مشاهیر ایران و جهان - موسوی، عبدالرضا

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید عبدالرضا موسوی : فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی«خرمشهر» روز جمعه بیست و نهم فروردین ماه سال 1335 در« خرمشهر» و در خانواده یکی از سادات عرب زبان ،فرزندی به دنیا آمد که او را «عبد الرضا» نامیدند .تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر «خرمشهر» گذراند .به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان برای یاد گیری ،همیشه دانش آموزی ممتاز و موفق بود .در این مرحله زندگی به خاطر دارا بودن خصلتها و فضایل اخلاقی خاصش در خانواده ،دارای حرمت و احترام به خصوصی بود و در محیط اجتماعی محله شان ،علی رغم وجود بسیار فسق و فساد ،هیچ گاه دامن خود را به معیت نیالود .به قول خودش بجز راه بین خانه و مدرسه و درس خواندن و بازی فوتبال در اوقات فراغت کار دیگری نداشت . در سن 18 سالگی با معدل 58/ 19 دیپلم گرفت .در کنکور اعزام به خارج از کشور ،مقام اول را کسب نمود و در کنکور سراسری نیز شرکت کرده ،با رتبه ای بسیار چشمگیرقبول شد و در دانشگاه« تهران» به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت . از یک سو بسیار روی تحصیل تاکید و اصرار داشت و تربیت افراد متخصص و متعهد را ضرورت جامعه می دانست و از طرفی نیز محیط دانشگاه را یک محیط غیر اسلامی و نفرت انگیز می دید که ظاهری روشنفکرانه دارد و غالبا ارضا کنند ه خصلت های نفسانی است. به این دلیل بود که فعالیت های خود را در حصار دانشگاه محدود نکرد و سعی نمود با توجه به واقعیت هایی که لمس کرده بود ،به برخوردهای اصولی تر در مقابل معضلات آن روز اجتماع دست بزند. بدین ترتیب با اجاره ی خانه ای در جنوب شهر تهران – علی رغم توانایی تهیه مسکن در نقاط مرفه شهر – رابطه ای نزدیک با توده محروم و زحمتکش آن مناطق بر قرار کرد و باخرید کتب مذهبی برای آنها ،اندک اندک ارتباط فکری عمیقی با آنان بر قرار نمود و این اولین اقدام او برای شروع فعالیت های جدی سیاسی بود . پس از چندی بنا بر تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت ،قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد تا به کمک شناختی که از ویژگیها و فرهنگ و سنتهای بومی مردم منطقه خود دارد ،بتواند رابطه جدی تری با مردم بر قرار کند .بدین لحاظ او هم خود را به دانشگاه «جندی شاپور»در« اهواز »منتقل نمود و در محیط جدید به فعالیت ادامه داد .در اواخر سال 1355 از طرف گارد دانشگاه به او اخطار شد که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد ، اخراج خواهد شد .اما وی بی توجه به این هشدار ،فعالیتهای خود را وجهه سیاسی بیشتری پیدا کرده بود ،ادامه داد و در نتیجه پس از گذشت چند ماه برای دومین بار به او اخطار داده شد ؛و عاقبت از دانشگاه اخراج گردید و با توجه به تصمیمات قبلی که با دوستانش گرفته بود ،به خرمشهر باز گشت و فعالیت های خود را پی گرفت . باید خویش را از قید تمامی آلودگی ها و منیت ها آزاد سازیم و در حقیقت ،به جبهه اساسی جهاد که مبارزه و کوشش در جهت تصییح وجودی و نزدیکی و انطباق بر معیارهای انسان ساز اسلام است ،روی آوریم و بدانیم که با لا ترین جهاد ها ،کوشش های بی ریا و فداکاریهای بی نام و نشان و خدمتهای مخلصانه و مومنانه است ،بی اینها هیچگونه لیاقت و صلاحیت امری را متصور نباشید . به دلیل جو گروهگرایی ،ضدیت ،تفرقه و خودمحوری حاکم بر «خرمشهر» ،وی در ابتدا سعی کرد که به کمک فعالین شهر ،در میان تمامی افراد مبارز منطقه اعم از روحانیون ،بازاریان مذهبی و جوانان مبارز و ...وحدت ایجاد کند و انسجام و هماهنگی لازم برای پیشبرد اهداف انقلابی را بر قراذر سازد .