ تحميلی در سال 1361 در سمت فرماندهی گروهان در عمليات بيت المقدس در جبهه های جنوب شرکت کرد. ارادت خاصی به شهيد دکتر بهشتی داشت و همه ساله در شب هفتم تير ماه شام می داد. از اعضای فعال حزب جمهوری بود و در زمان حيات شهيد بهشتی فعاليتهای چشمگيری داشت. با وجود اين هنگامی که امام خمينی فرمود نظاميان نبايد در هيچ حزب و گروهی عضويت داشته باشند از حزب کناره گيری کرد. در سال 1363 فرزند ديگرش به دنيا آمد و او را "زهرا" نام نهاد. به شدت مقيد بود هر آنچه را برای آسايش خود مصرف می کند همسر و فرزندانش نيز از آن برخوردار باشند. برای خانواده شهدا احترام خاصی قايل بود و نسبت به بيت المال حساسيت خاصی داشت. در سال 1362به منظور پاکسازی جنگل به آمل برگشت. در اسفند همين سال در يکی از درگيری های منطقه شيميکوه به کمک نيرو های درگير رفت و پس از الحاق پاکسازی انجام شد. توانست به هنگام درگيری تمام مجروحان را به عقب برگرداند و از تلفات بيشتر جلوگيری کند. به خاطر تجربه زياد در نبردهای شهری و جنگلی به نيروهای تحت امر توصيه می کرد در اوقات فراغت در تمام کوچه های شهر گشت بزنند تا با مناطق و کوچه های مختلف شهر آشنا شوند تا در مواقع خطر حضور ذهن داشته باشند. توانايی او در برقراری امنيت در جنگل شايان توجه بود. پست های حساس را درست و مطابق اصول نظامی مستقر می کرد. هر موقع که خبری از حضور ضد انقلابيون در جنگل می رسيد، بلافاصله بعد از طراحی عمليات به منطقه می آمد. در اوايل سال 1363 زمانی که امنيت در جنگلهای آمل برقرار شد، بار ديگر به جبهه های نبرد رفت. او جزء کادر اصلی لشکر ويژه 25 کربلا بود از ارديبهشت 1363 تا 16 خرداد 1363 در سمت معاون فرمانده گردان ملک اشتر مشغول خدمت شد. از تاريخ 8 ارديبهشت 1363 به مدت چهار ماه برای گذراندن دوره فرماندهی عالی از طرف مسئولان لشکر به پادگان امام حسين (ع) معرفی شد و توانست اين دوره را با موفقيت به پايان برد. پس از اتمام دوره به جبهه ها بازگشت. می گفت : «تا جنگ هست مبارزه هم هست و من در جبهه ها می مانم.» در اکثر عمليات از جمله بدر، عملياتهای زنجيره ای قدس و . . . شرکت مستقيم داشت. از تاريخ 18 مرداد 1363 تا 4 دی 1363 در سمت معاون گروه گشت در گردان مالک اشتر خدمت کرد. در عمليات بدر فعاليت گسترده ای در هورالهويزه و پاسگاه ترابه داشت. در منطقه عملياتی ساده می زيست و از امکانات موجود استفاده می کرد، از اسراف و تبذير منتفر بود. برای استحمام بسياری به حمامهای شهر می رفتند اما او از همان حمام صحرايی پادگان بيگلو استفاده می کرد. بر ذائقه خود تسلط کامل داشت. حشمت طاهری از 5 دی 1363 تا 5 فروردين 1364 سمت معاون فرمانده گردان مالک اشتر را به عهده داشت. فرماندهی گردن مالک اشتر را در تاريخ 6 فروردين 1364 پذيرفت در حالی که بيست و شش سال بيش نداشت. در شبهای عمليات جلودار بود و با سر دادن شعر و نوحه های عارفانه در تقويت روحيه رزمندگان تاثير بسيار داشت. در تابستان 1363 از ناحيه کمر مجروح شد و بعد از بهبودی بار ديگر به جبهه رفت. بعد از مدتی از طرف لشکر 25 کربلا مأموريت يافت تا راهيان کربلا در استان مازندران را برای حضور در جبهه های جنگ سازماندهی کند. در همين زمان محمد تيموريان از فرماندهان شجاع و به نام شهر آمل شهيد شد. طاهری کاروان کربلا را پس از سازماندهی در روز اعزام ابتدا برای تجديد ميثاق با آن شهيد و خانواده اش به طرف منزل این شهيد هدايت کرد و سپس به سوی جبهه حرکت داد. در 12 خرداد 1364 مصادف با ماه مبارک رمضان فرزند سوم او به دنيا امد که نامش را محمد حسين نهاد چون معتقد بود محمد (ص) آورنده