مشاهیر ایران و جهان - جوان، غلامرضا

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید غلامرضا جوان : فرمانده واحد عملیات تیپ33المهدی(عج) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زندگینامه در دوم دی ماه 1343 در خانواده ای کوچک ،اما با صفا و معنوی در شهر برازجان کودکی پا به عرصه وجود نهاد که والدین گرامی اش به واسطه عشق و محبتی که به اهل بیت (علیه السلام ) داشتند ،نام نیکوی «غلامرضا» را بر وی نهادند تا غلامی و نوکری ا مام رضا (ع) همیشه آویزه ی گوشش باشد .پدر و مادر به رغم کمبود مادی ،از عشق به معصومین (ع) ،هر آنچه در دل داشتند ،به فرزند می آموزند واز این رهگذر،غلامرضا از فقر به غنا می رسد . غلامرضا تازه پا به پای مادر و دست در دست پدر شیوه ی راه رفتن را آموخته بود و پاهای کودکانه اش قدرت جست و خیز پیدا کرده بود که تقدیر الهی ،پدر را از دیدن جمال صورت و سیرت غلامرضا محروم کرد .پدر که نعمت بینایی را از دست داده بود در خانه و بیرون از خانه زندگی اش دگر گون شد .غلامرضا که رنج و اندوه پدر را از سیمایش می خواند ،کنار پدر می نشست و از پدر دور نمی شد .با همان زبان کودکانه اش به پدر امید می داد و می گفت :با با غصه نخور که نابینا هستی .پدر که حالا دنیا در چشمش تیره و تار شده بود ،با حرف های غلامرضا نور امید و برق شادی را در دل خود حس می کرد .دو باره غلامرضا شیرین زبانی می کرد و می گفت :اگه با با نابینا هستی ،من، هم چشم تو هستم ،هم دست و پای تو .با این حرف ها به پدر امید و دلداری می داد .بعدها همه دیدند چگونه غلامرضا پای حرفش ایستاد و عصا کش پدر گردید .به قولی ،رفیق گرمابه و گلستان پدر بود . دست پدر را می کشید و برای خرید به بازار می برد .حتی با هم سر کار می رفتند تا برای کسب روزی حلال و تامین معاش خانواده کوشش نماید . خدا خواسته بود روح و جسم غلامرضا در کوره ی حوادث وسختی های زندگی ساخته شود تا روز امتحان سر بلند و عزیز بیرون بیاید .او با همه تنگناهای مادی که در زندگی داشت با توکل بر خداوند در سایه عزم و اراده ی استوارش پا به مدرسه گذاشت .دوره ی ابتدایی را در دبستان معرفت و دوره ی راهنمایی را درمدرسه ارشاد برازجان با موفقیت به پایان رساند . دوره ی راهنمایی درآغاز دوره ی نوجوانی قرار داشت و مبارزات مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره)به پیروزی خود نزدیک می شد .او نیز عاشقانه به صفوف مستحکم مبارزان پیوست .و تا زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید در همه مبارزات ، راهپیمایی ها وصحنه های مبارزه که در شهر برازجان بر گزار می شد فعالانه حضور داشت . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وبا شکل گیری و آغاز رویش شجره ی طیبه بسیج در فهرست مسافران بهشت اسم نوشت .در پایگاه بسیج تمام ماموریتهای محوله را به بهترین نحو انجام می داد .او که سر شار از ایمان و شجاعت بود ،در تعقیب و دستگیری منافقین که دل خونی از آنها داشت شرکت می کرد .در یکی از درگیریهایی که بین او و تعدادی از منافقین رخ داد تا آستانه شهادت قدم بر داشت که با حضور به موقع دایی و دوستان دیگر از چنگ افراد ضد انقلاب نجات یافت . با آغاز جنگ تحمیلی فصل دیگری از دل باختگی و عاشقی در کارنامه پربارش گشوده شد .دفاع مقدس مردم ایران دربرابرصدام نوکرائتلاف شیاطین جهانی ،دریچه ای از نور و عرفان به رویش گشوده بود .اوبا حضور تاثیر گذار در جبهه ها مراتب وفاداری و اخلاص خود به امام و نظام الهی را به اثبات رساند . حضور سبزش در جبهه نور علیه تاریکی ، آغاز و پایانی نداشت .تقریبا در بیشتر عملیات برعلیه دشمنان ایران بزرگ، از غرب تا جنوب کشور شرکت داشت و از خود رشادتها و حماسه هایی به یادگار گذاشت . غلامرضا اولین بار از طرف بسیج به پادگان آموزشی کازرون اعزام شد و بعد از دو ماه فرا گیری آموزش نظامی به منطقه ی جنگی اعزام شد .از اوایل جنگ ،غلامرضا نبرد خود را با متجاوزین در شهرهای خرمشهر و سپس آبادان را آغاز کرد .بعد از آن به دهلران اعزام شد و در واحد تخریب که خالص ترین و شجاع ترین نیروهای رزمنده را به خود جذب می کرد ،مشغول خدمت گردید و به کار پاک سازی میادین مین پرداخت .غلامرضا در تیپ فاطمه (س) بود و سپس به تیپ المهدی آمد و مسئولیت واحد تخریب این یگان را به عهده گرفت . یکی از همرزمان شهید نقل می کند :دریک عملیات شناسایی در حوالی 20 متری سمت چپ دکل دیده بانی دشمن ؛به ساحل دشمن رسیدیم .به دلیل انحرافی که داشتیم از پایین دست سنگر های دشمن حرکت می کردیم و به طرف محور شناسایی خودمان می رفتیم .درون سنگر های دشمن سر و صدای زیادی بود ،ولی ما شنا کنان و به راحتی از زیر سنگر های آنها عبور کردیم .تقریبا 6 سنگر نگهبانی را پشت سر گذاشتیم تا به محور «فرمان» رسیدیم .به اولین موانع دشمن که دو ردیف میله ضربدری بود و سیم خار دار حلقوی نیز پشت آن نصب شده بود ،رسیدیم و از آن عبور کردیم . در اینجا به پنج متری سنگر دشمن رسیدیم ،استراق سمع کردیم و متوجه شدیم سنگر خالی است .جلوتر مانع دیگری نبود ولی چون زمین باطلاقی بود و رد پای ما بر جای می ماند و آسمان هم صاف شده بود ،تصمیم بر گشت گرفتیم . سرانجام در تاریخ 28 / 11/ 1364 غلامرضا به آرزوی دیرین خود رسید . او پس از سالها مجاهدت وتلاش در این تاریخ در عملیات والفجر 8به شهادت رسید.پیکر مطهرش تا سیزده سال مفقود الاثر بود تا اینکه توسط گروه تحقیق و تفحص پیکر مطهرش که چند استخوان و پلاکی از او به یادگار مانده بود ،کشف شد و به زادگاهش برازجان منتقل شد و در میان حزن و اندوه شدید دوستان و خانواده و سایر مردم قدر شناس و شهید پرور به طرز باشکوهی تشییع شد ودر بهشت سجاد برازجان به خاک سپرده شد .

نویسنده : نظرات 0 شنبه 26 تیر 1395  - 1:24 AM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی