ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید علی اصغر امینی بیات : فرمانده تيپ دوّم لشگر 17 علي بن ابي طالب (ع))سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) ششم فروردين ماه سال 1341 (ه.ش.) در روستاي «زرند» ساوه ديده به جهان گشود. از آنجايي که خانواده اش، مذهبي و متدين و محبّ اهل بيت (ع) بود، او نيز از کودکي با دنياي عشق و محبّت و معنويّت آنان آشنا شد. او پس از گذراندن دوران شيرين و رؤيايي کودکي، قدم در راه تحصيل گذاشت و تا پايان دورة راهنمايي در زادگاه خود به سر برد و سپس به همراه خانواده اش به شهر مذهبي و مقدس قم، هجرت کرد. وي براي ادامة تحصيل، در هنرستان صنعتي قم ثبت نام نمود، اما به دلايلي نتوانست اين دوره را به پايان برساند و با ترک تحصيل، مشغول کار شد. با شروع نهضت اسلامي در ايران، «قطرة» وجود او با «اقيانوس» امّت گره خورد و «علي اصغر» نيز به جرگة مبارزين پيوست. در آستانة بازگشت حضرت امام خميني «ره» به ايران، او با شوقي وافر به تهران شتافت و به عضويت کميتة استقبال از آن حضرت (ره) در آمد. و پس از پيروزي انقلاب اسلامي ازدواج کرد که ثمره اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «محمد صادق» و «محمد باقر» مي باشد. بعد از انقلاب براي مدتي عضو کميته انقلاب اسلامي (سابق)بود و پس از آن در تاريخ 10/1/1360 به عضويت سپاه پاسدران انقلاب اسلامي درآمد. ايشان پس از گذراندن دورة آموزش نظامي، به عنوان مربّي تخريب در پادگان آموزشي 19 دي قم، به آموزش رزمندگان اسلام مشغول شد. بعدها نيز در جبهه، مسئووليّتهاي مهمي، از جمله: مسئووليّت واحد آموزش نظامي لشگر، و فرماندهي تيپ را به عهده داشت که در اين رو مسئووليّت، خدمات ارزنده اي ارائه داد. ما در اين مختصر به طور گذرا به فرازهايي از زندگي پربارش مي پردازيم تا بلکه پنجره اي به باغ سبز و ثمرخيز حياتش باز کنيم و ياد آن گل بهشتي را گرامي بداريم. با اينکه زندگي اش را وقف خدمت کرده بود و لحظه لحظة حياتش سرشار از تلاش و لبريز از عمل بود، اما او اندکي از آن بسيار و مقداري از آن بي شمار را براي کسي، حتي همسرش، بازگو نمي کرد. وي در عمليات بسياري شرکت جست و مسئووليتهاي زيادي در طول خدمت داشت، اماهرگز از اين مسائل دم نمي زد و با سکوت، اعمال خالص و خدايي اش را حفاظت مي کرد. و اگر کسي از او شتاختي نداشت، هرگز تصور نمي کرد که او يک انسان فعّال و يکي از فرماندهان، نمونة ارتش اسلام باشد. «شهيد اميني بيات» زندگي اش را بر پاية خدامحوري استوار کرده بود، از اين رو از جبين اعمالش، نور اخلاص مي درخشيد و تواضع در رفتارش، بخوبي ملموس و مشهود بود. با اينکه فرمانده بود اما بي ريا، سنگر را جارو مي کرد و اصلاً توجّه به پست و مقام در وجودش نبود. و تا آنجا از اين منصب رنج مي برد که بارها و بارها مي گفت: «اگر احساس مسئووليّت نمي کردم، دوست داشتم که مسئووليّت را کنار گذاشته و مانند يک بسيجي ساده در جبهه بجنگم!» صبر، ستارة روشن ديگري است که در آسمان اخلاق او مي درخشيد. او انساني بود که کمتر مصائب و مشکلات دهر او را زمين زد و زمينگير کرد. وقتي در پادگان والفجر در اثر حادثه اي دستهاي وي شکست، او پس از مدتي توقّف در منزل به جبهه رفت و با آنکه دستهايش وبال گردن شد، امّا او گرفته به نظر نرسيد، بلکه همان شوق و نشاط لحظه هاي خوش زندگي را داشت، به گونه اي که يکي از دوستانش به او خطاب کرد: «آخر تو چه موجودي هستي! با دستهاي شکسته هم اينقدر با نشاط و خوش رفتار؟ واقعاً که صبر و تحمّل هم حدّي دارد!» يکي ديگر از صفات اخلاقي او، پرهيز از سخن لغو و بي فايده بود. ا زبانش را بخوبي کنترل مي کرد و مراقبت مي نمود و نيک مي دانست که زبان، سرچشمة بسياري از گناهان است؛ از اينرو آتش شهوت کلام را در خود خاموش مي کرد و تنها در مواقع نياز سخن مي گفت؛ همين طور در مخارج زندگي اش نيز از تبذير و اسراف پرهيز مي کرد و هرگز درصدد تنوع طلبي و زندگي رنگارنگ و تهيه سفرة رنگين نبود. «علي اصغر» به احکام اسلامي توجه خاصي داشت، و زندگي اش با اعمال عبادي عجين شده بود. او هر روز، دل را با قرآن، جان و جلا مي بخشيد و از آن چشمة آسماني، جرعه ها مي نوشيد و در عمل به فرايض به خصوص نماز، هرگز کوتاهي نمي کرد. سعي مي کرد تا حتماً نماز شبش را بپا دارد و نمازهاي واجب را در وقت خود ادا کند. وي از سنين نوجواني، تقيد به مسايل ديني داشت، به گونه اي که وقتي مشغول تحصيل در کلاس سوم راهنمايي بود، نسبت به اختلاط پسر و دختر در مدرسه اعتراض مي کند و اين عمل او موجب اخراج ايشان از مدرسه مي شود. او و برادر شهيدش (محمد علي) به خاطر اينکه يک زندگي پاکيزه و دور از آلودگي و گناه، داشته باشند، هر دو در سن 17 سالگي ازدواج مي کنند. وقتي به آنها گفته مي شود: با توجه به اين سن کم، به مردم چه خواهيد گفت؟ در جواب مي گويند: مي خواهيم به دستور اسلام زندگي کنيم و به حرف مردم کاري نداريم! از روزهاي پر التهاب انقلاب اسلامي که علي اصغر به طور جدّي قدم در طريق مبارزه گذاشت، پيدا بود که از مرگ در راه خدا خوفي ندارد؛ چرا که با شرکت شبانه روزي اش در مبارزه و ساختن مواد آتش زا و سه راهي و ... روحية شجاعت و شهادت طلبي اش را نمود. او انسان عاشقي بود که شوق وافري به شهادت داشت. «شهادت» مقصد و مقصودي بود که چشم و دل روح او را خيره و مجذوب کرده بود. بدين جهت پيوسته با همسرش از شهادت مي گفت و وقتي او را نگران و ناراحت مي ديد، مي گفت: «مي خواهم عادت کني و آماده باشي!» او چنان دلبستة اين آرزوي آسماني بود که حتّي به پسر کوچک خود زياد توجّه نمي کرد و تنها در موقعي که بچّه در خواب به سر مي برد او را نوازش مي کرد و مي بوسيد و علت اين حرکت و عمل خود را چنين بيان مي نمود: «اگر من به او محبّت کنم، بعد از شهادت من، شما را اذيّت خواهد کرد!» با گذشت ايّام، لحظة وصال هم نزديک مي شد و او چنان به قرب الهي و نورانيّت باطني رسيده بود که ديگر يقين به شهادت خود داشت. و سرانجام، يک روز صبح، وقتي که از خواب بيدار شد به همسرش گفت: «فلاني! من مي روم و مي دانم که شهيد مي شوم، اگر عمليّات، در شب يا روز عاشورا باشد، من شب يا روز عاشورا شهيد مي شوم، و اگر عمليّات، در شب و روز عاشورا نباشد، من توي محرّم شهيد مي شوم ...اين دفعه، دفعة آخر من است!» سرانجام اين پيش بيني شگفت او، چه خوش به حقيقت پيوست و اين عاشق حسين (ع) در ماه حسين (ع) و به عشق حسين (ع) شهيد و به سوي حسين (ع) و اجداد و اولاد او شتافت و با بال شهادت، به معراج وصال پرواز کرد. علي اصغر در تاريخ 13/8/1362 پس از 14 ماه جهاد و خدمتهاي صادقانه به اسلام، در ارتفاعات «کاني مانگا» در جبهه غرب به شهادت رسيد. و پس از او نيز برادر کوچکترش «جواد» سلاح بر زمين مانده اش را به دوش گرفت و به شوق شهادت، به ميدانهاي جهاد، هجرت کرد و آخرالامر او نيز پايان نامة عمر کوتاهش را با خون سرخ خويش امضا کرد. برادرکوچکترش جواد بعد از او ومحمد علی نیز قبل از علی اصغر به شهادت رسیدند تا خانواده «امینی بیات» با افتخار وسربلندی در روزمحشر در محضر الهی ،پیامبران و امامان حاضرشوند.