مشاهیر ایران و جهان - صدر محمدی، عبدالحسین

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید عبدالحسین صدر محمدی : فرمانده گردان ویژه عملیاتی لشگر17علی ابن ابی طالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1342 در خانواده ای مذهبی در شهرستان زنجان به دنیا آمد . پدرش کار گاه چوب بری داشت و وضع اقتصادی خانواده نسبتا خوب بود . دوران کودکی را بیشتر در خانه بود . به گفته پدرش : او خیلی آرام بود و آرام بودنش باعث شده بود که همیشه او را همراهم بیرون ببرم. با بازی رابطه ای نداشت و بیشتر به من کمک می کرد . وی پیش از ورود به مدرسه نماز می خواند و روزه می گرفت .به شرکت به مجالس مذهبی اصرار داشت و در خانه با صدای بلند قرآن و دعا می خواند و هراه پسر دایی اش ، پیروز قزلباش که بعد ها شهید شد نوار قرآن تهیه می کرد . در سال 1349 در دبستان هدایت شهرستان زنجان مشغول به تحصیل شد . پدرش می گوید :با میل خودش به مدرسه می رفت و خیلی هم خوشحال بود . از همان اول مواظب درس هایش بود و هیچگاه در طول تحصیل رد نشد . همیشه دعا می کرد .پس از پایان دبستان ، در مدرسه راهنمایی شهید چمران فعلی و دبیرستان دکتر شریعتی فعلی ادامه تحصیل داد و با مساجد همکاری می کرد . در کارخانه چوب بری شبها کوکتل مولوتف می ساخت و در مواقع ضروری از آن استفاده می کرد . با شروع انقلاب دیگر شب و روز نداشت .در تمام مجالس مذهبی و تظاهرات شرکت می کرد .به همراه پسر دای اش روی دیوار ها شعار می نوشت . پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران پیوست . به همین دلیل فرصت لازم برای شرکت در کلاسهای درس را نداشت . اما حضور در سپاه باعث نشد تا از ادامه تحصیل باز بماند ؛ درس هایش را می خواند و در امتحانات شرکت می کرد . در همین زمان برای تبلیغ اسلام و انقلاب اسلامی به اتفاق حمید و مجید مکی در سبزه میدان زنجان دکه ای فراهم آورد و کتابفروشی تاسیس کرد . او برای تهیه کتب مذهبی ، مخصوصا کتابهای امام خمینی شبانه به قم می رفت و فردای آن روز به زنجان باز می گشت. به گفته پدرش : از نظر مالی ضرر می کردند ولی کارشان را ادامه می دادند . گاهی قیمت کتابها را پایین می آوردند تا مردم بخرند . در حقیقت منظورشان سود مالی نبود بلکه می خواستند کتابها را به دست مردم برسانند . وی همچنین چند نمایشگاه کتاب در زنجان بر پا کرد و کتب و نوارهای مذهبی مورد نیاز را از تهران و قم فراهم می آورد و امانت می داد . از صوت خوبی بر خوردار بود . در بسیاری از مجالس مذهبی در رثای اهل بیت مداحی می کرد. در سال 1359 ماموریت یافت تا به شهرستان خدابنده برود و روستاییان منطقه را آموزش نظامی و عقیدتی دهد . با شروع جنگ تحمیلی ، عبد الحسین به جبهه اعزام شد . ابتدا با برادرش به پادگان امام حسین (ع) رفت و سپس به منطقه غرب و جبهه مریوان اعزام شد . ابتدا مسئول چند سنگر بود ولی به علت وظیفه شناسی و پر کاری به سرعت فرمانده دسته و گروه شد و پس از مدتی به سمت معاون فرمانده گردان و فرمانده گردان ارتقاء یا فت. به زبان عربی آشنایی نسبی داشت . از این رو از طرف سپاه مامور شده بود تا مواقعی که منطقه آرام است به زنجان باز گردد و عربی خود را تکمیل کند . یک بار زمانی که به زنجان باز گشته بود در خیابان سر چشمه ، منافقین به سوی او تیر اندازی می کنند و وی با موتور به داخل جوی آب می افتد و از این ترور جان سالم به در می برد . او عاشق جبهه بود و در این باره می گفت : راضی ام همیشه در جبهه بمانم و اصلا زنجان نیایم . اگر به جبهه بیایید و ببینید آنجا چه خبر است ، هیچگاه از آن دست نخواهید کشید ... من نمی توانم در شهر بمانم با روحیاتم جور در نمی آید . این جا می آیم یک سری مسائل را می بینم ناراحت می شوم . فقط برای شخص امام است که به جبهه می روم . این دستور امام است و دستور امام بر ما حجت است . نقل است که در عملیاتی نیروهای خودی پس از باز گشت از خط مقدم از شدت خستگی به خواب رفته بودند و تنها عبد الحسین بیدار بود . بعد از مدتی متوجه شد که تانکهای عراقی نزدیک می شوند . رزمندگان از شدت خستگی بیدار نمی شدند . و عبد الحسین با لگد به جان آنها افتاد تا موفق شد آنها را بیدار کند . لحظه ای بعد بسیاری از تانکهای عراقی توسط سربازان اسلام هدف قرار گرفتند . مادرش از حضور مستمر او در جبهه اظهارنگرانی می کرد و عبدالحسین تا او را راضی نمی کرد راهی جبهه نمی شد و به شوخی می گفت : من بالا خره خواهم آمد یا عمودی و یا افقی ! در عملیات آزاد سازی خرمشهر شرکت داشت و مجروح شد . در حالی که هنوز کاملا بهبود نیافته بود می خواست به جبهه باز گردد که سید مجتبی موسوی از این کار ممانعت به عمل آورد . یکی از خواهرانش می گوید : هنگامی که زخمی شده بود به ما نمی گفت که زخمی شده ، می گفت یک تاول است و چیزی نیست . اجازه نمی داد کسی زخمش را ببیند . عبد الحسین صدر محمدی در عملیات والفجر 4 فرمانده گردان ویژه لشکر 17 علی بن ابی طالب بود . به دنبال عدم فتح این عملیات ، نیروهای خودی که به داخل عراق نفوذ کرده بودند ، مجبور به عقب نشینی شدند . به هنگام این عقب نشینی ، عبد الحسین با وجود اینکه از ناحیه پا و کتف بر اثر اصابت ترکش مجروح شده بود ، در سنگر خود باقی ماند و نیروهای در حال عقب نشینی را پوشش داد . او با رسیدن نیروهای عراقی نتوانست سنگر خود را ترک کند . در نتیجه ، در یک جنگ تن به تن در حالی که سر نیزه خود را در شکم سرباز دشمن فرو برده بود ، خود نیز بر اثر فرو رفتن سر نیزه سرباز دشمن در شکمش به شهادت رسید. تاریخ شهادت او28 مهر1362 در منطقه پنجوین عراق است .مجید نظری یکی از همرزمان صدر محمدی در خصوص چگونگی شهادت او گفته است : در طی عملیات والفجر 4 بچه ها مجبور به عقب نشینی می شوند . عبد الحسین که زخمی شده بود ؛ به بچه ها می گوید که هر چه مهمات هست به سنگر من بیاورید .تیر باری را بر می دارد و می گوید من پوشش می دهم و شما عقب نشینی کنید .آنها عقب نشینی می کنند و عبد الحسین در این حین به شهادت می رسد . شهید میرزا علی رستم خانی که بعد ها به شهادت رسید برایم تعریف می کرد که وقتی دوباره آن تپه را اشغال کردیم ، دیدیم سر نیزه شهید صدر محمدی در شکم یک عراقی است و سر نیزه عراقی در شکم او . در حالی که او جثه ضعیفی داشت و عراقی فردی درشت هیکل بود . قبل از شهادتش شبی در بیابان گشت می زد و خارها را جمع آوری می کرد . از او پرسیدند چرا چنین می کنید ؟ گفت : فردا در هنگام عملیات ممکن است بچه ها در بیابان سر گردان شوند خارهای بیابان را جمع می کنم تا مبادا آنها اذیت شوند . جنازه شهید عبد الحسین صدر محمدی در گلزار شهدای زنجان به خاک سپرده شده است .

نویسنده : نظرات 0 شنبه 19 تیر 1395  - 3:42 PM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی