ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید عباسعلی دهنوی : فرمانده گردان سیف الله لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) دوم اردیبهشت ماه سال 1334 در روستای دهنو، از توابع شهرستان نیشابور، در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. در سال 1340به مدرسه رفت، ولی به علت نامساعد بودن وضع مالی، تنها تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند و در سال 1345 ترک تحصیل کرد. در نوجوانی علاقه ی زیادی به خواندن قرآن و نهج البلاغه داشت، به طوری که پس از مطالعه کتاب ها، آن ها را برای دوستانش تعریف می کرد. در ماه محرم، دوستانش را جمع می کرد و نوحه سرایی و سینه زنی به راه می انداخت. قبل از سربازی به کار بنایی مشغول گردید. در جوانی به پیشنهاد مادرش، با دختر خاله اش طی مراسم ساده ای ازدواج کرد. قبل از انقلاب در کارهای مذهبی شرکت می نمود، نماز جماعت برپا می کرد و جوانان را راهنمایی می نمود و در تظاهرات شرکت می کرد. یکی از کسانی بود، که به نزد امام رفت و نوارها و اعلامیه های ایشان را پخش می کرد. از مداحان اهل بیت (ع) و برگزار کننده گان دعای کمیل و توسل بود. با شروع فعالیت های سیاسی در بدو انقلاب، همراه با برادرش ( حسین دهنوی ) به پخش اعلامیه ها و مبارزه با دشمن می پرداخت و در حفظ اصل ولایت فقیه کوشا بود. عباسعلی به ژاندارمری سابق رفت تا در آن جا خدمت کند، ولی وقتی دانست آن هایی که باید برای اسلام خدمت کنند، در ژاندارمری نیستند، از آن جا استعفا داد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 با چند نفر از دوستانش وارد سپاه شد. با شروع جنگ وظیفۀ آموزش بسیجیان را به عهده گرفت. پدرش در این باره می گوید: «در اوایل جنگ مشغول آموزش در باغرود شدند و در هر دوره 300 تا 400 بسیجی را پس از آموزش راهی منطقه می کردند. یکی از مسئولین آموزش ( به نام مسیح آبادی) در آن زمان شهید شد، زمانی که جنازه اش را آوردند، پسرم حسین گفت: مسیح آبادی که شهید شد من باید بروم منطقه. در آن زمان که حاج آقای شوشتری مسئول سپاه بودند، برادرش حسین به منطقه رفت و به شهادت رسید. سپس عباسعلی گفت: اکنون نوبت من است تا به جنگ بروم، شهیدان مسئولیت خود را انجام دادند و اکنون مسئولیت آن ها روی دوش ما افتاده است.» دوست ایشان در مورد نحوه اعزام ایشان به جبهه می گوید: «فرمانده ی سپاه ,سردار شوشتری با اعزام ایشان به جبهه مخالف بود و می گفت: چون شما در مرکز آموزشی هستید و بسیجیان را آموزش می دهید، وجودتان در این جا اولویت دارد و نمی خواهد به جبهه بروید. ایشان شروع به گریه کردند و آقای شوشتری همچنان با رفتنشان مخالف بودند. ایشان خود را بر زمین انداختند و سر و صدا کردند. سپس یکی ،دو نفر از برادران واسطه شدند تا حاج آقا اجازه بدهند. بعد با اصرار آنان و گریه و زاری شهید، حاج آقا شوشتری اجازه اعزام ایشان را دادند.» عباسعلی دهنوی مدیر توانا و لایقی بود. حسن خلق، انسجام دادن به بسیجی های تحت امر و به کارگیری آن ها، به طور ویژه ای آنان را جذب می کردند. اهل مشورت بودند و در زمینه های مدیریتی تدبیر خاصی داشتند، به طوری که انجام هر کاری را بدون مطالعه و اندیشه انجام نمی دادند. عطش