مشاهیر ایران و جهان - میرقیصری، محمد

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید سید محمد میرقیصری : فرمانده گردان حضرت رسول (ص)لشگر17علی ابن ابی طالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سحرگاه یکی از روزهای تیرماه سال 1342 در خانواده ای اصیل و روحانی دیده به جهان گشود. از کودکی هوش و ذکاوت خوبی داشت و با همین استعداد در آغوش گرم پدر و مادری متفی و متدین تربیت یافت. هنوز بیش از پنج بهار زندگی را پشت سر نگذاشته بود که روح بلند خود را به نماز و قرآن پیوند داد. دیده بصیر و چشم کجنکاوش، او را در پس بافتنی ها و فهمیدنی ها کشید. شور و علاقه معنوی و اسلامی ضمیر پاکش را در برگرفت. در شش سالگی قدم به مدرسه نهاد و درس را تا کلاس دوم راهنمایی ادامه داد، اما او که با کلام خدا انس گرفته بود و آیات الهی را تلاوت می کرد، از حضور در فضای طاغوتی حاکم بر محیط مدرسه شانی خالی کرد و به کار و تلاش روی آورد و مدتی بعد استادی ماهر و زبردست در صنعت نجاری شد. با این وجود از محضر پدر روحانی خود بهره می برد و در راه کسب کمال و معارف اسلامی هیچ فرصتی را از دست نمی داد. جوانی بود پرشور و با ایمان که ایمانش را در صحنه های عمل به اثبات رساند. با شروع نهضت مقدس و انقلاب اسلامی وارد صحنۀ مبارزات مردمی شد و با آگاهی کامل در حرکت های ضد طاغوتی حضور فعال از خود نشان داد. او در شط خروشان انقلاب همگام با مردم تا رسیدن به ساحل پیروزی از پای ننشست و با محو حکومت طاغوت به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت. آن گاه که نامردمان روزگار، شیپور جنگ را به صدا در آوردند و طبل تجاوز را کوبیدند قصد جبهه کرد ولی کمی سن و سال، سد راهی برای حضور او در صحنه های نبرد شد. با این وجود با عزم و اراده ای مصمم راه چاره می جست و به پیشنهاد یکی از دوستان راهی شیراز شد و از آنجا به صف غوغا گران معرکه، مردان روزگار پیوست و در گروه جنگ های نامنظم حضور یافت. ماههای متوالی دوشادوش شهید گران قدر دکتر مصطفی چمران در شکست محاصره بستان حماسه آفرید. با شهادت دکتر چمران بر بالین او حاضر شد و شهید چمران را به پشت جبهه منتقل کرد. شهید سید محمد میرقیصری، حضور در جبهه را برای خود توفیقی بزرگ می داند و در دفتر خاطرات خود می نویسد: «تقریباً هیجده ساله بودم که خداوند توفیقی داد و در درون من دگرگونی عجیبی رخ داد و توانستم خویش را از بندِ بندگی و رذالت دنیوی نجات داده و رو به سوی دانشگاه مهدی زهرا (عج) آورم. اولین باری که به جبهه رفتم به جمع نیروهای ستاد جنگ های نامنظم شهید چمران ملحق شدم. حدود شش ماهی در ستاد بودم که توانستم بهترین استفاده ها را ببرم.» وی پس از بازگشت از جبهه به جمع نیک اندیشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و با احساس وظیفه ای مضاعف دوباره به جبهه رفت و تکلیف دفاع از انقلاب و میهن اسلامی را به بهترین صورت ممکن انجام داد. در دوران پاسداری چندین نوبت دواطلب عزیمت به میدان های نبرد شد. در عملیات والفجر چهار مجروح و مدتی را در بیمارستان بستری شد. پس از بهبودی باز هم به جبهه برگشت تا روح و جانش را در محیط معنویت بار کربلای جنوب، بیشتر زلال سازد. لیاقت و شایستگی رزمی و رشد عملی وی موجب شد مدتی به عنوان مربی پادگان 19 دی و سپس لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع) به عهده او گذاشته شود و او نیز با برنامه ریزی، آموزش، توان رزمی نیروهای لشکر را دو چندان می نمود. چندی بعد، قبل از عملیات بدر پیشنهاد فرماندهی گردان حضرت رسول (ص) به او داده شد. اما نپذیرفت. وقتی که این مسئولیت به او تکلیف شد، سراپا تسلیم گردید. سردار حاج غلامرضا جعفری که در آن ایام فرماندهی لشکر را عهده دار بودند، می گفت: با توجه به شناخت کاملی که نسبت به ایشان داشتیم او را از لحاظ معنوی و عبادی و بُعد رزمی و نظامی شایسته می دیدیم لذا به همین خاطر مسئولیت فرمانده گردان حضرت محمد رسول الله (ص) را به ایشان پیشنهاد نمودیم و مصمم شدیم که این کار را به عهده او بگذاریم. اما او از پذیرفتن این مسئولیت خطیر امتناع ورزید و گفت: بهتر است که من تک تیراندازی بیشتر نباشم اما به ایشان گفتم: این تکلیف است و باید حتماً بپذیرید. وقتی احساس تکلیف نمود، پذیرفت و فرماندهی و هدایت گردان را به عهده گرفت. عشق به شهادت وجود پاکش را سرمست خود کرده بود، او بارها سخن از شهادت خود به میان آورده بود. آنان که با او از نزدیک آشنا بودند، چشمان گشاده انتظارش را دیده بودند که تاب و تحمل ماندن از کف داده بود و در سوگ همرزمان خود بی تابی می نمود. «سید» رسالت عظیم یاران سفر کرده را بر دوش خود حس می کرد و گام های خسته اش، بر سکوی آرامشِ نگاهِ مهربانِ مردانِ خداپرست می دید که به او وعده همجواری با آنان می دادند. با همین باور در دل شب بیدار می شدند، وضو می گرفت و به نافله می ایستاد تا هرچه آنچه دیده بود تحقق یابد. او در دفترچه خاطرات خود می نویسد: برای مراسم چهلم شهید زین الدین به قم آمدم. چند شب بعد، ایشان را در خواب دیدم، وارد جایی شد که درب خیلی بزرگی داشت. شهید زین الدین داخل شد و رو به من کرد و گفت: خودت را آماده کن، بزودی به ما ملحق می شوی. بعد درب بسته شد و من از خواب پریدم... در جای دیگر می نویسد: وقتی شهید بنیادی را به پشت جبهه منتقل می کردیم. خیلی گریه کردم. دعا کردم من هم شهید شوم... همچنین در یکی از یادداشت هایش خطاب به پدر و مادر یادآور می شود: پدر و مادر عزیزم! بدانید که من امانت خدا در نزد شما هستم و شما با رضایت خود این امانت را به خدا پس می دهید. ناگفته نماند که فرزندان وسیله آزمایش شما هستند و چه خوب، چون که شما در این آزمایش قبول شدید. عزیزان من فکر نکنید که اگر محمد به جبهه نمی رفت، کشته نمی شد. خیر زیرا خدا می فرماید: اینما تکونوا یدرککم الموت. وقتی رمز عملیات بدر صادر شد، نیروهای گردان او، جزو اولین نیروهایی بودند که خط دشمن را در هم شکستند و پیروزیهای چشمگیری به دست آوردند. پس از عملیات، دشمن برای جبران شکست خود، پی در پی دست به پاتک های سنگین می زد. او مجروحین را به پشت جبهه منتقل کرد. اما وقتی دید هواپیماهای دشمن، منطقه را زیر آتش بمبهای خود قرار داده اند، با کلمه طیبه لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم از سنگر بیرون آمد. به طرف ضدهوایی رفت. در میان راه از ناحیه سر وصورت مورد اصابت ترکش قرار گرفت. شهادتین را بر زبان جاری کرد و در آخر سه بار زمزمه یا حسین (ع) سرداد و با نام مقدس مولای خود با همه کربلاییان و عاشوراییان بیعت کرد و به آرزوی خود که همانا شهادت بود نایل آمد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 16 تیر 1395  - 12:42 AM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی