ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید عسگر قاری : فرمانده واحد اطلاعات وعملیات لشگر 25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال 1339در خانواده اي كارگر در “بهشهر” چشم به جهان گشود .از اوايل كودكي در نزد مادر بزرگ و پدر بزرگ خود پرورش يافت . دوران دبستان وراهنمایی را درزادگاهش بود .تحصیلات متوسطه را نیز در دبيرستان شهيد رجائي فعلی سپري نمود ودر سال1357موفق به اخذ ديپلم در رشته علوم تجربي شد.او در دوران تحصيل همواره شاگردي زيرك و هوشيار بود و همه مراحل تحصيلي را با موفقيت كامل و با نمرات بسيار عالي سپري نمود . از لحاظ اخلاقي بايد گفت كه او در ميان كليه افراد ،اقوام و فاميل از محبوبيت خاصي برخوردار بود و هيچ گاه در برخورد با ديگران ، اخلاق اسلامي را از ياد نمي برد. صفات حسنه او زبانزد تمامي دوستان و آشنايان بود ،به خانواده خود احترام فوق العاده اي مي گذاشت .علاقه زيادي به ادامه تحصيل در دانشگاه داشت ،لكن به واسطه داشتن عشق الهي به انقلاب اسلامي از اين خواسته ی خود چشم پوشيد و به صف رزمندگان و عاشقان توحيد و خداجويان خالص الهي پيوست . در سالهای 57و56علاقه زيادي به مطالعه نشان مي داد و هميشه طالب كتابهاي اسلامي و انقلابي بود . به خاطر جو نا امني كه در سالهاي قبل از انقلاب حاكم بود مانند پرندهايی كه فرزندش را به دنبالش به هر سفر مي كشد تا ازدست شكارچي در امان باشد، كتابهاي خود را از خانه اي به خانه،ديگر واز آنجا به جاي ديگري مي كشاند و با كوشش تمام سعي بر روشنگري دوستان و آشنايان داشت و با ارائه نوار و كتابهاي مفيد به آنان در اين راه كوشش فراوان مي نمود .در دوران اوج گيري انقلاب اسلامي با رهبری خمینی كبير در سال 1357 وي نقش موثري در راهپيمائي ها و تظاهرات و حمله به موسسات وابسته به رژيم و اماكن فساد و فحشا ،ايفا نمود . لحظه اي از مبارزه احساس خستگي نمي کرد .او از اينكه روزي در دام رژيم شاه بیوفتدوتحت شكنجه هاي سخت قرار گيرد واهمه اي نداشت.در تظاهراتي كه در شهرهاي اطراف ،مانند : ساري ،قائمشهر برپا مي شد به همراه ديگر دوستان و همرزمانش شركت مي كرد.در تكثيروپخش اعلاميه ها و عكس امام ،فعاليت شاياني داشت. پشت بام خانه اش مخزن اينگونه مسائل بود.توسط دوستاني كه داشت از قم اعلاميه ونوار حضرت امام را دريافت مي كرد در سطح شهر پخش مي نمود .بعد از پيروزي انقلاب در اوايل تاسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بهشهر به عضويت اين نهاد انقلابي در آمد و در اوايل درگيريهاي كردستان ،داوطلبانه به آن منطقه مظلوم رفت و مدتي را در آنجا به خدمت پرداخت .او که پاسدار بود به عنوان معلم به مدارس پيرانشهر رفت تا خصوصیات رزمندگان وپاسداران را به کودکان ونوجوانان منتقل کند . در طول مدت خدمتش در مدارس اين شهر كردنشين آنچنان با اخلاق پسنديده وزيبنده در لباس يك معلم خدمت كرد كه با توجه به اينكه افراد آن منطقه به خاطرجو سازی ضد انقلاب، ميانه اي خوبي با افراد طرفدار انقلاب نداشتند و از آنان گريزان بودند بعد از اتمام ماموريت ،به موقع خداحافظي ،وقتي فهميدندكه شهيد پاسدار مي باشد با تعجب كامل به لباس وي نگريسته ،و با ناباوري تمام او را در آغوش مي گرفتند ومی گفتند: آيا شما پاسدار بوديد و ما نمي دانستيم !