دين خدا و حسين (ع) نگهدارنده آن است. محمد حسين در هفت ماهگی به دنيا آمد بود نياز به مراقبت شديد داشت. اوبا وجود مشغله زياد گاه از سحر تا غروب در بيمارستان کنار همسر و فرزندش می ماند و گاهی از سحر روز بعد غذا نمی خورد و از آنان پرستاری می کرد. در بدترين شرايط هرگز از ياد خانواده غافل نمی شد و مدام با نوشتن نامه آنها را ارشاد می کرد و از آنها می خواست برای او و تمامی رزمندگان دعا کنند. او در نوجوانی مدتی به چوپانی اشتغال داشت و وقتی به فرماندهی گردان ارتقاء يافت هرگز خود را گم نکرد بلکه در يکی از اتاقهای منزل ابزار آلات چوپانی را در منظر چشم خود قرار داده بود. قتی علت را جويا شدند در جواب گفت : «می خواهم هميشه در چشم و ذهنم باشد که در گذشته چه بودم و مغرور پست و مقام نگردم و دنيا مرا گول نزند.» در هدايت و فرماندهی نيروها فردی قاطع و پايبند به مقررات بود از بی نظمی پرهيز داشت و با افراد بی نظم برخورد می کرد. در تاريخ 25 بهمن 1364 از ناحيه پای چپ مجروح شد اما در منطقه عملياتی باقی ماند. درعمليات والفجر 8 با فرماندهی يکی از گردانهای خط شکن به تثبيت مواضع در شهر فاو پرداخت. رمز عمليات والفجر 8 ـ يا زهرا ـ را برای نيروهای گردان مالک اشتر اعلام کرد. او تا پايان عمليات حضور داشت و هرگز خستگی به تن راه نداد . در 28 بهمن 1364 در يکی از پاتک های سنگين دشمن در جنگ تن به تن پس از نابودی يکی از تانک های دشمن از ناحيه ی شکم، جراحات سختی برداشت و شريان های دست و فک او پاره شد. طاهری از لحظه لحظه های عمر کمال استفاده را می کرد، چنان که مدتی بستری بود برای کنکور ثبت نام و تقاضای کتاب های درسی کرد. با همان حال بيماری به مطالعه ی کتاب های درسی می پرداخت. پس از چند هفته و بهبودی نسبی از تهران به آمل انتقال يافت. در آمل با اينکه مجروح بود همچون گذشته به صله رحم می پرداخت. همواره خانواده را به تقوا و پاکدامنی، معرفت و سادگی دعوت می کرد. علی رغم بدن رنجور و خسته کار ناتمام مسجد علی ابن ابی طالب محله را که خود بانی آن بود با جديت به اتمام رساند. در همين ايام خانه مسکونی اش را که ناتمام مانده بود به پايان برد. در تشييع جنازه شهيد سيد جواد علوی ـ از همرزمانش ـ در پايان مراسم به همسرش گفت : «انشاءاللّه برای من نيز چنين مراسم با شکوهی برگزار خواهند کرد.» وقتی همسرش می گويد : «شما که به شدت مجروح هستی و نمی توانی به اين زوديها به جبهه برگردی.» با اطمينان خاطر گفت : «به اين بودنم در کنارتان دلخوش نباشيد.» به شهادت قريب الوقوع خود بصيرت و آگاهی داشت و سعی می کرد در خانواده آمادگی لازم را ايجاد کند. همسرش شهادت او ر ا اینگونه روایت می کند: لحظاتی بعد از اذان صبح در حالی که حالش بسيار وخيم بود ناگهان ديدم به صورت نيمه نشسته روی تحت با احترامی خاص تعظيم کرد. گويا شخصی يا اشخاص بزرگواری به ديدار او آمده اند. شروع به تلاوت قرآن کرد و سپس پرسيد : «اين کاخها برای کيست؟» در آخر در حالی که دستهايش را با احترام روی سينه گذاشته بود، گفت : «چشم می آيم، می آيم.» آرام سر را روی تخت گذاشت و نگاهی به من انداخت و شهادتين را بر زبان جاری کردو لحظاتی بعد روح او از قفس تن جدا شد. با چشمانی باز و لبانی خندان در سالگرد تولد پسرش در حالی که بيست و هفت سال بيش نداشت به ديار باقی شتافت. پيکر نحيف او را که پوستی چسبيده بر استخوان بود در ميان انبوه جمعيت سوگوار تشييع و در گلزار شهدای آمل امام زاده ابراهيم (ع) به خاک سپرده شد. از شهيد حشمت طاهری سه فرزند به نام های "زينب" ، "زهرا" و "محمد حسين" يک ساله به يادگار مانده است.