مشاهیر ایران و جهان - حاجی غلامزاده، علی اصغر

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید علی اصغر حاجی غلامزاده : قائم مقام فرمانده واحد طرح وعملیات تیپ21امام رضا(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1340 در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود. مادرش ( بی بی فاطمه سیدنژاد ) می گوید: «با چشمان باز به دنیا آمد. وقتی که سه روزه بود، به دستانش توجه کردم و یادم ز حضرت ابوالفضل (ع) افتادم، که دستانش را در راه خدا از دست داد و من فکر کردم که این بچه دستش را در راه خدا از دست خواهد داد که همان طور هم شد.» کودکی آرام بود. در شش ماهگی سلام کردن و در یک سالگی «بسم الله الرحمن الرحیم» را آموخت. در پنج سالگی نمازش را می خواند. در شش سالگی قرآن و دیوان حافظ را می خواند. اصول و فروع دین را یاد داشت و به بچه های دیگر نیز یاد می داد. در کارهای خانه به والدینش کمک می کرد. مادرش می گوید: «در کلاس اول دبستان که معلم از بچه ها می خواهد یک سرودی را بخوانند، کسی یاد نداشت و فرزندم ( علی اصغر ) شعری از حافظ را می خواند.» در سال 1355 دوره ابتدایی را در مدرسه عبداللهیان و در سال 1355 دوره راهنمایی را در مدرسه رستاخیز و در سال 1359 دوره دبیرستان را در هنرستان سید جمال الدین اسد آبادی در رشته اتومکانیک به اتمام رساند. در تعطیلات کار می کرد و با پولش برای خودش کتاب و دفتر می خرید. از نظر درسی شاگرد ممتازی بود. معلم ها او را بسیار دوست داشتند و در بسیاری از موارد جایزه می گرفت. مادرش مکتب دار بود و در خانه کلاس قرآن می گذاشت. وقتی وارد منزل می شد، چون دخترها در حال یاد گرفتن قرآن بودند چشم هایش را می بست و سریع داخل خانه می رفت و پرده ی اتاق را می انداخت. به دستورات قرآن عمل می کرد. وقتی مدادش کوچک می شد آن را دور نمی انداخت. می گفت: «اسراف است و خداوند اسراف کاران را دوست ندارد.» بسیار ریز می نوشت تا زیاد کاغذ مصرف نشود. پس از اخذ دیپلم در رشته الکترونیک دانشگاه تبریز مشغول به تحصیل شد و با شروع جنگ تحمیلی ترک تحصیل نمود و به جبهه رفت. حضور در جبهه را لازم و ضروری می دانست و به عنوان پاسدار خدمت کرد. می گفت: «من به شغل پاسداری علاقه دارم.» اوقات فراغت را به ورزش «کونگ فو» می پرداخت و مسجد می رفت. در زمان طاغوت به سینما نمی رفت، می گفت: «رفتن به سینما حرام است.» کتاب های حلیه المتقین و رساله ی امام خمینی را مطالعه می کرد. قرآن می خواند. نمازش را مرتب انجام می داد. زمانی که نماز می خواند از خوف خدا دست هایش می لرزید. همچنین نماز شب می خواند. مادر شهید می گوید: «در نیمه شبی متوجه شدم که او در حال خواندن نماز است. بعد از مدتی که در قنوت بود دیدم دست هایش می لرزد. بعد از اتمام نماز از او پرسیدم: چرا در قنوت دست هایت می لرزید؟ گفت: آیا کاری کرده ام که شما از خواب بیدار شده اید؟ گفتم: نه. گفت: در مورد نماز شبم به کسی چیزی نگویید.» اقدس حاجی غلامزاده سبزیکار (خواهر شهید ) می گوید: «سر تا سر ماه مبارک رمضان نماز را در مسجد خواندم و وقتی این خبر را به برادرم گفتم، بسیار خوشحال شد.» در دوران انقلاب در صف مخالفین رژیم قرار گرفت و تمام وقتش را صرف مبارزه با رژیم کرد. به پخش اعلامیه و نوارهای امام می پرداخت. با پیروزی انقلاب اسلامی در گشت های شبانه شرکت می کرد. در بسیج و سپاه حضور داشت. در بسیج مدرسه نیز فعالیت می کرد. کلاس عقیدتی دایر می نمود. با منافقین همیشه در ستیز بود. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های حق علیه باطل شتافت. رفتن به جبهه را تکلیف می دانست. می گفت: «پیروزی از آن ماست.» او برای محفوظ نگه داشتن درخت انقلاب از گزند دشمنان، جبهه را بر همه چیز ترجیح داد. بی بی فاطمه سید نژاد ( مادر شهید) می گوید: «از سربازی معاف شده بود و برگه کفالت را گرفته بود و از این کار بسیار ناراحت بود. می گفت: با این کار من از رفتن به جبهه بازماندم. یک روز آمد و گفت: وارد سپاه پاسداران شدم و می خواهم به جبهه بروم. اگر برای تحقیقات آمدند، آبروی مرا حفظ کنید. در تحقیقات محلی، ما هرچه از او دیده بودیم، گفتیم که او هم بسیار خوشحال شد.» برای محافظت از بیت امام انتخاب شده بود. حدود شش ماه در بیت امام بود. مادر شهید می گوید: «یک روز گفت: می خواهم به جبهه بروم. گفتم: تو صبح و شب صورت امام را می بینی و ایشان را زیارت می کنی، این که از جبهه بهتر است. گفت: می خواهم به امام و مردم خدمتی کرده باشم. او مردم را برای رفتن به جبهه تشویق می کرد. مدت کمی را در مرخصی می گذراند و مدت زیادی را در جبهه بود.» با شجاعت خود توانسته بود چاه های نفتی را ( که عراق آتش زده بود ) مهار کند. در جبهه با وجودی که یک رزمنده احتیاج به تغذیه و انرژی دارد، او به بیماران خون اهدا می کرد. بی بی فاطمه سید نژاد ( مادر شهید ) می گوید: « به مرخصی که آمده بود، بسیار ناراحت بود. می گفت: در جلوی چشم من یازده نفر شهید شدند. عده ای آب می خواستند. عده ای زخمی بودند و باید سریع آن ها را به بیمارستان منتقل می کردیم، ولی من نتوانستم به آن صورت کاری انجام دهم.» در جبهه سعادت داشت که امام زمان (عج) را زیارت کند و طرح یک عملیات را از ایشان دریافت نماید.این موضوع شهید حاجی غلامزاده سبزیکار در نامه ای به خانواده اش می نویسد: «خدمت والدین عزیز و مهربانم سلام عرض می کنم. امیدوارم که حالتان خوب باشد. پدر و مادر عزیز، در هنگام تحویل سال نو برای فرج امام زمان (عج) و سلامتی امام امت و پیروزی رزمندگان اسلام حتماً دعا کنید.» مادر شهید می گوید: «در یکی از ماموریت ها به سمت قوچان رفته بود که در آن جا برف سنگینی باریده بود. به همین خاطر به غاری که در همان نزدیکی بوده پناه می برند و ماشین پاسگاه مجهز به زنجیر چرخ نبود و ایشان برای آوردن زنجیر به پاسگاه می رود و ماشین را از برف ها بیرون می آورند. در آن هوای بسیار سرد ایشان به شدت مریض می شود. چند روزی را در خانه استراحت کرد، ولی بهبود نیافت. او را به بیمارستان منتقل کردیم. بدنش عفونت کرده بود و بیماریش واگیر دار بود. به همین خاطر دعا کردم که «یا اباالفضل (ع) پسرم را شفا بده.» و گوسفندی را برایش نذر کردم. روز بعد حالش بهتر شده بود. بعد از چند روز استراحت در منزل، به جبهه رفت. زمانی که به جبهه می رفت، گفت: در روی تخت بیمارستان دعا کردم که خدایا، اگر عمرم سر آمده، مرا در جبهه شهید کن.» در جبهه مجروح شده بود و به خانواده اش چیزی نگفته بود. مجروحیت دستش به حدی بود که دستش قطع شد. به خانواده اش توصیه می کرد: «حجاب را رعایت کنید. نماز بخوانید، نماز را سروقت به جا بیاورید.» آخرین صحبتش با مادر این بود: « در شهادت من گریه نکنید.» بی بی فاطمه سید نژاد ( مادر شهید ) می گوید: « آخرین باری که می خواست به جبهه برود یک اسلحه به منزل آورد و گفت: این اسلحه مال بیت المال است. مال جبهه. من این اسلحه را پیدا کردم، اگر شهید شدم این اسلحه را به دفتر کارم بدهید. مجوز نگه داری اسلحه را هم گرفته بود. بعد ازشهادتش اسلحه را به دفتر کارش بردم و تعدادی از طرح های عملیات را به همکارانش دادم. او مسئول طرح و عملیات بود.» همچنین می گوید: «قبل از شهادتش خواب دیدم که می خواهم به کربلا بروم و یک چادر سفیدی بر سر کردم. بعد که از خواب بیدار شدم خبر شهادت فرزندم را به من دادند. وقتی گفتند: او شهید شده است. گفتم: الحمدالله رب العالمین که سعادت داشت شهید شود. در جبهه جان پانصد نفر از رزمندگان را نجات می دهد و بعد خودش به درجه رفیع شهادت نایل می گردد. علی اصغر حاجی غلامزاده سبزیکار در تاریخ 21/11/1364 در عملیات والفجر 8 در اروند رود، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید پس از حمل به زادگاهش، در بهشت رضا (ع) مشهد به خاک سپرده شد. اقدس حاجی غلامزاده سبزیکار ( خواهر شهید ) می گوید: «زمانی که در قید حیات بودند، مرا اذیت کرده بودند. بعد از شهادتش به خواب یکی از همسایه ها آمده و گفته بود: به خواهرم بگویید مرا ببخشد. گفتم: ای کاش زنده بود و مرا اذیت می کرد. من او را بخشیده ام. بعد از شهادت برادرم خواب دیدم در یک باغی هستم که یک قسمت از باغ نورانی است و قسمت دیگر پر از درخت. به قسمت نورانی باغ رفتم که صدای برادرم را شنیدم. گفت: آن جا مال آقاست. در ماه مبارک رمضان هم خواب دیدم که به من خرما می دهد.» مادر شهید می گوید: «بعد از شهادت پسرم خواب دیدم که در کنار دریا هستم. نصفی از بدن شهید در آب است و نصفی دیگر در خشکی و سرش در دامن آقایی که سر در بدن ندارد و در حال خواندن نوحه است و دو پسر عموی شهید آن جا بودند که از خواب بیدار شدم.» شهید در وصیت نامه خود می گوید: «به برادران همرزم سلام عرض می کنم و امید سرافرازی اسلام را به دست توانمند شما عزیزان دارم. به والدین گرامی درود می فرستم که مرا در دامن پر مهر و محبت خود پرورانده اند، تا در این ایام حساس بتوانم اندکی یار و طرفدار اسلام باشم و به ندای سرور شهیدان ( که امروز از حلقوم فرزند عزیزشان بیرون می آید ) پاسخ مثبت دهم. عزیزان بدانید درخت تنومند اسلام نیاز به حراست دارد. اگر انشاءالله خداوند شهادت را نصیب من کرد نگران نباشید زیرا ثمره آن را به زودی خواهید دید. ما باید توصیه حضرت علی (ع) را سر لوحه کار خود قرار دهیم که فرمودند: «اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم.» ای رزمندگان هیچ کس قادر به تشکر و تمجید کارهای شما نیست به جز خداوند یکتا. پس مواظب باشید که از حرف بعضی از مسئولین نرنجید که شما را از جنگ برگردانند. صبور باشید که خداوند با صابرین است، چون جنگ است و عزت و شرف ما در گرو همین جنگ است، ما باید بجنگیم، شهید شویم و همه این ها برای هدفی مقدس است که رضای خدا در آن است. باید از خدا بخواهیم که اگر روزی عمر ما سرآمد و خواستیم ترک دنیا کنیم، با عشق به او و شهادت در راه او به سویش بشتابیم. مادرم، اگر مشیت خدا بر این شده که شهید شوم، تو نیز راضی باش، مانند مادران دیگر شهدا. پدرم، هرگز بر دوری من گریه نکن. صبور باش. خواهرم، غم از دست دادن برادرت را نخور، شاد باش و طلب مغفرت کن. برای امام حسین (ع) گریه کنید و از ایشان بخواهید که شما را از یاران خودش قرار دهد.»

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 24 تیر 1395  - 10:37 AM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی