ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید حسین دهنوی : قائم مقام فرمانده گردان جندالله لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سوم فروردین ماه سال 1333 در روستای دهنو از توابع شهرستان نیشابور چشم به جهان گشود. پدر و مادرش علاقه زیادی به ائمه اطهار (ع) داشتند، به همین خاطر نام او را به نام اباعبدالله الحسین (ع)، حسین گذاشتند. کودکی پر جنب و جوش بود. دوره ی ابتدایی را در مدرسه ی دهنو در سال 1364 به پایان رساند. در سال اول ابتدایی پدرش از دنیا رفت. چون پدرش را از دست داده بود به مادرش علاقه ی زیادی داشت و سفارش می کرد که مواظب او باشند. اوقات بیکاری به مسجد می رفت و در کارهای کشاورزی به خانواده اش کمک می کرد. از همان کودکی به خاطر علاقه ی زیادش به امام حسین (ع) در مراسم سینه زنی عاشورا و تاسوعا شرکت می کرد. بسیار دلسوز و مهربان بود. اگر همسایه ای مشکلی داشت، آن را حل می کرد. گفت: «از حال همسایه نباید غافل بود.» خدمت سربازی را در شیراز گذراند. زمانی که خدمت سربازی را به پایان برد، در جریانات انقلاب قرار گرفت و به انقلاب علاقه مند شد به طوری که در تظاهرات شرکت می کرد. می گفت: «خدا کند امام هرچه زودتر به ایران بیایند و ما را از این بدبختی نجات دهند.» مردم حرف او را درست متوجه نمی شدند و به او می گفتند: «امام زمان (عج) را می گویی.» در راهپیمایی ها که شرکت می کرد، اگر مجروحی بود تلاش داشت که او را به بیمارستان منتقل کند. مردم را برای تظاهرات دعوت و خودش در صف جلو پابرهنه حرکت می کرد. اعلامیه ها و عکس های امام را پخش می نمود. در زمان ورود امام به ایران، با تعدادی از دوستانش برای استقبال از ایشان به تهران رفت. او علاقه ی زیادی به امام داشت. با این که پول نداشت، اما وام گرفت و به پیشواز امام رفت. در سال 1362 و در بیست و دو سالگی با خانم شهربانو خادم پیمان ازدواج بست که مدت زندگی مشترک آن ها چهار سال و ثمره ی این ازدواج دو دختر به نام سمانه و فاطمه می باشد که به ترتیب در سال 1358 و 1360 متولد شدند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با تشکیل کمیته و سپاه و ورود به این دو نهاد فعالانه به خدمت مشغول شد. او جزو فعال ترین افراد سپاه بود. آرام و قرار نداشت، حتی زمانی که موقع استراحتش بود. می گفت: «ما وارث خون هزاران شهید به خون غلتیده هستیم. ما رسالت سنگینی بر دوش داریم. باید همچون آن ها کار کنیم و همانند آن ها به شهادت برسیم.» منافقین و ضد انقلاب بارها و بارها قصد ترور او را داشتند، ولی موفق نمی شدند. حتی به او گفته بودند: «لباس سپاهی را از تنت بیرون بیاور وگرنه تو را می کشیم.» در جواب به آن ها می گفت: «چه افتخاری بالاتر از این که در راه خدا قدم برمی دارم و خالصانه تلاش می کنم. اگر مرا بکشید، من قربانی راه اسلام و امام هستم و لباس سپاهیم کفن من خواهد بود.» او آن قدر فعال و با ایمان بود که در سپاه به «چریک سپاه» معروف بود. و هرکس می خواست بهترین فرد را در سپاه معرفی کند، می گفتند: «دهنوی چریک سپاه است.» از اولین روز تشکیل بسیج در نیشابور به عنوان مربی به آموزش بسیجیان پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی جهت دفاع از اسلام و انقلاب به جبهه های حق علیه باطل شتافت. می گفت: «جنگ تحمیلی، جنگ اسلام و کفر است. و باید جهت دفاع از اسلام، امام و آرمان های انقلاب بپاخیزیم.» برای یاری کردن امام به جبهه رفت. او به خودش اجازه نمی داد که هموطنانش در زیر خمپاره باشند و او در خانه راحت بنشیند. برای یاری کردن همنوعانش در غرب کشور به آن مناطق رفت. می گفت: «ابتدا باید دشمن را از خاک کشور بیرون و از انقلاب و ناموسمان دفاع کنیم و بعد شهید شویم.» او در درگیری های کردستان و گناباد شرکت داشت. در کردستان معاون و در کاخک گناباد به عنوان مسئول شناسایی بود. با تعدادی از رزمندگان ( از جمله سردار شوشتری ) برای انجام عملیات به آن منطقه رفت و عملیات با موفقیت انجام شد. در سال 1359 که به جبهه اعزام شد ابتدا مسئول آموزش رزمندگان و سپس فرمانده ی گردان و در پشت جبهه نیز مسئول آموزش نیروهای بسیجی بود. به روستاها می رفت و برای جبهه نیرو جمع می کرد و به آن ها آموزش می داد. حسین دهنوی تقدس و اهمیت خاصی برای کلاس های آموزشی خود قایل بود. همیشه با وضو در سر آن کلاس ها حاضر می شد. هنگامی که خواهر شهید او را از رفتن به جبهه منع کرد، بسیار ناراحت شد و گفت: «شما باید مردم را تشویق به جبهه کنید، نه این که جلوی رفتن مرا بگیرید.» دو ، سه مرتبه به مناطق جنگی اعزام شد. هنگامی که به او گفتند: «تو چند مرتبه رفته ای و حقت را ادا کرده ای.» گفت: «تا زمانی که پاهایم قدرت داشته باشند می روم.» حق من یا شهادت است یا پیروزی است.» او جوانان را برای رفتن به جبهه تشویق می کرد. می گفت: «جبهه ها را خالی نگذارید.» به عنوان مسئول آموزش سپاه چون به وجود او نیاز بود، اجازه ی رفتن به جبهه را به او نمی دادند. بسیار التماس و خواهش کرد و حتی سرش را محکم به در کوبید که مافوقش اجازه ی رفتن او را داد. با نیروهای تحت امر خود با مهربانی رفتار می کرد و همه را شیفته ی خود کرده بود. محمدعلی دهنوی می گوید: «در پادگان آموزشی با نیروهای آموزشی برخورد نزدیک داشت. نیروها شیفته ی او بودند. زمانی که نیروهای آموزشی سپاه عازم جبهه بودند، او قصد رفتن به منطقه ی جنگی را داشت که با مخالفت مسئولین مواجه شد. او جلوی ماشین دراز کشید و گفت: اگر به من اجازه رفتن ندهید باید ماشین از روی من رد شود. با این کار توانست اجازه را از فرمانده ی سپاه بگیرد.» رمضانعلی دهنوی ( همرزم شهید ) می گوید: «نیروهای عراقی با حمله مجدد قصد گرفتن شهر بستان را داشتند. در تنگه ی چزابه شهید دهنوی، رزمندگان را جمع کرد و گفت: عزیزان زیادی را از دست داده ایم که بستان آزاد شود. حالا نوبت ماست که مقاومت کنیم که دوباره سقوط نکند. آن ها بسیار مقاومت کردند و تعدادی شهید شدند تا این که نیروهای کمکی از راه رسیدند. به خاطر مقاومتی که شهید دهنوی در تنگه چزابه داشت، تپه های چزابه را به نام شهید دهنوی نام گذاری کردند. او به عنوان مربی اخلاق و احکام برای تمام بسیجیان الگو بود. در کارهای گروهی شرکت می کرد. حتی اگر کاری به او محول نمی شد، خود را به آن کار می رساند. مثلاً ابتدا خودش به منطقه می رفت و منطقه را شناسایی و سپس گروه مربوط به شناسایی را به منطقه اعزام می کرد. بیشتر کتاب های مذهبی، ورزشی و علمی مطالعه می کرد. به اتفاق برادرش در روستا کتابخانه ای دایر کرده بود. در مقابل بحران ها صبور بود، چون از بچگی مشقت زیادی کشیده بود. در رویارویی با مشکلات ناامید نمی شد. هرگز نمی گفت که نمی توانم مشکل را حل کنم. به خاطر اتکایی که به خدا داشت، بر مشکلات فایق می آمد. در نماز حالتی به او دست می داد که نشانه توجه او به نماز بود. از خوف خداوند در نماز گریه می کرد، به طوری که از حال طبیعی خارج می شد. در زمان فراغت از مبارزه با کفار بعثی مشغول عبادت می گردید. در زیر رگبار و خمپاره نماز شب می خواند و با معبود خود راز و نیاز می کرد. هم سنگرانش تعریف می کنند: «هر وقت از شب برمی خاستم می دیدم او عاشقانه مشغول عبادت بود. حتی هم سنگرانش را هم برای نماز شب بیدار می کرد.» حسین دهنوی با تعدادی از دوستانش صندوق قرض الحسنه تشکیل داد که هرکس مقداری پول گذاشته بود. او پول ها را به جوان ها می داد که ازدواج و یا کاری برای خود ایجاد کنند. در سپاه نیز همین کار را کرده بود و می گفت: «هرکس مشکل مالی دارد هرچه قدر پول می خواهد بردارد.» در اوقات بیکاری ( با توجه به این که مسئول آموزش سپاه بود ) جلساتی در مورد آموزش انواع سلاح و قرائت قرآن در مساجد برگزار می کرد. دستورات نظامی را مطالعه می نمود تا در کارش پیشرفت کند. شهید دهنوی بسیار خوشرو بود. همیشه لبخند بر لبانش بود. در آموزش با این که جدی عمل می کرد اما همیشه می خندید. اخلاق او بسیاری را جذب خودش کرده بود. علاقه ی خاصی به امام داشت. اگر حرفی از امام به میان می آمد، اشک از چشمانش جاری می شد. می گفت: «امام حق زیادی به گردن ما دارد.» او در سپاه مراسم مذهبی تشکیل می داد و مجالس سوگواری و عزاداری می گرفت و بسیجیان را به این مجالس می برد. کارهای سخت و پر مخاطره را انجام می داد. این طور نبود که کارهای آسان را انجام دهد و کارهای مشکل را به دیگران واگذار کند. حسین دهنوی در تاریخ 18/11/1360 در چزابه بر اثر سوختگی تمام بدن به درجه رفیع شهادت نایل گردید. پیکر مطهر شهید را پس از تشییع توسط مردم قدر شناس در بهشت فضل نیشابور به خاک سپرده شد. همسر شهید به نقل از همرزمان او می گوید: «در اطراف جنازه ی ایشان کشته های عراقی زیاد بود که معلوم بود به دست شهید دهنوی کشته شده بودند.» رمضانعلی دهنوی می گوید: «شهادت او بر روی افراد زیادی تاثیر گذاشت. بسیاری از جوانان به جبهه های حق علیه باطل شتافتند.» محمد رحیم آبادی ( دوست شهید ) می گوید: «بعد از شهادتش من خواب دیدم که به خانه ی ما آمده است و گفت: من جای بسیار خوبی دارم. در یک باغ بزرگ هستم.»