در همین راستا و به موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور ،او نیز در بر پایی تظاهرات و درگیری ها ی خیابانی «خرمشهر» و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم ،نقش عمده ای را ایفا نمود و در این زمینه به دعوت سخنرانان و وعاظ آگاه و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های حضرت امام می پرداخت و با تشکیل نمایشگاته های کتاب در مساجد و بر قراری کلاس های تفسیر قرآن و نهج البلاغه جوانان را به مساجد می کشاند همچنین با جوانان مبارز شهرهایی چون« اهواز »،«آبادان »،«بهبهان» ،«اندیمشک» و« دزفول »تماس برقرار نموده و تشکل گسترده ای از جوانان پر شور و انقلابی به وجود آورد . در «خرمشهر» به دلیل فشار ساواک و پلیس رژیم ،اقدام به اجاره خانه ای به عنوان خانه تیمی نمود و فعالیت نیمه علنی اختیار کرد . وی همچنین به عضویت حزب ا.. خرمشهر در آمده و در آنجا با همرزم همیشگی اش ،شهید «جهان آرا» آشنا شد . به دنبال بر قراری حکومت نظامی ،تمامی جوانان فعال شهر ،از جمله« عبد الرضا»دستگیر شد ه و به زندان افتادند . فعالیت های سیاسی – اجتماعی او پس از پیروزی انقلاب شرکت در تشکلی موسوم به کانون« فرهنگی نظامی» در «خرمشهر» بود ،که توسط افراد مبارز و مسلمان شهر به وجود آمده بود .او در عین حال که شدیدا معتقد به ایجاد تشکیلاتی در سطح شهر برای مقابله با ضد انقلاب داخلی بود ،اما به دلیل طیفی که کانون را تشکیل داده بودند ،،شرکت فعالی در آن نداشت ،هر چند که با بر خوردهای اصولی خود ، سعی در رشد کانون و بر طرف نمودن نکات منفی آن می کرد .در همین ایام ،او مدتی هم در کانون« فتح آبادان »،کلاس های عقیدتی بر قرار نمود و به تدریس و تفسیر نهج البلاغه " مجموعه تفاسیری که خود شهید آنها را تهیه و تدوین کرده بود " می پرداخت .با تشکیل جهاد سازندگی او کار شبانه روزی خود را در «خرمشهر» شدت بخشید که درگیری «چهار شنبه سیاه » نقطه اوج آن بود .«عبد الرضا» در این درگیری شرکت فعالی داشت ،چرا که معتقد بود در مقابل جریان نظامی موجود در سطح شهر ، خلق عرب و منافقین ،که برای مقابله با انقلاب فعالیت می کند ،باید قاطعانه ایستاد و برخورد نظامی نمود ،تا ضد انقلاب احساس قددرت نکرده و فرصت تشکل یافتن نداشته باشد . پس از تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید« جهان آرا »به عضویت آن در آمده و در سمت مسوول عملیات مشغول به کار شد . در آبان ماه سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه باز گشت و حدود یک ترم در آنجا بود ،تا این که به خاطر وضع بحرانی و بغرنج «خرمشهر» و سپاه و به خاطر اسرار شهید« جهان آرا» و دیگر برادران پاسدار مجددا درسش را رها کرد و به سپاه باز گشت .در این ایام به دلیل اوضاع حساس منطقه کار خود را به صورت شبانه روزی ادامه داد و اغلب هفته ها به خانه نمی رفت .به دلیل برخورد قاطع خود با افراد فرصت طلب ، گروهها و جریانات سیاسی در سطح شهر ،با سیلی از تهمت های نا روا مانند طلب مرتجع ،دگم و بد اخلاق و ... رو به رو شد .اما خللی بر تصمیمات و عملکردهای او وارد نشد و مظلومانه به فعالیت خود ادامه داد .طی این مدت او در شناسایی ضد انقلاب داخلی و افشای ماهیت وابسته به آنان ،با شرکت در مصاحبه های تلویزیونی و توضیح چگونگی ارتباط انان با رژیم بعث عراق نقش فعالی داشت .در کنار امور نظامی و سیاسی ،«عبدالرضا» از خود سازی نیز غافل نبود و به گفته همرزمانش حالات معنویش روز به روز افزایش می یافت . نماز شب وی ترک نمی شد و در تمام رفتار و عملکرد هایش توکل و پناه جستن به خدا مشهود بود . جنگ آغاز شد و سید از اولین روزهای تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثی در« خرمشهر» حضور پیدا می کرد و در کنار شهید «جهان آرا» به بسیج و هدایت رزمندگان و نیروهای مردمی پرداخت .تا اینکه در مهر ماه 59 در نبردی تن به تن با متجاوزین مجروح شد ،اما پس از مدت کوتاهی استراحت ،مجددا به جبهه باز گشت و به سازماندهی مجدد معدود نیروهای باقیمانده سپاه همت گمارد و باز در این ایام بود که با مصاحبه های متعدد تلویزیونی خود به افشا ء ماهیت« بنی صدر» و نقش او در سقوط «خرمشهر» پرداخت . در ایام رکود جبهه ها در فاصله سقوط «خرمشهر» تا سقوط« بنی صدر» ،شهید «موسوی» برای مدتی عازم« تهران» شده و جهت نام نویسی در وزارت خارجه اقدام می کند تا بلکه بتواند در یکی از کشورهای منطقه خاورمیانه ،فعالیت دیپلماتیک داشته باشد و با استفاده از تخصص و توانایی های خود " شهید موسوی بر ادبیات زبان عرب و انگلیسی تسلط کامل داشت " در انعکاس و صدور انقلاب نقشی داشته باشد ،و در این رابطه حدود 3 تا 4 ماه به مطالعه پیرامون نهضت های آزادی بخش منطقه و شیو های استعمارگرانه ابر قدرتها در منطقه و جهان پرداخت .اما در پی سقوط «بنی صدر» و تغییر و تحول در جبهه ها ،ا و خود را موظف به حضور در میدان نبرد می بیند و به جبهه ها باز می گردد . پس از عزیمت شهید« جهان آرا» به «اهواز» و به دنبال آن شهادت وی ، شهید «موسوی» فرماندهی سپاه «خرمشهر» را در دست گرفته و به سازماندهی مجدد پرداخت .پس از 7 ماه فعالیت مستمر در جهت باز سازی نوین سپاه ،زمانی که نوبت به آزاد سازی «خرمشهر» رسید ،او اقدام به سازماندهی نیروهای پاسدار و بسیجی در تیپ 22 بدر «خرمشهر» نموده .علی رغم این موضوع ،پیشنهاد فرماندهی این تیپ و هر گونه مسئو لیت رسمی دیگر را نپذیرفت و با شروع عملیات بیت المقدس سوار بر موتور در بین خطوط به تردد و سرکشی می پرداخت و به قدری در این امر اهتمام ورزید که خواب و خوراک را کاملا فراموش کرده و چهره اش چنان تکیده و لاغر شده بود که قابل شناسایی نبود .تا اینکه در مرحله سوم عملیات بیت المقدس ،زمانی که با آمبولانس مشغول جا بجایی چند مجروح در نزدیکی جاده اهواز – خرمشهر بود . بعد از ظهر روز جمعه هفدهم خرداد ماه سال 1361 مصادف با سیزده رجب 1402 ،پیکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده ای به ستاد معراج شهدای «اهواز» انتقال پیدا کرد . قبل از قرار دادن آن جسم متلاشی شده ،مسوول ستاد معراج با قطعه ای کاغذ سفید ،یک سنجاق و یک ماژک سرخ رنگ رسید تا مثل همیشه هویت شهید را روی کاغذ بنویسد و به آن سنجاق کند ،نگاهی به سر تا پای جنازه کرد . قسمت یایین صورت به کلی از میان رفته و دست و پایش قطع شده بود .شکم و سینه اش را هم موج انفجار له و متلاشی کرده بود . دستش را جلو برد و لباسهای شهید را برای یافتن کارت شناسایی جستجو کرد ،آرم مخملین سپاه در زیر لایه های ضخیمی از خون لخته شده نشان می داد که پاسدار است . با لاخره کیف بغلی اش را از میان گوشتهای سوخته و لهیده بیرون کشید که در آن چند تومانی پول و عکس زنی جوان و دختری حدودا یک ساله به چشم می خورد ،به اضافه بریده یک روز نامه که تصویر جوانی جذاب روی آن نقش بسته بود ،صاحب آن عکس را می شناخت ،«سید محمد علی جهان آرا »،فرمانده سپاه «خرمشهر» بود که 7 ماه پیش به شهادت رسیده بود ،پس به احتمال قوی شهید از پاسداران سپاه «خرمشهر» است . کیف را با دقت بیشتری جستجو کرد و کارت کوچکی را از آن بیرون کشید که آرم دانشگاه جندی شاپور اهواز روی آن به چشم می خورد وقتی مقابل عبارت نام و نام خانواد گی را نگاه کرد ،خشکش زد بغض راه نفسش را سد کرد ،باورش نمی شد ؛همین چند ساعت پیش سوار بر موتور آمده بود عقب ، تا برای انتقال مجروحین ،آمبولانس تهیه کند و خودش شخصا پشت فرمان آمبولانس نشست و رفت به خط ، یکبار دیگر به آن کارت دانشجویی که حالا به خون و قطرات اشک آغشته شده بود نگاه کرد ،با زحمت و بغض آلود زیر لب زمزمه کرد :«سید عبد الرضا موسوی رشته پزشکی ...» به راستی که شهادت حد نهایی تکامل و اوج سعادت انسانی است . استمرار خط سرخ شهادت ،بعنوان مشی اساسی سپاه ،با خون این برادران پر توانتر و خونین تر گردیده است .

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 21 تیر 1395  - 7:54 PM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی