ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید محمد جعفر بیننده : قائم مقام فرمانده گردان جندالله لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) هشتم اسفند ماه سال 1327 در شهر کربلا چشم به جهان گشود. چون پدرش برای ادامه تحصیل به عراق مهاجرت کرده بود، او در کنار مزار علی بن ابیطالب (ع) به دنیا آمد. بعد از گذشت یک و سال و نیم از تولد محمد جعفر به ایران آمدند و در یکی از روستاهای سبزوار اقامت گزیدند. چهار سال پس از آن، به مشهد رفتند و چون اجازه بازگشت به عراق را به آن ها ندادند، در کنار مزار امام هشتم (ع) سکنی گزیدند. حدود پنج سال نزد به پدرش که روحانی بود درس طلبه گی خواند. به پدر و مادرش احترام می گذاشت. در دوازده سالگی جریان بت شکنی حضرت ابراهیم را در مسجد بازگو کرد و گفت: «مردم باید ابراهیم وار عمل کنند.» طاغوتیان از سخنان این نوجوانان ترسیدند و دیگر اجازه سخنرانی را به او ندادند. در 15 سالگی لباس طلبه گی به تن کرد. عاشق اهل بیت (ع) بود و در راه رساندن پیام حق به مردم بسیار کوشید. پس از مدتی لباس را از تن بیرون کرد و با لباس عادی به کوشش خود ادامه داد. می گفت: «نمی توانم آن طور که شایسته است، حق این لباس را ادا کنم.» آرزوی زیارت بارگاه امام حسین (ع) را داشت، ولی موفق به زیارت نشد. در 17 سالگی با خانم سکینه بید خوری پیمان ازدواج بست. مدت زندگی مشترک آن ها 12 سال بود. ثمره ی ازدواج آن ها چهار فرزند است، محمد جواد در 15/10/1348، محمد مهدی در 30/6/1350، نرجس در 31/6/1353 و روح الله در 6/11/1357 به دنیا آمد. قبل از انقلاب به خاطر وضعیت جامعه، می گفت: «من دختر نمی خواهم، اما بعد از انقلاب می گفت: «خدایا هرچه می خواهی حالا به من دختر بده.» در امور خانه با خانواده اش مشورت می کرد. سعی می کرد فرزندانش را مستقل و با اعتماد به نفس بزرگ کند و در امور درسی به آن ها کمک می کرد. مناعت طبع داشت که این خصوصیت به همسر و فرزندانش نیز منتقل شده بود. قبل از انقلاب در پخش اعلامیه و نوارهای امام فعالیت می کرد. نقش سازماندهی تظاهرات را در راهپیمایی ها برعهده داشت. او مقلد امام بود. در صنف ساعت فروشان جلسات مذهبی برپا می کرد. در مسائل مذهبی ریاکار نبود. نماز می خواند. قرآن تلاوت می کرد. حج عمره را به جای آورده بود. در سفر حج با آقا مصطفی خمینی آشنا شده بود. سنگ صبور همه بود. در بحران ها و مشکلات صبور بود و مشکل گشا. توکل به خدا داشت و یک اعتقاد عجیبی به امام رضا (ع) پیدا کرده بودند. در کنار کار روزانه به تبلیغ احکام خدا نیز می پرداخت.بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد بسیج شد و بعد از مدتی به سپاه پیوست. او جزو موسسین سپاه در مشهد بود. زمانی که در سپاه بود، هر مزایایی را که می دادند او نمی گرفت، چون می خواست کارش خالصانه باشد. بسیار متواضع بود. فخر فروشی نمی کرد. توکل به خدا داشت و همیشه موفق بود. در زمانی که بنی صدر کاندیدای ریاست جمهوری بود، به او رای نداد. می گفت: «او فردی است، که سیاست بازی می کند.» بعد از انقلاب افراد ساواکی را پس از شناسایی به دادگاه انقلاب معرفی می نمودند.در سرکوبی ضد انقلاب شرکت می کرد. مدتی در کردستان، گنید و مرز افغانستان حضور داشت. با شهید چمران و شهید رستمی فعالیت می کرد. با شروع جنگ تحمیلی، برای پیروزی انقلاب و برقراری جمهوری اسلامی به جبهه های حق علیه باطل شتافت. انگیزه های اعتقادی و علاقه به امام، باعث رفتن او به جبهه شد. می گفت: «باید جبهه ها را پر کنیم و به ندای امام لبیک بگوییم.» او با صیاد شیرازی نیز رابطه داشت. مدتی در کردستان و سقز بود و در جنگ گنبد نیز حضور داشت و از طریق سپاه به مزارشریف افغانستان اعزام شدند. ایشان برای خانواده های شهدا نفت و وسایل دیگر می برد. همسر شهید می گوید: «در حضور خانواده های شهدا به ما کم توجه بود. می گفت: اگر به شما کم توجهم، برای این است که روی بچه های شهدا تاثیر نگذارد. ایشان لباس عید را یک ماه جلوتر می خرید و می گفت: بپوشید تا حالت نویی نداشته باشد که بچه های شهدا ببینند و ناراحت شوند.» محمد جواد بیننده ( فرزند شهید ) نقل می کند: «پدرم به ما اجازه نمی داد که بیرون از خانه خوراکی دستمان باشد. رفتار پدرم برای من مقدس بود.» شهید به خانواده اش توصیه می کرد: «زندگی را سخت نگیرید. امام را تنها نگذارید، نماز بخوانید. راه شهیدان را ادامه دهید و در زندگی پشتکار داشته باشید.» همچنین می گفت: «فرزندانم، دست از مبارزه برندارید و اجازه ندهید که امام تنها بماند.» دعا می کرد: «خدایا، عمر من و فرزندانم را بگیر و بر عمر امام بیفزای.» محمد جواد بیننده ( فرزند شهید ) می گوید: «در آخرین بار با یک گروه 60 نفری به جبهه ایلام رفتند. ایشان سرپرست گروه بودند. وقتی که ما برای بدرقه به راه آهن رفته بودیم، من به پدرم گفتم: حتماً به آرزویتان می رسید. بعد از 12 روز از این جریان خبر شهادت پدرم را آوردند.» در نماز حاجت، طلب شهادت می کرد. برای سازماندهی به ایلام رفته بود. با رزمندگان قرار گذاشته بودند که اگر خطری حس کردند، سه بار «الله اکبر» بگویند. در هوای تاریک که دشمن خمپاره می زد، او متوجه خطر می شود. اما توانست تنها یک بار الله اکبر بگوید که بعد خمپاره به او اصابت می کند و به شهادت می رسد. محمد جعفر بیننده در تاریخ 14/10/1360 در جبهه ایلام بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نایل گردید. پیکر مطهرش پس از انتقال به مشهد، در بهشت رضا (ع) دفن گردید.