مشاهیر ایران و جهان - خنکدار، علی اصغر

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید علی اصغر خنکدار : فرمانده گردان امام محمد باقر (ع)لشگر25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال 1341 در روستای "کلاکر محله" شهرستان "قائمشهر" به دنيا آمد. او فرزند دوم خانواده بود. پدرش فاقد زمين بود و روی زمينهای ديگران کار می کرد. به همين سبب خانواده اش از وضعيت مالی خوبی برخوردار نبود. علی اصغر پيش از آغاز دوران تحصيل رسمی درمدرسه به مکتبخانه رفت و به فراگيری قرآن پرداخت. در سال 1348 در مدرسه «همام» روستای کلاگر محله تحصيلات دوران ابتدايی را آغاز کرد. علاقه او به درس و مدرسه به اندازه ای بود که تکاليف خود را در مدرسه انجام می داد و اگر در درسی نمرة خوبی نمی گرفت، ساعت ها گريه می کرد. او نسبت به ساير کودکان هم سن و سال آرام تر بودو بيشتر اوقات را در منزل می گذراند. اسکندر فومنی و حميدرضا رنجبر (که در 25 فروردين 1362 به شهادت رسيدند) از دوستان دوران طفوليت علی اصغر بودند و ارتباط خود را تا پايان عمر حفظ کردند. تحصيلات دوره راهنمايی را در سال 1353 در مدرسه راهنمايی امير کبير قائمشهر آغاز کرد. اين دوران آغازگر تحولات و تغييرات خاصی در رفتار و شخصيت او بود. در کلاسهای احکام و نهج البلاغه که زير نظر روحانيون تشکيل می شد شرکت می کرد. در اين جلسات بود که با نام امام خمينی (ره) آشنا شد. به تدريج پس از آشنايی با انديشه های امام (ره) به همراه جوانان محل، هيئت اسلامی جوانان روستا را تأسيس کردو خود رهبری اين هيئت را که در مسجد مستقر بود عهده دار شد. با آغاز فعاليتهای علنی انقلاب در راهپيماييها و درگيری ها حضور گسترده داشت. به بهانه ورزش با ساير فعاليتها بسياری از جوانان را به مسجد می کشانيد و سعی می کرد آنان را ازاين طريق جذب کند.5 رفتار گرم و صميمانه ای با ديگران داشت و با همه به مهربانی برخورد می کرد. و در عين حال از افراد بی بند و بار تنفر داشت و دوست نداشت کوچک ترين برخوردی با آنان داشته باشد. در سال 1359 پس از کسب مدرک ديپلم، آماده اعزام به سربازی بود که متوجه شد گروه دکتر چمران به نيرو نيازمند است. آموزش نظامی را به همراه نيروهای بسيجی در پادگان شيرگاه گذراند و پس از ثبت نام به ستاد جنگهای نا منظم دکتر چمران در تاريخ 16 دی 1359 به مناطق جنگی جنوب رفت. نخستين اعزام علی اصغر خنکدار با نخستين مجروحيت او همراه بود. در شرايطی که خانواده اش در تدارک مراسم عروسی خواهرش بودند به آنان گفت که برای انجام کاری به تهران می رود و به زودی بازمی گردد. اما از اهواز و مناطق جنگی سر در آورد در تاريخ 16 فروردين 1360 در منطقه کرخه در اثر اصابت ترکش مجروح شد و در بيمارستان اهواز بستری گرديد. در اواخر تابستان 1360 به عضويت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. در تاريخ 1 مهر 1360 به پادگان آموزشی المهدی (عج) چالوس اعزام شد و تا اول دی ماه دوره آموزشی سه ماه سپاه را گذراند. به دنبال آن بلافاصله به جبهه مريوان اعزام شد و تا تاريخ 11 اسفند 1360 در منطقه سروآباد مريوان به خدمت مشغول بود و فرماندهی یکی از واحدهای مستقر در آنجا را بر عهده داشت. پس از بازگشت در واحد عمليات سپاه قائمشهر بود. با آغاز فعاليتهای ضد انقلابی گروهک «اتحاديه کمونيستها» در جنگ های شمال ايران، پس از گذراندن دورة ويژه جنگ های چريکی و اصول جنگ های ضد چريکی به فرماندهی گردان ويژة جنگ سپاه قائمشهر منصوب شد. نخستين سال های آغاز جنگ پدرش برای آنکه او کمتر به جبهه برود به وی پيشنهاد کرد تا ازدواج کند. او اين پيشنهاد را پذيرفت و در بيست سالگی يعنی در سال 1361 با خانم "زهرا سرور" ازدواج کرد. مراسم عقد عقد اين زوج در مسجد و در نهايت سادگی برگزار شد. در 25 فروردين 1362 دوست ديرينه اش، "حميد رضا رنجبر" فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) از لشکر 25 کربلا در جريان عمليات والفجر 1 در منطقه عملياتی جفير به شهادت رسيد. او که به شدت تحت تاثير شهادت حميد رضا قرار گرفته بود پس از آن هيچگاه منطقه نبرد را ترک نکرد. مدتی در شمال بود.