مشاهیر ایران و جهان - توکلی، علی

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

فرمانده گروهان اول از گردان حزب الله لشگر5نصر (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) "سید علی توکلی “دومین فرزند خانواده “سید هاشم توکلی” در تاریخ 16/12/1341 در شهر” مشهد” در خانه کوچکی واقع در کوچه کربلا، خیابان تهران به دنیا آمد. بر اساس علاقه و اعتقاد به ائمه اطهار (ع)، او را “علی” نامیدند. علی در دو، سه سالگی هنگامی که پدرش مشغول نماز بود، خم می شد و همپای او به نماز می ایستاد و در 5 سالگی با پدرش به مسجد علم الهدا و گاهی اوقات، مسجدی در کوچه کربلا می رفت. در 7 سالگی، به مدرسه ملی نقویه واقع در خیابان تهران رفت و دوره ابتدایی را در آن مدرسه به اتمام رساند. در این مدت از نظر اخلاقی، رفتار بسیار شایسته ای داشت و مربیان از وی راضی بودند. در درس هایش کوشا بود، ولی به فرا گرفتن قرآن و قرائت آن، علاقه بیشتری داشت. در جلسه ها و دوره های قرآن حاضر می شد و با عشق زیاد در آموختن آن می کوشید. به والدین احترام زیادی می گذاشت و مطیع امر آنان بود. از مدرسه که برمی گشت سلام می کرد، کتابهایش را می گذاشت، ناهارش را می خورد و گاهی وقت ها دست مادر را می بوسید و از کارهایی که او برایش انجام می داد، تشکر می کرد. او به بزرگتر ها احترام می گذاشت و نسبت به کوچک ترها ترحم خاصی داشت. با دوستان مهربان بود و کسی نبود که آزارش به دیگران برسد. او از همان کودکی با اسلام آشنا شد و از همان ایام به مسائل و فرایض دینی اش اهمیت می داد. بچه های کوچکتر یا افراد بزرگتر را ارشاد می کرد و با سن کم، از درک و شعور بالایی برخوردار بود. پس از تحصیلات ابتدایی داوطلب کار شد و با شور و شوق زیادی به آن پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب عضو بسیج و در بسیج مسجد آل عبا واقع در سمرقند به فعالیت مشغول شد. او عاشقانه به کار می پرداخت و برای خدمت سربازی لحظه شماری می کرد. اوقات فراغتش، با مطالعه کتابهای مذهبی از جمله کتابهای آیات الله مطهری، آیت الله دستغیب، آیت الله مظاهری پر می شد. در نماز جمعه شرکت می کرد. فوتبال و تکواندو از ورزش های مورد علاقه اش بود و عیادت بیماران و دیدار اقوام نیز برای او اهمیت داشت. بزرگ تر های فامیل، از دید او بسیار قابل احترام بودند و وجود آنها را برکتی برای فامیل می دانست و در مورد خواهر و برادرانش، محبت و مهربانی از خود نشان می داد و مشکلات آنها را به هر طریقی که می شد، حل می کرد. خود خواهی و غرور از مواردی بود که علی به هیچ وجه گرفتار آنها نمی شد. از دستمزدی که داشت با اجازه والدین به نیازمندان کمک می کرد و رفتارش با همسایه ها از خصوصیات بارز او بود. چند فرزند یتیم در همسایگی آنها بودند که علی همواره نگران آنان بود و مرتب از خانواده اش می پرسید: سراغی از آنها گرفته اید؟ آیا شامی برای خوردن دارند؟ و دائم می گفت: از آنها خبر بگیرید. یک روز هم تمام پس انداز خود را به مادر بچه ها داد. در انجام وظایف کوتاهی نمی کرد و دل رحمی او همیشه جلب توجه می کرد. تحصیل در مدرسه ملی نقویه باعث شده بود پایه ایمانی و عبادی مستحکمی در علی به وجود بیاید. در هنگام عبادت، تضرع خاصی به درگاه خداوند داشت و اغلب روزه مستحبی می گرفت. نمازهای شبش ترک نمی شد و قرآن را با صوت زیبایی تلاوت می کرد. شب های جمعه بسیاری را در مسجد برای عبادت و خدمت می گذراند. در جلسات دعای کمیل، توسل و ندبه شرکت می کرد و فرازی از دعاها را با لحن بسیار زیبایی می خواند. در ایام محرم و صفر در هیئت های سینه زنی و روضه خوانی حضور داشت و بسیار مقید بود که در سوگ ابا عبد الله الحسین (ع) لباس مشکی به تن کند. او بسیار مومن و معتقد به اصول دینی بود. گر چه در قبل از انقلاب سن کمی داشت، ولی هر گاه جلسه ای علیه رژیم تشکیل می شد در آن شرکت می کرد. با شروع انقلاب و اوج گیری آن، علی هم مانند دیگر جوانان این مرزو بوم در تظاهرات حضور داشت و اکثر اوقاتش را با دوستانش به فعالیت در زمینه انقلاب می گذراند و اعلامیه ها و پوستر های امام را پخش می کرد و بر روی دیوار شعار می نوشت. بعد از پیروزی انقلاب و شکل گیری بسیج، کارهای فرهنگی، تبلیغاتی و جمع آوری کمکهای نقدی و جنسی مردم برای جبهه را به عهده داشت. او در دستگیری عوامل ضد انقلاب و برملا شدن خانه های تیمی نقش بسزایی را ایفا می کرد. با اجازه پدر، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. و ایشان از خداوند خواست تا هر چه صلاح باشد برای فرزندش پیش آورد. قبل از انقلاب، علی به مسائل دینی اش پایبند بود، ولی پیروزی انقلاب بر روحیه او تاثیر بسزایی گذاشت و او را در عقیده اش، راسخ تر کرد. استخدام رسمی او در سپاه، باعث دوری او از بسیج محل نشد و گشتهای شبانه را به طور افتخاری انجام می داد. شوق پیوستن به برادرانش در جبهه، او را از خود بی خود می کرد. این شور و شوق هنگامی پیدید آمد که ثبت نام برای جبهه در مسجد شروع شد. علی با حالتی وصف ناپذیر به منزل آمد و از مادر خواست تا اجازه رفتن به جبهه را به او بدهد. با شروع جنگ، او احساس می کرد جایش در جبهه خالی است. تحول عجیبی در شخصیت او به وجود آمده بود. علی نهایت هدف خود و انقلاب را در جنگ می دید و رفتن به جبهه را وظیفه خود می دانست. و در حالی که معمولا بغض گلویش را می گرفت، می گفت: زمانی می توانیم دینمان را به انقلاب ادا کنیم که بجنگیم و قطعه قطعه شویم. شهادت تنها آرزوی او بود. در تاریخ 2/9/1360 به طور داوطلبانه عازم گیلان غرب شد و تا تاریخ 18/11/1360 مشغول خدمت بود. سپس به تیپ ویژه شهدا در منطقه کردستان منتقل شد. گاهی برای زیارت امام هشتم (ع) و دیدن خانواده به مرخصی می رفت و خیلی زود برمی گشت. نمازهایش را به موقع و با حالت خوشی به جا می آورد. از نماز جمعه به خوبی استقبال می کرد و بعد از نماز، تعقیبات را انجام می داد. روزه هایش را با حوصله و شادی تمام می گرفت. روزهای تشییع جنازه، صبح زود عازم ستاد شهدا می شد. شهادت 72 تن از یاران امام برایش خیلی ناگوار بود و بعد از نماز به یادشان گریه می کرد و به ارواح پاک یکایک آنها درود می فرستاد و آه می کشید. به یاد همه شهدا اشک می ریخت و می گفت: بارخدایا! پس از سپری شدن چهارده قرن، تو به ما نعمت بزرگی عنایت فرمودی و سایه پر برکت اولاد پیغمبر خود را بر سر ما گستردی، شگر گزارم، ولی این بی خبران و منافقین قدر این نعمت بزرگ را نشناخته و به فکر خرابکاری و شهادت یاران صدیق امام هستند، به زودی آنها را از بین ببر. سید علی در مقابل کسانی که علیه امام و انقلاب سخن می گفتند، ایستادگی می کرد و آنان را متقاعد می کرد و همیشه با استدلال و منطق با آنان برخورد می کرد. او همیشه مشکلات دوران انقلاب را با سختیهای دوران صدر اسلام مقایسه می کرد. وی می گفت: در صدر اسلام نیز کار شکنی و مشکلات زیاد بود. هنگام مرخصی، از خانواده های همرزمانش احوال پرسی می کرد و مژده سلامی و پیغام آنها را می رساند و به عیادت معلولین نیز می رفت. در هر نامه و تلفن سفارشش این بود که در جوار حضرت رضا (ع) امام را دعا کنید و هنگامی که خودش در سحرگاه به نماز می ایستاد، برای پیروزی اسلام و ولایت فقیه و سلامتی امام (ره) دعا می کرد و از خدا می خواست تا ظهور حضرت مهدی (عج) امام را سالم و پیروز نگه دارد. شبها نیز به یاد برادران همسنگرش بود و یکایک آنها را دعا می کرد. سید علی سعی می کرد امام و شخصیت او را آن طور که خودش شناخته است، به دیگران بشناساند. می گفت: انقلاب شکست ناپذیر است، زیرا امام زمان (ع) پشتیبان انقلاب است. در مورد جنگ هم، به تحمیلی بودن آن اذعان داشت و می گفت: باید از کشورمان دفاع کنیم. هدف از رفتن به جبهه را پیروزی اسلام و پیروی و حمایت از امام (ره) و انقلاب می دانست، ولی در هیچ حال اهل ریا نبود و می گفت: اصل خدمت است. سید علی در اواخر سال 1359 تا 1363 در جبهه بود و در مناطق جنگی زیادی حضور داشت و سمتهای مختلفش به خاطر رشادتهایی بود که از خود نشان داده بود. او هنگام رفتن به جبهه روحیه بسیار بالایی داشت و آماده شهادت بود و می گفت برای شهادتم دعا کنید. همواره می گفت: دعای مادر در مورد فرزند مستجاب می شود. از مادش می خواست برای شهادتش دعا کند تا به آرزویش برسد. می گفت: اگر لیاقت شهادت داشتم و به شهادت رسیدم تحمل کنید و گریه نکنید و با گریه خود دشمن را شاد نکنید. صوت زیبای شهید، خاطره های بسیاری را در دل دوستان و همرزمانش زنده می کند. دوستانی نظیر شهید گل ختمی و حاج آقای ابراهیمی، که پیمان جدا نشدنی با هم می بندند که هرگز تا پایان جنگ از یکدیگر جدا نشوند. سید علی می گفت: اگر شهید شدم؛ صبر کنید، گریه نکنید و تحمل داشته باشید تا دشمن شاد نشود. امام را دعا کنید. با انقلاب موافق باشید. بگذارید برادرم درس مذهبی بخواند و سنگر مرا پر کند. (آرزوداشت برادرش روحانی شود) خواهرانم، محجوب و خوب و مومن تربیت شوند و مرا دعا کنید تا خدماتم مورد قبول واقع شود. در تاریخ 21 ماه مبارک رمضان 1404 مطابق 1 تیر 1363 در نبرد با منافقین و کومله ها در عملیات لیله القدر، بر اثر اصابت گلوله، شربت شهادت را نوشید و به آرزویش رسید. جنازه او را پس از مراسم باشکوهی در بهشت رضا در کنار دیگر همرزمانش دفن کردند. بی سیم چی شهید می گوید: شهید وقتی می خواست در عملیات لیله القدر شرکت کند، بسیار خوشحال بود. علت را جویا شدم و او در جواب گفت: می خواهم به میهمانی بروم. دیشب خواب دیدم که حضرت علی (ع) فرمود: سه روز دیگر شما به میهمانی من خواهی آمد. می دانم و به من الهام شده است که به زودی به میهمانی حضرت علی (ع) خواهم رفت. مادر شهید بعد از شهادت ایشان نیز خوابی دیده بود که آن را این گونه تعریف می کند. شبی خواب دیدم که فرشته هایی در میان آسمان هستند و کارتهایی با حاشیه خط طلایی و سبز به نام شهید پخش می کنند و می گویند: حضرت زهرا (س) این کارتها را برای فرزندشان علی داده اند که پخش کنیم.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 21 تیر 1395  - 7:54 PM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی