ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید نورعلی یونسی ملا : فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) لشگر25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال 1337 در خانواده ای کشاورز در روستای "ابوصالح" در شهرستان "قائمشهر" به دنيا آمد. در خردسالی به مکتب خانه رفت و در شش سالگی تلاوت قرآن و خواندن و نماز را فراگرفت. کودکی ساکت و آرام بود .دوره ابتدايی را تا کلاس پنجم که در خانه يکی از روستاييان زادگاهش تشکيل می شد، گذراند و کلاس ششم را در روستای "ريکند" در نزديکی روستای "ابوصالح" با موفقيت پشت سرگذاشت. خانواده اودر اثر سیاستهای تبعیض آمیز وفاسد حکومت پهلوی بسيار فقير و تنگدست بود، تا حدی که به علت نداشتن کفش با پای برهنه به مدرسه می رفت و از پلاستيک به جای کيف استفاده می کرد. از همان دوران کودکی در کارهای کشاورزی و دامداری يار و ياور خانواده بود و گاهی نيز با فروش مرغ و تخم مرغ به امرار معاش خانواده و تامين مخارج تحصيلی کمک می کرد. پس از پايان دوره ششم ابتدايی به ناچار ترک تحصيل کرد. ولی به خاطر علاقه زيادی که به تحصيل داشت در سال 1352 برای ادامه تحصيل به "قائمشهر" رفت و در منزل برادر بزرگش اقامت گزيد.او با زحمت فراوان و با جارو فروشی هزينه های تحصيلی خود را تامين می کرد و سرانجام توانست در سالهای 57 ـ 1352 دوره متوسطه را در دبيرستان "شرافت " ( آيت اللّه طالقانی کنونی) به پايان برساند و موفق به اخذ ديپلم شود. در کنار تحصيل به مطالعه کتابهای مذهبی علاقه مند بود. در اين ايام بچه های محله را در مسجد جمع می کرد و قرآن تدريس می نمود. او که خود توجه زیادی به بر پا داشتن نماز وانجام فرایض دینی داشت دیگران را نیزبه نماز و رعايت حجاب اسلامی بسيار تاکيد می کرد. با شروع انقلاب اسلامی ،مبارزات او عليه رژيم شاه آغاز شد. در نتيجه این مبارزات توسط عوامل رژيم شناسايی و تحت تعقيب قرار گرفت. به ناچار برای ادامه فعاليت به تهران عزيمت کرد و به کارگری پرداخت .همزمان با کارکردن در مبارزات عليه رژيم شاه نیزشرکت می کرد. پس از پيروزی انقلاب اسلامی به روستای "ابوصالح" بازگشت و با داير کردن کتابخانه دست به فعاليتهای فرهنگی ومذهبی زد و عضو انجمن اسلامی روستا شد و به تدريس قرآن پرداخت. پس از تشکيل شوراهای شهر و روستا مدتی به عضويت شورای روستا در آمد و به سمت رئيس شورا روستای "ابوصالح"منصوب شد و اقدام به کارهای عمرانی در روستا کرد. در سال 1358 با خانم "سکينه عبدی" ازدواج کرد . مراسم عروسی آنها بسيار ساده برگزار شد. پس از شروع زندگی مشترک به "قائمشهر" نقل مکان کرد و در خانه ای استيجاری زندگی مشترک را از سر گرفتند. اوبرای تأمين هزينه های زندگی به کارگری می پرداخت. از جمله ويژگی های او این بود که از شوخی بی مورد تنفر داشت و احترام فوق العاده ای برای پدر و مادرش قايل بود. در سال 1359 به عضويت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و پس از مدتی به سمت مربی آموزش نظامی بسيج "قائمشهر" منصوب شد. در آموزش نيروها در پادگان آموزشی "شيرگاه" بسيار فعال بود و بيشتر وقتش را صرف فعاليتهای آموزشی می کرد. اودر مقابل اعتراض خانواده اش به این امر،می گفت: «الان وقت عمل است و بايد با جان و مال برای انقلاب اسلامی فداکاری کنيم. بايد به نيروهای بسيجی آموزش بدهيم تا بتوانند در مقابل کفر ايستادگی کنند و ضد انقلابيون را از بين ببرند.» با آغاز عملیات نظامی منافقين بر علیه انقلاب اسلامی ومردم او با نيروهای تحت آموزش در درگيرهای جنگهای شمال و سرکوب منافقين نقش بسزايی ايفا کرد. هميشه می گفت: «چطور می توانم در پشت جبهه راحت باشم در حالی که برادرانم در جبهه به شهادت می رسند.چگونه در خانه آسوده بخوابم در حالی که برادرانم در سنگر هستند.» با تشويقهای او عده زيادی از مردم روستا آموزش نظامی ديده و به عضويت بسيج در آمدند و به جبهه ها اعزام شدند. روزی به هنگام آموزش، نارنجک پرتاب شده منفجر نشد اما پس از مدتی منفجر شد و در نتيجه اين انفجار يونس از ناحيه شکم زخمی گرديد. مدتی مسئوليت آموزش نظامی پادگان "شيرگاه" را بر عهده داشت و در اين دوران نسبت به حفظ اموال عمومی و بيت المال به شدت حساسيت نشان می داد. با وجود مشغله زياد هرگاه فرصتی پيش می آمد در کارهای کشاورزی به پدرش کمک می کرد. در زمان برداشت محصولات کشاورزی مرخصی می گرفت و به کمک خانواده می رفت. هميشه نمازرا اول وقت به جا می آورد و نماز شب را ترک نمی کرد و نسبت به رعايت حجاب اسلامی تاکيد فراوانی داشت. عشق و علاقه خاص به حضور در جبهه داشت ولی هربار با مخالفت مسئولان روبرو می شد. در سال 1362 با پیگیری های زیاد توانست به جبهه اعزام شود . دو ماه در جبهه بود و به مرخصی نيامد.وقتی به مرخصی آمد به اصرار فراوان خانواده اقدام به ساخت خانه ای در روستای "ابوصالح" کرد و طول مدت ساخت منزل همواره آرزو می کرد اين کار هرچه زودتر به اتمام برسد تا بتواند به جبهه برگردد. وقتی کار ساخت خانه تمام شد، گفت: «خدايا شکر، حالا ديگر می توانم با خيال راحت به جبهه بروم.» در سال 1364 با سپاهيان محمد (ص) به جبهه رهسپار شد. می گفت بايد اين انقلاب نوپا را به دست صاحب اصلی آن آقا امام زمان (عج) بسپاريم تا رو سفيد بمانيم و در اين راه در برابر ظلم و ستم ايستادگی کنيم و حق مظلوم را بگيريم. هميشه پس از ادای نماز و دعا آرزو می کرد که شهادت نصيبش شود و در سنگر و جبهه و جنگ به شهادت برسد و در بستر نميرد.می گفت: «پشت جبهه جهنم است، وقتی در جبهه هستم مثل اين است که وارد بهشت شده ام.» آخرين باری که به جبهه می رفت دخترش ده روزه بود و پدرش اصرار داشت که به جبهه نرود. در پاسخ وی گفت: "اسلام در خطر است و بايد ياری شود. "در آخرين اعزام وصيت نامه اش را هم نوشت . با نوشتن اين وصيت نامه با سپاهيان محمد (ص) عازم مناطق جنگی شد و در هفت تپه مستقر بود تا عمليات والفجر 8 شروع شد. او در گرما گرم عمليات والفجر 8 پس از شهادت فرمانده گردان، فرماندهی گردان امام محمد باقر (ع) عهده دار شد و در سه مرحله عمليات والفجر 8 شرکت کرد. در مرحله پايانی در منطقه درياچه نمک (واقع در شهر فاو عراق) در تاريخ 26 بهمن 1364 به همراه نيروهايش به محاصره دشمن در آمد. به نيروهاي تحت امر دستور عقب نشينی داد و خود به همراه بی سيم چی برای فريب دشمن و نجات نيروها به نبرد ادامه داد. با آر پی جی 7 چند تانک دشمن را منهدم کرد تا اينکه بی سيم چی به شهادت رسيد و ارتباط او با بقيه نيروها قطع شد.در این موقع او مورد اصابت گلوله های تانک دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد. جنازه او به مدت سه ماه در کنار درياچه نمک باقی ماند و بعد توسط رزمندگان به عقب انتقال يافت. جنازه او به عنوان اولين شهيد در گلزار شهدای روستای "ابوصالح " به خاک سپرده شد. از شهيد يونسی سه دختر به نامه های مريم ، محدثه اله و صاحبه به يادگار مانده است.