مشاهیر ایران و جهان - پورقاسم، علی اکبر

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید علی اکبر پورقاسم : فرمانده گروهان یکم گردان ادوات(ضد زره)لشگر17 علی ابن ابی طالب (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال 1329 در خانواده ای متوسط در روستای "ماهفروجک" از توابع شهرستان "ساری" به دنيا آمد و به دليل عدم امکانات تحصيلی نتوانست راهی مدرسه شود و لذا در کارهای روزمره کمک خانواده اش بود تا اينکه به سن نوجوانی رسيده و به کار در کارگاههای ساختمانی روی آورد .از اينجا عشق و علاقة شديدی به مکتب و فرايض مذهبی داشت و به خاطر استعداد سرشاری که در اکثر زمينه ها داشت خيلی زود توانست در رشتة بنّايی مهارت کسب کند و لذا به شهر آمده با مشکلات فراوان زمان کار موفق به خريد قطعه زمينی در راه آهن ساری شد و واحد مسکونی اش را در آنجا بنا کرد .علاقه اش به اسلام بيشتر شده و به زيارتگاههای مختلف کشور رفته و با دعاهای خالصانه اش تزکية نفس و خودسازی را آغاز کرده بود تا اينکه در سال 1350 به خدمت سربازی رفته و در نيروی هوائي در"شيراز" به مدت دو سال خدمت کرد .پس از خدمت مجدداً به ساری برگشته و کار قبلی را پی گرفته بود .چندی که گذشت ازدواج کرده که ثمرة آن سه فرزند به نامهای مهدی ،معصومه و زينب می باشد .وی در کارش فردی منصف و دلسوز بود .بارها مشاهده شد که برای خانواده های بی سرپرست کارهای زيادی انجام داده است و از طرفی ضمن انجام کامل فرايض ، اموال خود را پاک کرده و در منطقة راه آهن او را کاملاً می شناختند .می دانستند که وی چقدر پای بند به اسلام بود .در جلسات قرآن ،دعای ندبه و ديگر جلسات مذهبی شهر فعالانه حضور داشته و با نزديک شدن به نيروهای مؤمن و متعهد توانست قرآن مجيد را ياد بگيرد و آنگاه رشد در زمينة خواندن و نوشتن بالا رفته به حدی که بدون حضور در کلاس درس در امتحانات متفرقه شرکت کرده و موفق به گرفتن قبولی پنجم ابتدايی می شود . او همانطوری که برای خانواده اش فرزندی عزيز و خوب بود برای مؤمنين برادری متقی و برای اسلام سربازی مطمئن محسوب می شد .چنانچه با اخلاق برخاسته از مکتب ،صفا دهندة هر جمعی می شد و حدود سه سال قبل از انقلاب بود که با دو نيروی مؤمن ارتش و چند نفر مسجدی ديگر فعاليتهای عليه رژيم را به طريق حساب شده شروع نمود و در حد نوشتن نامه ها و انتقادات همراه با تهديد به عناصر سرسپردة رژيم و تشکيل جلسات مذهبی و جذب نيروهای خوب ديگر و نيز انتشار اعلاميه های دست نويس و نصب در محلات شهر بوده است که نويسنده ی متن از جزئيات آن کاملاً اطلاع دارد ولی عنوان آن طولانی خواهد شد. از اولين روزهای تظاهرات امت مسلمان در ساری وی باخط شکسته اش اولين پلاکارت های دستنويس را با نوشتن شعارهای اسلامی در جلوی صف که آن موقع تعداد تظاهرکنندگان از صد نفر تجاوز نمی کرد و نيز در درگيری اول "ساری" در ميدان شهدا وقتی که می بينید برادری در کنارش از ناحيه ی سر توسط مزدوران رژيم مجروح می شود با پاره های سنگ و آجر به پليس حمله کرده و شدت درگيری در اين مکان بيشتر می شود که با تير اندازی متقابل کماندوها مردم موفق به فرار می شوند .اينگونه تلاش هايش تا 22 بهمن ادامه داشت و با سقوط رژيم به مدت يک الی دو ماه درکميته ی انقلاب اسلامی "ساری" انجام وظيفه نمود ولی بعدها با سر و سامان گرفتن نيروهای نظامی در شهر به کار بنائی می پردازد .وقتی که جنگ تحميلی عراق بر عليه ايران که تقارن داشت با روزهای آخر شهريور سال 59 وی دست از کار کشيده و با نوشتن وصيت نامه و گرفتن برگ پايان خدمت سربازی عزم رفتن به جبهه را می کند. بستگان نزديکش او را متقاعد کردند تا ضمن ثبت نام در بسيج از طريق ارگان و نهاد مشخصی به جبهه راه يابد و لذا به بسيج رفته و جهت اعزام به جبهه ثبت نام می کند . پس از طی يک دوره ی کوتاه مدت آموزش در ساری به همراه ديگر نيروهای بسيج جزو اولين گروه اعزامی به جبهه شده و به غرب کشور می رود .پس از اتمام مأموريت سه ماهه اش در جوان رود همانجا به عضويت سپاه غرب درمی آيد و با تأسيس پدافند سپاه و طی آموزش دوره ی تخصصی به اتفاق چند تن ديگر از برادران بسيج يک قبضه توپ 23 ميليمتری را تحويل و به ارتفاعات "ريجاب" و" دالاهو" می رود. کمتر از يک ماه در آنجا مانده که به تپه های مشرف به "گيلانغرب" نقل مکان می کنند و به همراه همرزمانش به مدت 8 ماه در اين منطقه انجام وظيفه نموده در طی اين مدت در يکی از روزها دو هواپيمای عراقی با تجاوز به حريم هوائی جمهوری اسلامی قصد تخريب را داشتند که او با توسل به خدای بزرگ و ائمة اطهار با آخرين گلوله های ضد هوایی موفق به شکار يکی از آن دو می شود .خلبانی که به اعتراف خودش 12 بار مأموريت موفق آميز در ايران داشت اسير و به دست رزمندگان اسلام می افتاد ،در اين ارتباط برايش جايزه در نظر گرفته شد ولی او معتقد بود جايزه را بايد از خدا گرفت .از آنجائی که کوچکترين و کمترين دلبستگيهای مادی و دنيايی در او ديده نمی شود ،وقتی که متوجه می شود برای خانواده اش مشکلاتی در نبودش به وجود می آيد ،خانه ای در گيلانغرب اجاره کرده و خانواده اش را برای چند ماهی به آنجا برد .پس از اتمام آن مأموريت در اواسط سال 60 برای اولين بار تقاضای انتقالی کرده و به سپاه ساری می آيد ،با سه ماه فعاليت چشمگير در واحد عمليات عناصر مزدور گروهک ها هنگام حمله به مقر سپاه، او را به نام صدا زده و با دادن ناسزا برايش موشک آر پي جی می فرستاده اند ،ولی او که نظر ديگر رزمندگان حق جوی خدا را داشت و در سنگرش جز مناجات وصوت قرآن چيزی نبود و همين بس بود برای از بين بردن دشمن زبون .وی اين بار هم توانست با موفقيت پس از اتمام مأموريت ،مجدداً به "ساری" برگردد و از آنجائيکه از سالهای پيش از انقلاب معتقد بود زندگی در شهرهای مذهبی نظير مشهد و قم انسان را به خدا و اسلام نزديکتر می کند و وقتی هم که با فعاليت چند ماهه در "ساری" مدتی از جبهه دور گشته بود ،به خاطر قصد قبلی اش حضور بيشتر در جبهه ها و يا زندگی در شهر" قم" و نيز استفاده از کلاس های آيت ا... مشکينی و ديگر علمای اسلام تقاضای انتقالی به "قم" را کرد و در واحد عمليات آنجا مشغول فعاليت می شود .پس از دو ماه خدمت در آن واحد به جبهة جنوب می رود و اين بار در موسيان و در مرحلة مقدماتی عمليات محرم با اصابت ترکش خمپاره به پايش به منزل می آيد .هنوز بهبودی نيافته و به خوبی نمی توانست راه برود که سخت بی تابی کرده و می گويد :برادران گروهان وضع نابسامانی دارند و من بايد بروم تا در مراحل بعدی عمليات حضور داشته باشم . در مرحلة سوم از ناحية صورت تير می خورد .پس از 16 روز بستری در بيمارستان انديمشک در حالی که شنوائی خود را از دست داده و سرگيجة عجيبش سبب آن می شد که نتواند راه برود به منزل انتقال داده شد و پی از بهبودی نسبی به قم برای ادامة خدمت مراجعه می کند . به خاطر سرمای شديد قم او را به ساری اعزام و 3 ماه ديگر را در اهواز می گذراند .بعد از مأموريت در اهواز به قم آمده وبعداز سه الی پنج روز برای مدت 6 ماه به جبهة جنوب اعزام می شود .چون احتمال حمله را داده و از طرفی امام بزرگوارش در خصوص ماندن نيروهای رزمنده در ايام سال نودرجبهه ،آن پيام با ارزش را می پذیرد .او می خواهد لبيک گوی صديقی باشد ،از اين جهت در جبهه مانده و در مراحل 5 و6 عمليات والفجر شرکت کرده که احتمالاً نقش واحدش در لشگر علی ابن ابيطالب پشتيبانی بوده است که وی برای شرکت در نبردهای خط مقدم داوطلب می شود و جهت شرکت در عمليات خيبر به آن منطقه اعزام و سرانجام پس از بيست و هفت ماه نبرد خالصانه و با به نمايش گذاشتن اطاعت از امام در حد والايش رزمنده ای که خود بارها و بارها شاهد و نظاره گر به خون نشستن گلوهای سرخ در غرب وجنوب ميهن اسلامی مان بوده است ؛در منطقة عملياتی خيبر واقع در جزيرة مجنون عراق در تاریخ 16/12/61 با اصابت ترکش به سرش چون مجنون حق به خيل کاروانيان عاشق بسته و روانة منزل نور می گردد .

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 13 تیر 1395  - 12:38 PM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی