ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید مهدی نظر فخاری : قائم مقام فرمانده لجستیک لشگر17علی ابن ابی طالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1338 در ساوه و در خانواده اي مذهبي ، متولد شد در دامان عشق به حقيقت و ارادت به اهل بيت (ع) پرورش يافت. پس از تكميل تحصيلات خويش تا سطح متوسطه ، به تهران آمد و در رشته رياضي ، موفق به اخذ مدرك فوق ديپلم گرديد. ابتداي جواني او با اوايل انقلاب مصادف بود ، او با سيل خروشان مبارزه مردمي ، همراه شد و به فعاليتهاي مختلفي از جمله همكاري با روحانيت معظم- دور از چشم ساواك - وشركت در تظاهراتهاي مختلف در سطح شهر ، دست زد. با شروع انقلاب ، با تيزبيني خاصي كه داشت ، در حفظ پيروزي بدست آمده و پاسداري او خونهاي ريخته شده سعي بسياري نموده و در اين راه تلاشي مستمر را در « كميته انقلاب اسلامي » و پس از آن در « سپاه پاسداران انقلاب اسلامي » آغاز كرد. انديشه « تعليم و تربيت » و « پرورش نسل نوپاي انقلاب » او را به سمت خدمت در « آموزش و پرورش » سوق داد ؛ پس از چندي ، با لياقتي كه داشت و از خود بروز داد ، به رياست آموزش و پرورش « نوبران » منصوب شد. مسووليت براي او در حكم امتحاني بود كه مي بايست از آن ، سرفراز بيرون آيد. خاطراتي كه از زمان رياست او مانده ، گواه اين مطلب است كه « حاجي » دل به اين چنين مسووليت هايي نبسته بوده و سعي در اين داشته كه به هر نحو ، رضاي خداي تعالي – و نه چيز ديگر را ، در عمل به تكليف ، براي خود فراهم كند. هرم آتش جنگ و دغدغه دفاع از ارزشهاي الهي و ميهني نگذاشت كه حاجي در دايره مكان و زمان ، قراري داشته باشد ، بنابراين سنگر « دفاع از ارزشها » را جايگزين سنگر « تعليم و تربيت و تربيت » نمود. و لحظه اي نيز در اين امر ، ترديد نكرد ؛ با آن كه بارها از سوي اداره آموزش و پرورش ، درخواست بازگشت او به محل كار آمده بود و ... اما او گمشده خويش را در صحراي طلب و در بيابانهاي جبهه ، يافته بود و لحظه اي چشم از يافتن آن ، برنگرفت تا او را در لابلاي آتش و خون و خاكستر يافت. زيباترين تكرار و دلنشين ترين حديث مكرر، عشق است و داستان سفر عشق ، كه جگر شير مي خواهد و ... ما از عشق ، دم مي زنيم اما دم زدن ما، نگاه ما و فهم ما ، محدود در مرزهاي دنيوي است ؛ آنچه مي گوئيم قياسات عقلاني ماست ، با تكيه بر عقلي كه راه بدان سراپرده نداشته و ندارد. آنجا « تماشاگه راز » است ؛ بايد سر به جيب برد و با خويش گفت كه : « چشم دل بازكن كه جان بيني » تا « آنچه ناديدني ست ، آن بيني » اگر از عشق مي خواهي بگويي ، اگر مي خواهي از عاشقان بگويي ، بايد مرزهاي « وهم » را در نوردي و به آن سوي اين « ديوارهاي ممتد » برسي! چگونه مي تواني از حد عاشقان بگويي ، وقتي كه حد تو همين واژه هاي معمولي و نگاههاي مجازي ست؟! چگونه مي تواني از « شهيدان » بگويي و از مقام بلند ايشان – كه « عند ربهم يرزقون » است ؟ با اين همه شناخت « شهيد » و شناساندن سيره او در دوران حيات دنيوي اش ، مي تواند راهگشايي باشد در بن بست زمان و مكان انسان بي خبر امروز. كلام نوراني « النظافه من الايمان » را سرلوحه كار خود را قرارداده بود ، حتي در مناطق جنگي كه امكان تميزي و پاكيزگي محض نبود ، او بسيار نظيف و آراسته ظاهر مي شد. هنگامي كه نيروهايش را به « مريوان » برده بود ، مقر نظامي را اندكي نامنظم و آشفته ديده بود ؛ بنابراين اولين كار او هماهنگ كردن نيروها براي تميز كردن ، رنگ كردن و آراستن آن محيط بود ؛ تا حالت سربازخانه نيروهاي اسلام را پيدا كند. نيروهاي تحت امر او ، بارها ديده بودند كه دور از چشم همگان ، به نظافت « مقر » پرداخته واطراف چادرها وكانيكسها را مرتب وتميز مي نمايد، دقت او در امر « نظافت » از او يك الگوي تمام عيار ساخته بود. امانتدار بيت المال در جبهه ها بود. با مسووليتي كه در لشكر داشت ، خود را حافظ اموال و مقسم آن درميان نيروها مي دانست و در اين راه ، عدل عدالتگر حقيقي ، علي (ع) را سرمشق خود قرار داده بود ، در اين راه از همه چيز خود مي گذشت ، از دوستي ، تعارفات معمول ، تسامح در امور بيت المال و ... با هيچ كس رو دربايستي و تعارف نداشت در تقسيم بيت المال ، بر همه و از همه بيشتر ، برخود بسيار سخت مي گرفت ؛ تا مطمئن