ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید مهدی فضل خدا : فرمانده گردان حزب الله لشکر نصر 5 (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سومین فرزند خانواده فضل خدا، در تاریخ یکم فروردین 1337 در روستای حصار سرخ از توابع مشهد مقدس در خانواده ای کشاورز دیده به جهان گشود. در 7 سالگی به مشهد آمد. دو سال تحصیل کرد، سپس به علت مشکلات مالی به کار خیاطی مشغول شد. از دوران کودکی علاقه زیادی به ورزشهای رزمی داشت و به همین دلیل از 8 سالگی به فراگیری جودو و کاراته مشغول شد. پدر شهید در مورد خصوصیات اخلاقی وی در این دوران می گوید: رفتارش با سایر فرزندانم فرق می کرد، بسیار مهربان بود. از 16- 17 سالگی جذب مسائل انقلاب شد و تحول عظیم زندگی وی با شروع نهضت اسلامی به وقوع پیوست.در هنگام انقلاب، همیشه در حال پخش اعلامیه های امام و سرگرم فعالیتهای سیاسی بود. شبها تا دیر وقت اعلامیه ها را به داخل منازل می انداخت. در تظاهرات فعالانه شرکت می کرد. یک بار نیز توسط مزدوران رژیم ضد مردمی بازداشت شد که پس از مدتی آزادش کردند. در 22 بهمن ماه سال 1357، مرحله جدیدی از زندگیش شروع شد. وی که در آن زمان دارای کمربند مشکی درکاراته بود، در پادگان بسیج به عنوان مربی آموزش ورزشهای رزمی مشغول به کار شد. وی در این مرحله تلاش و کوشش زیادی از خود نشان داد. بعد از حمله نظامی آمریکا به طبس، برای آموزش برادران مستقر در آنجا، داوطلبانه به محل اعزام شد. حامی سرسخت ارزشهای انقلاب بود و با کسانی که با این ارزشها در ستیز بودند به شدت مبارزه می کرد. با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359، از اولین کسانی بود که خود را به جبهه های نور علیه ظلمت رساند و در قسمتهای مختلفی از جمله: واحد اطلاعات و عملیات و تخریب به طور فعال و جدی انجام وظیفه می کرد. شهید در 24 سالگی ازدواج کرد که مدت زندگی مشترک آنها 4 سال بود. و ثمره این ازدواج، دو فرزند، یک پسر به نام ابوالفضل و یک دختر به نام زهرا می باشند. در سال 1359، از ناحیه قفسه سینه مجروح شد و مدت 4 ماه در بیمارستان و منزل بستری بود. در سال 1361، دو بار به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد که سه ماه پس از رفتنش دوباره از ناحیه پا و صورت مجروح شد. مدت 5 ماه بر اثر جراحات وارده خانه نشین شد، بعد از چندی دوباره با توفیقات الهی سلامتی خود را باز یافت، مدتی را در یگان حراست و بعد در قسمتهای آموزش نظامی، معاونت رزمی و تدارکات به انجام وظیفه مشغول بود. مهدی، بعد ها نیز در طول جنگ، چندین بار به جبهه رفت و از نواحی مختلف بدن مجروح شد، ولی دست از مبارزه برنداشت. بیشتر در شناسایی ها شرکت می کرد. سرانجام به فرماندهی گردان حزب الله لشکر نصر 5 منصوب شد. در منطقه از ناحیه قلب مورد اصابت ترکش قرار گرفت، کمیسیون پزشکی رای به اعزام وی به انگلستان داد، ولی شهید نپذیرفت و گفت: نمی خواهم به دولت نو پا هزینه درمان خارج از کشور را تحمیل کنم. به رهبر کبیر انقلاب علاقه زیادی داشت. پیرو ولایت فقیه بود، وی در خلال صحبتهایش به کلام امام استناد می کرد. او بسیار شجاع و دلیر بود و در این صفات به حد کمال رسیده بود.حساس ترین مسئولیتها را در منطقه به عهده می گرفت. مسئول اطلاعات و عملیات بود و تا قلب دشمن نفوذ می کرد. بارزترین صفت وی، شجاعتش بود. نیروهایی که در گردان تحت فرماندهی او خدمت می کردند، در سلام کردن به وی مسابقه می گذاشتند، ولی کمتر کسی بود که بتواند بر ایشان در سلام کردن سبقت بگیرد. در 16 اردیبهشت 1365، عازم نبرد با دشمن بعثی شد که این جبهه رفتنش بیش از چهارده روز بیشتر طول نکشید. در 29 اردیبهشت 1365، در ماه مبارک رمضان، در جبهه مهران، آرزوی خود که همانا پیوستن به لقاالله بود، نایل آمد. شهید در اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. یکی از همرزمانش از نحوه شهادت او می گوید: در موقع حمله رژیم بعثی به مهران، ساعت 11 ظهر بود که در مهران به پیشروی ادامه دادیم که ناگاه بر اثر اصابت تیر سیمینوف لبه ناحیه ران پا، ایشان مجروح شد و موقعی که خواستیم ایشان را به عقب انتقال دهیم، شهید گفت: شما به پیشروی ادامه دهید و مرا رها کنید، من خودم به عقب خواهم رفت. ما هر چه اصرار کردیم موثر واقع نشد و ما به پیشروی ادامه دادیم و ایشان نیز همان جا بر اثر شدت جراحات به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پیکر این شهید در خواجه ربیع مشهد به خاک سپرده شد.