ایشان به قرآن و ارتباطشان با ائمه (ع) فوق العاده زیاد بود. یکی از دوستانش در این باره می گوید: «اظهار محبت عباسعلی به اهل بیت (ع) بسیار بود. مثلاً او مردم را جمع می کرد و می گفت: امروز تولد قمربنی هاشم (ع) است، می خواهیم جشن بگیریم. یا شب های محرم می گفتند: از امشب باید برای سینه زنی و تعزیه داری سیدالشهداء آماده شویم.» تلاش و پشتکار او چشم گیر بود. شب و روز برایش معنی نداشت. در نظم و انضباط از همه مرتب تر بود. وضع ظاهرش را همیشه رعایت می کرد. از نظر لباس، موی سر، ریش، برای دیگران الگو و از نظر توانایی روحی و جسمی فوق العاده بود. برنامه ها و صحبت هایش در طرح های نظامی نمود پیدا می کرد. شجاعت و شهامت او در همه جوانب مشهود بود و همه از ایشان درس می گرفتند. هر زمان که از عملیات بازمی گشت، از نظر روحی وضعیت بسیار خوبی داشت و علاقه اش به جبهه بیشتر می شد. همسرش در این باره می گوید: «هنگام برگشتن از جبهه بیشتر در فعالیت های مسجد شرکت می کردند و به خانواده ی شهدا سر می زدند. در حضور فرزندان شهدا هیچ گاه فرزندان خود را بر روی زانویشان نمی نشاندند. همیشه می گفت: ما باید به گونه ای باشیم که مدیون خانواده شهدا و خون شهیدان نشویم.» عباسعلی دهنوی دارای چهار فرزند به نام های ریحانه، راحله، سمیه و صالحه است. به تربیت فرزندانش بسیار اهمیت می داد و همیشه سعی می کرد با کردار و نصیحت بهترین آموزش ها را به آنان بدهد. او بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد و تا حد توان در نماز شب و نماز جماعت شرکت می کرد. بیشتر به مطالعه کتاب های استاد شهید مطهری و نهج البلاغه می پرداخت. همسرش می گوید: «یک بار که به مرخصی آمده بودند و بچه ها مریض بودند، گفتم: ببینید شما که جبهه می روید، ما چه قدر تنها هستیم و سختی می کشیم. اگر شما باشید، کمک احوال ما هستید. ایشان سکوت کردند و دیدم اشک هایشان سرازیر شد و جواب دادند: ما توی جبهه امام زمان (عج) را می بینم شما هم در سهم ما شریک هستید و زحمت های شما در خانه کمتر از یک رزمنده نیست. من در قبال این زحمات چیزی نمی توانم بگویم و امیدوارم با زندگی صبورانه ای که خواهید داشت، حضرت زهرا (س) عوض شما را بدهد.» فرمانده ی گردان بود و در اطلاعات نیز فعالیت داشت. او دو بار مجروح شد. یک بار در عملیاتی بر اثر اصابت ترکش به گوش، سبب آسیب دیدگی پرده گوش و یک بار در عملیات خیبر دچار موج گرفتگی شده بود. یکی از همرزمان در این باره می گوید: «یادم هست سردار عباسعلی دهنوی دچار موج گرفتگی شدند، که ایشان را به پشت جبهه ( شهرستان نیشابور ) انتقال دادند. هنوز حال مساعدی نداشتند که بعد از مدتی به تدارکات آمدند. با توجه به عشق به جهاد و شهادت، با شروع عملیات، ایشان با آن حال بد بیماری گریه می کردند که به من لباس بدهید تا بپوشم و به جبهه بروم. او در عمل هم ثابت کرد که پیرو دستورات رهبر است. چون امام در آن زمان می گفتند: جبهه از اهم واجبات است.» شجاعت او در عملیات بسیار بود. در عملیات بدربا توجه به مسئولیتی که داشت در نوک پیکان، حمله همراه با شهید طاهری قرار گرفته بودند. در تاریخ 22/12/1363 در جبهه جنوب بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نایل آمد.