نمي شد كه امكانات بيت المال در ميان همه بدرستي تقسيم نشده از آن استفاده نمي نمود. اين رفتار مايه تعجب بسياري از دوستان او شده بود و از سوي ديگر ، مايه اطمينان خاطر مسوولين لشكر : « با توجه به بافت تشكيلات پشتيباني ، لازم بود فردي در اين مركز ، مسووليت داشته باشد كه از يك سو به نيازهاي رزمندگان ، شناخت كافي داشته باشد و از سوي ديگر به ظواهر دنيوي ، بستگي و تعلق نداشته باشد. انتخاب شهيد بزرگوار « نظر فخاري » در اين مجموعه ، براي مسوولين لشكر ، مايه اطمينان خاطر بود و امور پشتيباني ، تضمين شده به حساب مي آمد ؛ چرا كه تمامي اين ويژگي ها بصورت بارز در رو حيات او وجود داشت » با آن كه « شهيد نظر فخاري » خود مسووليت بزرگي در جنگ داشت و از نفوذ خويش مي توانست استفاده شايان توجهي به نفع خود ببرد ، با اين حال هرگز هواي نفس و خواهش دل را بر هيچيك از امور جنگ در جبهه ، دخالت نمي داد. به عبارت ديگر مي توان گفت كه در امر جنگ و مبارزه ،تسليم محض بود و هر چه فرماندهان صلاح مي دانستند ، عمل مي كرد. در گرما گرم حملات و عملياتهاي مختلف رزمندگان در منطقه جنوب ، در آن لحظاتي كه شوق حمله به بعثيان در وجود رزمندگان شعله ور بود در برابر صلاحديد فرماندهان تسليم شد و نيروهاي خود را به سمت غرب ، سوق داد! او مي گفت: « ما به جنگ آمده ايم، نه آتش بازي ، هر كجا كه مسوولين تشخيص دهند ، ما آماده ايم ... جنگ براي ما يك وظيفه شرعي است ، آنهم در هر مسووليتي و در هر مكاني كه باشد. اگر اداي وظيفه در جنوب بايد باشد ، بسم الله ! اگر در غرب است ... اگر در مريوان ... ، آماده ايم. اطاعت از فرماندهي جنگ ، اين قدرت را به آنها مي دهد كه برنامه ريزي منسجم و حساب شده اي داشته باشند» آنگاه كه عازم « حج » بود بنا به تشخيص مسوولان ، مبني بر اين كه ماندن در جبهه لازم تر و ارجح است ، دل از سفر حج ، پرداخت و اوج اطاعت خويش از فرماندهان را نشان داد. او باور داشت كه اطاعت از « فرماندهان » اطاعت از « ولي امر » و در نتيجه گوش سپاري به امر « ولي عصر (عج ) » مي باشد. با شهامتي كه در خود يافته بود. به كارهايي دست مي زد كه منحصر به خود بود! در زمان تظاهراتهاي مردمي در صف شعار دهندگان بود و در زير باران آتش و گلوله ماموران رژيم شاه با شهامتي تمام ، پيكر شهيدان مبارزه را بدوش مي كشيد و نمي گذاشت در معركه باقي بمانند. در اوايل پيروزي انقلاب ، احساس كرده بود كه فعاليت سوداگران مرگ ، بيشتر شده است ، بنابراين احساس تكليف نمود و گامهاي بسيار مفيدي در مبارزه با آنان برداشت. حتي يكبار به تنهايي با چند نفر از آنها برخورد كرده و آنان را دستگير نموده بود. او هرجا كه احساس تكليف مي كرد ، لحظه اي تامل نمي نمود و به اداي آن مي پرداخت ؛ در زمان بني صدر، تلاش متعهدانه اي در انتخاب دعوت از سخنرانان مختلف براي آگاه كردن مردم انقلابي ، به خرج مي داد و از كساني چون « شهيد آيت » و ... براي سخنراني قبل از برنامه نماز جمعه شهر ، دعوت مي نمود. توجه به خانواده هاي محترم شهدا و تلاش و در دلجويي و تسلي خاطر آنان از برنامه هاي هميشگي او بود. هنگامي كه مرخصي مي آمد، ابتدا به گلزار شهدا و سپس به منازل شهيدان مي رفت و بدين طريق ، ياد شهدا و همسنگران عزيزش را در دل و جان ، مستدام مي داشت.اخلاص او در كار و عبادت و ... زبانزد شده بود ، از هيچ چيز به جز خدا نمي ترسيد ؛ اگر ذره اي ترس در وجود او راه يافته بود ، هرگز نمي توانست در زيرباران گلوله بعثي ، شبها را بيرون سنگر ، به عبادت بپردازد و همانجا را بستر آرامش خويش قرار دهد ، اين كار بارها از او سر زده بود چرا كه اطمينان قلبي به خداوند داشت و به چيزي جز او نمي انديشيد ، به شهادت دوستان و همسنگرانش به هيچ چيزي تعلق خاطر نيافته بود و تمامي امور دنيوي را پشت پا زده بود. اين ويژگي هاي منحصر به فرد – كه فقط در انسانهايي خاص يافت مي شود – از او انساني وارسته ، ساخته بود. از همان انسانهايي كه ملائك عرش نشين ، بر مقامشان رشك مي برند. او از « خلصين » بود ؛ براي خدا زيست ، براي خدا مبارزه نمود و در نهايت مزد رنجها و زحمات خود را از خداوند گرفت و مصداق بارز « ان الله اشتري من المومنين باموالهم و انفسهم بان لهم الجنه » گرديد و رضوان الهي و جنت موعود را به دست آورد.