ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید مرتضی مالک : فرمانده گردان امام صادق(ع)لشگر 25 کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) يکی از لاله های دشت قهرمان پرور مازندران ، شهيد "مرتضی مالک" است که در سال 1342 در خانواده ای مذهبی در شهرستان "ساری" پا به عرصه ی وجود نهاد . يکساله بود که مادرش مبتلا به بيماری شد و در دو سالگی از مهر و محبت مادری محروم گشت .مرتضی با اين که در سنی نبود که مرگ و زندگی را از هم تميز دهد و فقدان مادر را درک نمايد ،ولی انس و الفت به دامان مادر همواره او را متوجه خلائی که از اين بابت به وجود آمده بود می کرد و روی همين اصل بود که تا پاسی از شب بيدار بود و در فراق مادر بهانه جوئی می کرد .چه بسا آن هنگام که به خاطر آرام کردن در بغل خواهرش جای گرفته بود به خواب می رفت .مرتضی دوران کودکی را پشت سر گذاشت و در 5/5 سالگی به مدرسه ی ملی شريعت که بر اثر مساعدت و همت افراد مذهبی شهرستان "ساری" از جمله :شهيد تراب نژاد ،تأسيس شده بود، واردشد.او در این مدرسه پس از پنج سال تربيت اسلامی و آگاهی مذهبی ،دوران ابتدايی را به پايان رسانيد و بعد از آن قرآن را در نزد معلم خانگی آموخت .پدرش مشتاق بود او را به فرا گرفتن علوم دينی وادارد ،اما اين امر با مخالفت بعضی از اقوام دور و نزديک مواجه گرديد ،به ناچار به تحصيل در دوره ی راهنمايی پرداخت و در کلاس دوم متوجه اين مطلب شد که ،آموختن تنها تمی تواند نياز اجتماعی او را در آينده برطرف سازد ،لذا تصميم گرفت تحصيل را همراه با حرفه بياموزد تا در آينده بتواند کارساز تر و سازنده تر باشد ،روی همين اصل روزها را در کارگاه مکانيکی به کار و شب ها را در کلاس درس به تحصيل پرداخت . در اواخر سال به علت کار زياد و عدم اجازه ی استاد موفق به شرکت در امتحانات آخر سال نشد .مرتضی روز به روز در کار خود دقيق تر و کنجکاو تر می شد تا آن جا که به تنهايی از عهده ی کارگاه بر می آمد .او به مانند بيشتر رزمندگان جنگ تحميلی از خصوصيات اخلاقی و انسانی ويژه ای برخوردار بود .فردی پاک و صديق و مورد اعتماد بود ،از حقه و حسد و ریا به دور بود و از آزار به زير دستان خودداری می کرد و در مصائب و مشکلات خويشتن دار بود .هرگز از آن چه که برايش اتفاق افتاده بود گله نمی کرد و لب به سخن نمی آورد .از احترام خاصی نزد دوستان و آشنايان برخوردار بود .مرتضی همينکه از احتياج جبهه های جنگ به مکانيک توسط گروهی آگاهی يافت ،بي درنگ به بنياد امور جنگ زدگان رفت و پس از ثبت نام از طرف آن ستاد و با کسب اجازه از پدر ،يکه و تنها راهی ديار جنگی شد و در پادگان ابوذر ،سر پل ذهاب ،مشغول به کار گرديد . با اين که تا آن موقع ،شبی را بدون خانواده نگذرانده ،بود به خاطر پيروزی انقلاب اسلامی و بيرون راندن کفار بعثی ،با گذشت و فداکاری ،همه ی اين ناملايمات را پذيرفت و در مقابل آنان ايستادگی کرد و بدون چشم داشت و قبول ديناری وجه ،پس از پايان مأموريت خوشحال و خندان و با ارمغانی گرانبها به شهر و کاشانه ی خود بازگشت .در زمان مأموريت با اثرات مهم اين انقلاب آشنا شد و آن ها را به عينه دريافت که ارزش های طاغوتی قابل مقايسه با ارزش های اسلامی نيستند .ديگر به قوت و غذا و ماديات توجه چندانی نداشت ،بيشتر به انقلاب فکر می کرد .دوستان را از صف ايستادن به خاطر مايحتاج عمومی منع می کرد .مرتضی پس از زيارت اقوام و آشنايان ،مجدداً با تنی چند از بچه های محل ،به سر پل ذهاب رفت و در آن جا مجدداً مشغول کار شد .در اين هنگام ،رزمندگان اسلام ،قلعه بازی دراز را تصرف کرده بودند .بعد از آن همرزمان مرتضی به مرخصی میروند اما او مجددا به خط اول بر می گردد تادر مقابل نیروهای دشمن بجنگد. عملیات فتح المبین میدان دیگری بود که مرتضی در آن حما سه های بی شماری خلق کرد.بعد از این عملیات او به سمت فرمانده گروهان انتخاب شد و با نیروهای تحت امر خود مامور کوبیدن دشمنت شد که در این عملیات به شهادت رسید.