علی اصغر پس از دو سال حضور در جنگل قائمشهر و مبارزه و سرکوب ضد انقلاب به جبهه نبرد شتافت. در تاريخ 28 بهمن 1362 به منطقه جنوب و لشکر 25 کربلا پيوست و فرماندهی گردان امام محمد باقر (ع) را به عهده گرفت. در جريان عمليات والفجر 6 در منطقه دهلران در محور چيلات بر اثر اصابت تير به سرش زخمی شد اما علی رغم اصرار همرزمان راضی نشد منطقه را ترک کند و دو ماه بعد از مجروحيت به شهر و ديار خود بازگشت. او برای همسر خود احترام فراوان قايل بود اما حضور در جبهه را ترک نمی کرد. در مدت کوتاه بازگشت از جبهه نيز به جمع آوری نيرو می پرداخت. به هنگام تولد نخستين فرزندش برای مدت کوتاهی در يکی از بيمارستانهای شهرستان بابل حاضر شد و او را به ياد دوست و همرزم شهيدش" حميد رضا "ناميد و سپس به جبهه بازگشت. علی اصغر به امام خمينی (ره) عشق می رزيد، با ذکر مصيبت امام حسين (ع) و با شنديدن مصائب ائمه اطهار به گريه می افتاد. جبهه برای او از همه چيز مهم تر بود. در حالی که منزل شخصی نداشت و حقوق بسيار کمی از سپاه دريافت می کرد جبهه را رها نمی کرد. در کنار روحيه خشن نظامی از روحی لطيف و وجدانی بيدار برخوردار بود. توجه به اصلاح اخلاقی دوستان و همرزمان، اهتمام به رعايت آداب شرعی و اخلاقی تحصيل و به بطالت نگذراندن عمر در جوانی از يکی از دست نوشته هايش به خوبی مشهود است. او پس از مدت فرماندهی گردان امام محمد باقر (ع) برای گذاراندن دورة آموزش فرماندهی به پادگان امام حسين (ع) تهران اعزام شد. از 18 ارديبهشت 1363 تا 15 مرداد 1363 دوره مزبور را گذراند و پس از آن برای مدت کوتاهی به قائمشهر برگشت. در تاريخ 21 مرداد 1363 به عنوان جانشين واحد عمليات منصوب شد. اما دو ماه بيشتر طاقت نياورد و بار ديگر در 1 آبان 1363 به جبهه اعزام و به عنوان جانشين گردان امام محمد باقر (ع) مشغول به فعاليت شد. در تاريخ 15 آبا 1363 بار ديگر از ناحيه پهلو بر اثر اصبت ترکش مجروح شد. لکن مداوای طولانی را نپذيرفت. در 1 ارديبهشت 1364 به فرماندهی گردان حمزة سيد الشهدا (ع) منصوب شد و تا شهريور در آن گردان باقی ماند. سپس به عنوان جانشين محور دوم لشکر که فرماندهی آن بر عهده سردار عمرانی بود منصوب شد. در حالی که رزمندگان گردان امام محمد باقر (ع) اصرار داشتند او را به گردان امام محمد باقر (ع) برگردانند. در همين حال و هوا دومين فرزندش "زينب" به دنيا آمد. از نفوذ کلام بالایی برخوردار بود واین بنا به فرمایش حضرت علی (ع) به خاطر یکی بودن گفتار وعمل او بود. دربارة نفوذ کلام شيری ـ يکی از همرزمان ـ می گويد : در سال 1364 خنکدار به من اعلام کرد که روستای شما بايد يک دسته نيرو به منطقه جنگی اعزام کند. من نيز به او گفتم چون تعدادی از بسيجيان روستا در جبهه هستند شايد استقبالی که انتظار می رود صورت نگيرد. وی با چهره مصمم گفت : «شما جلسه ای بر قرار کنيد که من برای صحبت با مردم به آنجا بيايم.» چند ورز بعد مراسمی بر پا شد و از ايشان برای سخنرانی دعوت کرديم. وی با کلامی شيوا، چنان صحبتی کرد که فردای آن روز به تعداد بيش از يک دسته بسيجی با بدرقه مردم روستا به جبهه ها رفتند. علی اصغر در جريان عمليات والفجر 8 در تيپ 1 لشکر 25 کربلا در فاو حضور داشت و معاون محور 2 بود اما به خاطر علاقه خاصی که رزمندگان گردان امام محمد باقر (ع) به او داشتند و با به صلاحديد فرمانده لشکر به اين گردان بازگشت. در 20 بهمن 1364 در دقايق اوليه عمليات والفجر 8 وقتی نيروها به آن طرف ساحل اروند رسيدند، او در حالی که نيروهای رزمنده را از درون قايقی به جلو هدايت می کرد، چندين بار فرياد کشيد کربلا جلوی من است، من کربلا را می بينم. در همين حال تيری به شقيقه اش اصابت کرد و در دم به شهادت رسيد. پيکر علی اصغر خنکدار در گلزار شهدای روستای" کلاگر محله"در شهرستان "قائمشهر" به خاک سپرده شد. يک سال بعد در جريان عمليات کربلای 5 برادرش "جعفر خنکدار" هفده ساله به شهادت رسيد. سه سال بعد در تاريخ 4 مرداد 1367 در روزهای آخر جنگ "محمد باقر خنکدار" در منطقه عملياتی جزيرة مجنون به اسارت دشمن در آمد و در سال 1369 به آغوش خانواده بازگشت. از شهيد "علی اصغر خنکدار" يک فرزند پسر به نام "حميدرضا" که در زمان شهادت پدر دو ساله و دختری به نام زينب که شش ماهه بود. به يادگار مانده است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 13 تیر 1395  - 12:38 PM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی