مشاهیر ایران و جهان - سیاح کاهو، محمدحسین

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید محمد حسین سیاح کاهو : فرمانده گردان زرهی لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) یکم فروردین ماه سال 1343 در خانواده ای مستضف در روستای کاهو متولد شد. پدرش به یاد برادر از دست رفته اش، نام او را محمد حسین نهاد .محمدحسین کودکی آرام و ساکت بود، طوری که حتی هنگام گریه کردن در گهواره، صدایش را کسی نمی شنید. به دلیل فقر اقتصادی و بالا بودن مزد کارگر، از روستا به بخش نوخندان مهاجرت کردند. سال های اول و دوم ابتدایی را در دبستان تربیت بخش نوخندان شهرستان درگز سپری کرد. در رابطه با مدرسه رفتن بسیار مقرراتی بود و اصلاً دوست نداشت حتی برای یک بار به بهانه ای از رفتن به مدرسه امتناع ورزد. خیلی پرتلاش تکالیف درسی اش را انجام می داد و بعد از آن نیز به پدر خود در کارهای روزمره کمک می کرد. سال های اول و دوم راهنمایی را در مدرسه فریدونی شهرستان درگز گذراند و بعد به علت فقر اقتصادی و احساس مسئولیت ، به دلیل از کار افتادگی موقت پدرش، ترک تحصیل نمود. در مجالس مذهبی شرکت مداوم داشت. با خلوص نیت و از خودگذشتگی سعی در جذب افراد می نمود. در سال 1359، با توجه به علاقه شدید به نظام جمهوری اسلامی، بنابه فرمان امام خمینی عضو بسیج گردید. با مشاهده ی عکس امام به دنبال آشنایی با شخصیت و تفکر ایشان بود. مبارزه با ضدانقلاب، شرکت در جبهه های نبرد حق علیه باطل و در کنار روحانیت بودن، تمام اینها نشانه ای از ولایت پذیری ایشان بود. پدرش در باره ی فعالیت های سیاسی ـ مذهبی اش می گوید: «مشوق اصلی او من بودم که به او می گفتم: نمازت را همیشه سروقت بخوان و این طور نباشد که یک روز بخوانی و یک روز نخوانی. اوایل انقلاب هم که نماز جماعت در مسجد صاحب الزمان برگزار می شد، به او می گفتم: در آن جا شرکت کند.» شهید سیاح در دوران نوجوانی با شرکت در تظاهرات و پخش اعلامیه ها و بعد از آن شناسایی عوامل ضد انقلاب در شهرستان نقش فعالی داشت. ایشان در 13 سالگی با همان اعزام های اولیه، عازم جبهه شد. بعد از مدتی به استخدام رسمی سپاه درآمد. بیشتر اوقات در بسیج مشغول فعالیت و انجام وظیفه بود. خدمت سربازی را در سپاه پاسداران گذراند. ابتدا در جبهه کردستان به عنوان نیروی پیاده، مسئول دسته و بعد از آن هم مسئول قسمت تعمیرات شد. در سپاه پاسداران سمت های ویژه ای از جمله فرمانده گردان زرهی داشت. در فعالیت های اجتماعی، فرهنگی از جمله خطاطی، نقاشی و آموزش حضوری فعال داشت. سیاح در بیست سالگی با خانم رعنا اسماعیلی کاهو (که از اقوام ایشان بودند ) در نهایت سادگی ازدواج کرد و مدت زندگی مشترکشان دو سال و شش ماه بود. ثمره این ازدواج یک دختر به نام زهرا می باشد که بعد از شهادت پدر به دنیا آمد. همسر ایشان می گوید: «به قناعت، عفت و صبر توصیه می کرد. خیلی شوخی می کرد و معتقد بود که این ها لازمه ی زندگی است. بعد از عروسی مان می گفت: دوست دارم فرزندمان پسر باشد و اسمش را صادق بگذاریم.» بعد از مراسم عروسی حدود پنج ماه از زندگی مشترکشان را در خانه پدر زندگی کردند، که همسر ایشان در تربیت معلم مشغول به کار بود. همسر شهید می گوید: «ما حتی وسایل زندگیمان را باز نکردیم.» خیلی شوخ طبع، مهربان و با عطوفت بود. با وجود ایشان محبت عجیبی بین اقوام ایجاد می شد. در کارهایش نظم و ترتیب بود. از غیبت دوری می کرد و از کسی که غیبت می کرد، ناراحت می شد. پدر شهید نظر ایشان را در باره ی جنگ این طور نقل می کند: «جنگ، دفاع از مملکت و ناموس است. اگر من نروم و شما نروید پس چه کسی می خواهد جبهه برود و از مملکت دفاع کند؟ اگر ما به جبهه نرویم، من قول می دهم به شماها، که صدام و عراقی ها تا نزدیکی همین شهر بیایند و جنایت بکنند. پس همه باید سعی کنیم، برویم و از مملکتمان دفاع کنیم.» بزرگترین آرزویش این بود که در جنگ به شهادت برسد. بار آخر که از جبهه به مرخصی آمد، خیلی ناراحت بود که چرا باز سالم به مرخصی آمده و همیشه می گفت: «بادمجان بم آفت ندارد.» نگران بود که چرا به شهادت نمی رسد؟ بعد از شهادت هم آرزویش، پیروزی اسلام، انقلاب و سلامتی امام بود. یکی از همرزمانش می گوید: «در غرب کشور ( آن زمان که بسیجی بود ) به دست ضدانقلاب در کردستان اسیر می شود. همراه با دو نفر از دوستان و همرزمانش با زرنگی خاصی از دست آن ها فرار می کند.» دیگر همرزمش می گوید: «ایشان خیلی شجاع بود. اصلاً ترس نداشت. به دلیل بودن در گردان زرهی، روزی یکی از تانک های دشمن عیب پیدا کرده بود، او بدون هیچ ترسی به طرف تانک دشمن رفت و آن را تعمیر کرد و به طرف نیروهای خودی آمد. ما که فکر می کردیم دشمن به طرف ما می آید، تا خواستیم شلیک کنیم، سیاح اشاره کرد که من هستم. شلیک نکنید.» سرانجام در تاریخ 23/12/1363 و در عملیات بدر در منطقه جزیره مجنون، بر اثر اصابت ترکش به ناحیه دست و سینه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همرزم و برادر شهید می گوید: «شب عملیات بود و سیاح به دلیل بودن در گردان زرهی در عملیات نبود. عملیات در منطقه آبی و خاکی صورت گرفت. شهید سیاح نزد من آمد و گفت: می خواهم به اتفاق دوستم برای شکار تانک برویم. گفتم: گردان شما که وارد عملیات نمی شود. شهید گفت: به خاطر همین می خواهیم چند تانک شکار کنیم. من خیلی اصرار کردم که با شما بیایم ولی شهید راضی نشد. من فکر می کردم برای ایشان اتفاقی خواهد افتاد که باید من بالای سرش باشم و هرچه اصرار کردم شهید موافقت نکرد و بدین گونه به شهادت رسید.» پدر ایشان می گوید: «قبل از آن که خبر شهید شدنش را بیاورند، یک شب خواب دیدم که تیری از طرف عشق آباد به طرف من می آید. خودم را به این طرف و آن طرف خم کردم تا که تیر به من نخورد. ولی آن تیر درست آمد و به جگر من خورد، اما هیچ اتفاقی برایم نیفتاد. بعد از چند روز که خبر شهادتش را آوردند، فهمیدم که این تیری که به جگر من خورد، خبر شهادت بود.» همسر شهید می گوید: «خودم خواب دیدم که خیلی راحت همسرم را ملاقات کردم و از او پرسیدم: شما که شهید شده بودید؟ او گفت: من که شهید نشدم. من جبهه بودم. گفتم: پس چرا نامه نمی نوشتی؟ جواب داد: من به قدری کار زیاد داشتم و سرم شلوغ بود که نتوانستم با شما رابطه برقرار کنم. توصیه می کرد: وقتی شهید شدم ناراحت نباشید، چون من راه بدی را نرفتم و فقط راه خدا را رفتم. پشتیبان ولایت فقیه وامام باشید. جنازه مطهر ایشان، پس از تشییع در میان غم و اندوه فراوان دوستان و عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در گلزار شهدای درگز قطعه اول واقع در سید عرب دفن گردید.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 24 تیر 1395  - 10:37 AM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی