ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید مهدی ذاکری : فرمانده گردان صبارتیپ21امام رضا(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1343 چشم به جهان گشود. کودکی آرام و ساکت بود. دوره ی ابتدایی را در مدرسه روستای وطن شهرستان گنبد به پایان رساند. علاقه زیادی به درس داشت. تکالیفش را به نحو احسن انجام می داد. دوره راهنمایی را به علت نقل مکان در مدرسه داریوش سابق شهرستان گنبد به پایان برد، و به علت علاقه زیادی که به دروس حوزوی داشت ، به مدت چهار سال به حوزه علمیه گنبد و سپس به حوزه ی علمیه ی قم رفت و در آن جا شروع به تحصیل کرد. به مربیان قرآن و دروس اسلامی خود علاقه مند بود. در اوقات فراغت به والدینش کمک می کرد. در همان دوران نوجوانی بی وضو نمی خوابید. به قرآن و کتب اسلامی علاقه داشت. چون در خانواده ای روحانی بزرگ شده بود، گرایش خاصی به اسلام و اصول مذهبی داشت. مسجد و نماز جماعت او ترک نمی شد. تاکید زیادی به خواندن قرآن و درک مفاهیم قرآنی داشت. در مجالس عزاداری شرکت می کرد و خود را از خدمتگزاران ائمه (ع) می دانست. او بیشتر کتاب های استاد مطهری، شهید بهشتی، نهج البلاغه و قرآن را مطالعه می کرد. جواد ذاکری می گوید: «در قبل از انقلاب چون پدر و مادر ما روحانی بودند، مبارزاتی علیه رژیم شاه داشتند. یک روز مامورین ساواک منزل ما را محاصره کردند. پدرم اعلامیه و رساله امام را به من و شهید داد و گفت: از خانه بیرون بروید و این ها را در جایی پنهان کنید. شهید در آن روز بسیار فعال بود.» او در راهپیمایی ها شرکت می کرد. در اوایل انقلاب فردی از طرفداران سازمان مجاهدین خلق را به خانه دعوت کرد تا او را نصیحت کند و به راه راست هدایت نماید. به آن فرد گفت: «آیا به شما پول می دهند تا طرفدار سازمانشان باشید؟» گفت: «بله. به ما پول می دهند تا انقلاب اسلامی و رهبری را سرنگون کنیم.» شهید بسیار با او صحبت کرد و هرچه سعی کرد که به راه درست او را هدایت کند نتوانست. بعد از چند روز همان فرد را بسیجی ها بازداشت کردند. ولی شهید از نصیحت کردن او غافل نشد. با شروع جنگ تحمیلی، آماده رفتن به جبهه های نبرد شد. او جزو اولین کسانی بود که آمادگی خود را برای رفتن به جبهه اعلام کرد. در مورد جنگ می گفت: «این جنگ بر ما تحمیل شده است و باید از شرف و ناموس خود دفاع کنیم و نگذاریم کشور به دست اجنبی ها بیفتد.» او به گفته امام، برای دفاع از اسلام، مملکت اسلامی و رضایت خدا به جبهه های حق علیه باطل شتافت. در جبهه فرمانده گردان صبار بود. در پشت جبهه، مردم را برای رفتن به جبهه تشویق می کرد. او کمک به جبهه را الزامی می دانست. می گفت: «پشت جبهه را نگه دارید.» نیروهای بسیجی را آموزش می داد. فردی متواضع و با اخلاص بود. تا بعد از شهادت او هیچ کس اطلاع نداشت که شهید در جبهه چه کاره است و یا چه سمتی دارد. حسین عاقبتی می گوید: «شب قبل از شهادتش تمام نیروهای گردان را جمع کرد و از آن ها حلالیت طلبید. و همه متوجه شدند که او دیگر به شهادت می رسد.» مهدی ذاکری در جزیره مجنون و در تاریخ 5/12/1362، در عملیات خیبر در حال وضو گرفتن برای نماز ظهر بود که دشمن شیمیایی زد و از پشت سر به علت اصابت ترکش به سر به شهادت رسید. پیکر مطهر او پس از حمل به زادگاهش در روستای خمی بردسکن به خاک سپردند. هنگامی که به شهادت رسید، فردی خود ساخته بود و بسیاری از مردم می گفتند: «شهید ذاکری مال این جهان نبود.» مادر شهید می گوید: «بعد از شهادت او یک انقلابی برپا شد. به طوری که برادر شهید پرچم او را به دوش گرفت و به استخدام سپاه درآمد و بعد به جبهه های حق علیه باطل شتافت. همچنین شهادت او جرقه ای برای آگاهی مردم بود.»