ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید سید کاظم نسطور فر : فرمانده گردان پیاده لشکر77پیروزخراسان(ارتش جمهوری اسلامی ایران) پنجم شهریور ماه سال 1314 در شهرستان رشت به دنیا آمد. در دوران کودکی بر اثر حادثه ای والدین خود را از دست داد، اما به مدد هوش و استعداد سرشارش، توانست بر مشکلات غلبه کند و تحصیلاتش را با کسب نمرات عالی تا سطح فوق دیپلم ادامه دهد. او در سال های تحصیل خود از مطالعه کتب غیر درسی غافل نبود و اغلب به کتاب های مذهبی علاقه داشت. به دلیل علاقه اش به ارتش و با هدف خدمت به وطن، وارد دانشکده ی افسری شد و پس از گذراندن آموزش های لازم، در نیروی زمینی به کار مشغول گردید. وی فردی مقید به اصول مذهبی و دینی بود. با مردم، به خصوص زیردستان خود بسیار رئوف و مهربان بود و از هیچ کمکی به آنان دریغ نمی کرد. سیدکاظم نسطورفر پس از مدتی که در تهران به تحصیل و خدمت در ارتش مشغول بود، در سال 1345 با خانم مهین شعبان زاده ازدواج کرد. آن ها تا مدت ها صاحب فرزند نشدند. همسر شهید می گوید: «پس از ده سال زندگی مشترک، هنوز فرزندی نداشتیم. یک روز به اتفاق همسرم اشک ریزان به حرم مطهر امام رضا (ع) رفتیم، به امام متوسل شدیم و از خداوند خواستیم که فرزندی به ما عطا نماید، که حاجتمان برآورده شد.» مریم در سال 1355 متولد شد. سید کاظم بسیار علاقه به او داشت و لحظه ای از وی غافل نبود. در آن دوران، اوقات فراغت خود را علاوه بر حضور در کنار خانواده و پرداختن به ورزش، به مطالعه کتب علمی، مذهبی و آثار استاد شهید مرتضی مطهری و همچنین قرائت قرآن می پرداخت. با شروع انقلاب، از طرفداران راه و هدف امام خمینی بود و اعتقاد داشت که رژیم شاهنشاهی جز ظلم بر این مردم ندارد. در اوایل سال 1357 در منطقه ی خدمت خود (شهرستان سرپل ذهاب ) چند بار به خاطر مسائل اسلامی و اعتقادات انقلابی اش با افسران مافوق خود درگیر شد و مدتی در بازداشت به سر برد. از دیگر خصوصیاتی که در وجود وی متبلور بود، روحیه ی مبارزه، شجاعت و فداکاری بود. در هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، او درجه سرگردی داشت و معاون گردان 129 از تیپ قوچان، لشکر 77 پیروز خراسان بود. با شروع شورشهای ضد انقلاب در کردستان، برای سرکوبی ضد انقلاب به آن منطقه اعزام گردید. طی سه ماه درگیری، یک بار مجروح شد و پس از بهبودی دوباره به شهر «بانه» برگشت و در سمت فرماندهی پادگان بانه به مبارزه با گروه های ضد انقلاب ادامه داد. در یکی از درگیری ها، وی و همراهانش به مدت 45 روز در پادگان بانه تحت محاصره قرار گرفتند. در آن شرایط کار رساندن اسلحه و آذوقه به آنان غیرممکن بود و به مدت 5 روز مجبور به خوردن گیاهان خودرو شدند، که بالاخره با مقاومت بسیار و پس از یک مبارزه سرسختانه، او و همراهانش موفق به شکستن حلقه محاصره شدند. در مدت خدمتش در شهر بانه، بارها منافقین به او اعلام کرده بودند که در صورت پیوستن به آنان شرایط بسیار خوبی برای او و خانواده اش فراهم می سازند، اما او مصرانه بر اعتقاداتش پا برجا بود و پاسخ آنان را با گلوله می داد و ضد انقلاب را دشمن خدا و دین می دانست. نسطورفر پس از بازگشت از ماموریت کردستان ، به خاطر مبارزات دلیرانه اش در شهرهای مشهد و قوچان مورد استقبال مردم قرار گرفت. پس از آغاز جنگ تحمیلی ماموریت حرکت به سمت آبادان به او ابلاغ شد. دوست شهید می گوید: «پس از ابلاغ ماموریت به او، یک شب در منزل ما مشغول خوردن شام بود که رو به ما کرد و با خنده گفت: این شام آخر ما در منزل شماست، مثل شام آخر مسیح. او مدتی بود که آرتروز گردن داشت، به طوری که پیوسته گردنش بسته بود و از درد شدید می نالید. دوست دیگری ( که مهمان ما بود ) رو به ایشان کرد و گفت: شما که به خاطر ناراحتی گردن معذور هستید، بروید پیش پزشک لشکر، حتماً معاف خواهید شد. با شنیدن این حرف ها به یکباره گریه ای شدید را شروع کرد که برای همه ما تعجب آور بود و بعد با احساس تمام گفت: به خاطر وطنم حاضرم صدها جان بی ارزش خود را فدا کنم. همان شب از او پرسیدم: اگر این جنگ طولانی شود، آیا حاضری مریم ( که دخترش بود و بسیار دوستش می داشت ) به جبهه برود و بجنگد؟ خیلی با صلابت پاسخ داد: صدها هزار مریم و مریم ها فدای یک سانتی متر از خاک وطن و ادامه داد، اگر مملکت مورد تجاوز قرار گرفت و کشوری به کشور دیگر مسلط شد، ناموس، دین، شرف و آبرو و خلاصه هیچ چیز امنیت نخواهد داشت. آن شب او در وجود همه ما روح سلحشوری، وطن پرستی و حدیث «حب الوطن من الایمان» را زنده کرد.» نسطورفر در ایستگاه سوم آبادان بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. او آن زمان فرمانده گردان پیاده از لشکر77پیروز خراسان بود. با صداقت بود و در انجام کارها بسیار مصمم و منظم و هرگز در برخورد با اطرافیان ( به خصوص سربازان تحت آموزش ) مهربانی، نزاکت و ادب را از یاد نمی برد. نپذیرفتن مسئولیت و سهل انگاری در کارها، بسیار مورد نکوهش او بود. همرزم شهید می گوید: «زمانی که به خشم می آمد، سعی می کرد خونسردی خود را با راه رفتن و زمزمه آیات قرآن و فرستادن صلوات بر محمد وآل محمد (ص) به دست آورد.» از ویژگی های دیگر او پای بندی به اصول و اعتقادات دینی بود و همیشه بر انجام به موقع فرایض دینی و نماز اول وقت تاکید فراوان داشت. همچنین همه را در انجام بهتر مسئولیت ها و وظایف، وحدت و کمک موثر جمعی تشویق و ترغیب می کرد. او به امام خمینی و اهداف او ایمان داشت و در این رابطه با اطرافیان به مباحثه و تبادل نظر می پرداخت. دوست شهید اظهار می دارد: «بزرگ ترین آرزوی سید کاظم، پیروزی جمهوری اسلامی بود و گاهی که از بازدید و سرکشی های مداوم در ساعات مختلف شب و روزه برای ساعتی استراحت بازمی گشت، می گفت: من همیشه دوست داشتم در یک حمله جلودار باشم. نه سنگرنشین، که فقط با بی سیم و تلفن سر و کار دارد و پرسنل را هدایت می کند، در میدان بودن و از نزدیک مبارزه کردن لذت بیشتری دارد.» در آبان ماه سال 1359، گردان 129 به فرماندهی سید کاظم نسطور فر مامور انجام تک شبانه به مواضع دشمن می شود. همرزم شهید در این رابطه می گوید: «گروهان یکم از گردان 129 در مراجعت از ماموریت تاخیر داشت. سیدکاظم خیلی بی تابی می کرد و عجله داشت تا به محل عزیمت و موضوع را بررسی کند. وقتی با من هماهنگی کرد و قرار شد برود، خیلی خوشحال بود و مرتب از من تشکر می کرد. مدتی بود که در او شاهد تحولاتی بودم، دایم در فکر بود و بین دو نماز بسیار دعا می کرد.» در همان عملیات سید کاظم نسطورفر ( که جلو گردان پیش می رفت ) با اصابت مستقیم گلوله دشمن به ناحیه ی قلب، به تاریخ 19/10/1359 در منطقه ی عملیاتی آبادان ـ ماهشهر به درجه رفیع شهادت نایل گردید. پس از شهادت وی تا مدتی امکان دستیبابی به پیکرش وجود نداشت، زیرا آن محل نزدیک مواضع دشمن بود. تا این که پس از گذشت ده ماه و شکست حصر آبادان و پاک سازی منطقه پیکر شهید نسطورفر و تعدادی دیگر از همراهانش به دست آمد. از آخرین سفارشات شهید، معرفی شخصیت واقعی خودش برای فرزندش بود و اظهار می داشت: «به او بگویید من برای دفاع از دین و آئین اسلام به سوی جبهه رهسپار شدم و به آرزوی دیرینه خود دست یافتم.» دوست شهید گوشه ای از صحبت های سید کاظم را این گونه بیان می کند: «به خاطر دارم که سید کاظم همیشه شعری را زمزمه می کرد که معنی آن این چنین است: ای محبوب من، به حرم خانه مویت شانه بیگانه را، راه مده. و می گفت: عشق نه عشق مجنون است به لیلی که به بیابانگردی و دیوانگی ختم شد. عشق، عشق حسین (ع) است که در عرصه ی میدان رجزخوانی می کرد و می گفت: ای شمشیرها مرا دریابید.» پیکر مطهرش در گلزار شهدای خواجه ربیع شهر مقدس مشهد به خاک سپرده شد.