پاسدارها اينقدر خوش اخلاق هستند !؟ با متوجه شدن اين مطلب ،عده اي ازآنان به سپاه مراجعه كرده و خواستار تمديد ماموريت ايشان شدند . وي با شروع جنگ تحميلي، در مهرماه سال 1359با مراجعه به فرماندهي سپاه "بهشهر" ،خواستار اعزام به جبهه شد . با توجه به اينكه وجود وي در "بهشهر" ضروري بود با اين خواسته موافقت نشد .اوبراي رفتن به جبهه از سپاه استعفاءنمود وبه عنوان داوطلب ،به صورت بسيجي به جبهه اعزام شد.مدت چند ماه را در سر پل ذهاب با كفار بعثي جنگيد ودر بازگشت به "بهشهر" از جانب سردار رشيداسلام ، شهيد" ابوعمار"كه در آن هنگام فرماندهي سپاه "بندر تركمن" را به عهده داشت از وي دعوت به عمل آمد كه به عضويت سپاه آن شهر در آمده ومشغول خدمت شود .وي اين امر را پذيرفت ومدت قريب 2 سالي در آن شهر خدمت كرد.يكبار به جبهه شوش اعزام شد مدتي را به مبارزه پرداخت تا اينكه مجروح شد.مدتي را در بيمارستانها به سر مي بردو پس از بهبودي ،بار ديگر به جبهه اعزام شد ،در بازگشت از اين ماموريت ،در ستاد منطقه گيلان و مازندران مشغول به خدمت شد. پس از مدت كوتاهي به واسطه ،لياقت و شايستگي اش به مسئوليت واحد پرسنلي و عضويت در شوراي فرماندهي سپاه "گنبد" انتخاب مي شود.مدت يك سالي را در كنار سردار اسلام شهيد "حسينعلي مهرزادي" انجام وظيفه نمود ،يكبار هم در كنار يكديگر در عمليات بيت المقدس و آزادسازي خرمشهر شركت نمودند.پس از چندي در مسئوليت پذيرش سپاه منطقه 3 که شامل استانهای گيلان ومازندران بود؛ قبول مسئوليت نمود. بعد از يك سال ،مجددا با اصرار فراوان به جبهه اعزام شدو در عمليات والفجر 6به عنوان مسئول پرسنلي(اداری) قرارگاه سپاه سوم قدس حضور فعال داشت پس از آن خاطر علاقه شديدش به بسيج ؛به ناحيه مازندران آمد ودر انجام وظيفه نمود. درمسئوليت هاي بسيار مهمي وظيفه كرد اما هيچگاه پايبند اين مسئوليت نشد وهيچگاه اين عناوين او را از حال وهواي جبهه باز نمي داشت. مدت چند ماهي بود كه هواي جبهه به سر داشت .به هر دري مي زد رضايت مسئولين را جلب نمایدو به جبهه برود اما باوجود نقش موثري که در حفظ وانسجام بسيج داشت هميشه با اين تقاضاي وي مخالفت به عمل مي آمد. او به اين مسائل توجهي نداشت ،زيرا مقصد خود را در جاي ديگري مي ديد . او وصال يار را در جبهه ها مشاهده مي كرد. اين بار نيز با مراجعه بسيار زياد به مسئولين بالاخره توانست نظر آنان را براي اين منظور جلب نمايد . در تاريخ 24/11/64به سوي اهواز رهسپار شد،بلافاصله بعد از رسيدن به هفت تپه عازم خط مقدم شد،ودر فاو در كنار شهيد "مهرزادي" به امورات جاري مي پرداختند. يك بار به ترك موتور شهيد "مهرزادي" نشست و از محور عملياتي عبور مي كردند ؛ خمپاره اي در پشت سرشان منفجر شدو تركشي به كنار ستون فقرات وي اصابت نمود ليكن حاضر به معالجه نشد و با همان وضعيت به رزم عليه متجاوزان بعثي پرداخت ،تا اينكه در تاريخ 21/12/65در جاده فاو-ام القصر در جريان يك پاتك دشمن دعوت حق تعالي را لبيك گفت وبه سوي معبودش شتافت .