مشاهیر ایران و جهان - بردستانی، یوسف

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید یوسف بردستانی : قائم مقام فرمانده گردان کمیل ناوتیپ13امیرالمومنین(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زندگینامه ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما ای دل شکسته جام ما ای بر دریده دام ما دومین روز از آغاز رویش بهار تابستان آلود« بر دخون» بود .خورشید چنگ در فضای لایتناهی انداخته بر فراز آسمان رفته بود تا با نثار هرم مطبوعش ،گل و لای باز مانده از باران زیبای شب های پیش را در کوچه های کوچک و صمیمی روستای برد خون (شهر فعلی برد خون )در زیر پای عابران خشک سازد .آب گواری باران آب انبار ها را لبریز کرده بود و در با لا ده هم ،زه (سطح )آب آنقدر با لا آمده بود که زنها تنها با یک بغل باز کردن ،دلوی پر را از آن بیرون می کشیدند ... درختچه ها و درختان خودرو ،گردا گرد بر دخون را مناظری دلپذیر بخشیده بودند ؛اهل آبادی خوشحال و فرحناک به زردی گراییدن رفته رفته ی گندمزار هایشان بودند و با تکان دست نخل ها ،ده را هر روز برای تازه کردن دیدار آن گندمزارها بدرود می گفتند .بوی مطبوع نان مطبخ حاج غلام در فضای کوچه پیچیده بود . فاطمه که به رسم گرامی داشتنش ،او را دی محمد می گفتند ،آن روز را هم علیرغم انتظار قدوم نوزادش ،همچنان در گیر دود و آتش و هیزم و مطبخ بود،چرا که مهمامان هر روز ناشتامی خواستند و نان دست پخت دی محمد مانع از بر خواستنشان از میهمان خانه حاج غلام می شد ... روز دوم فروردین سال 1334 ساعتی به ظهر و شنیدن طنین دلنواز اذان مانده بود که دی محمد در اندرونی خانه کاهگلی حاج غلام پذیرای یوسف شد .زن های همسایه به قابلگی او آمده بودند و به تبریک زادن طفلی ماه جبین ،پیشانی مهربان او را بوسیدند . حاج غلام دستی به ریش کوتاه جو گندمی خود کشید و سری به آسمان بلند کرد و با لبان همیشه آرام خود شکری را ازمیان قاب لبخندی متین گذراند تا در فضای پیش از ظهر آفتابی حیاطش رها سازد .صدای گریه ی زادن از گلوی نازک (یوسف) شنیدنی و دلپذیر بود .او به شیرینی می گریست ،تا در نخستین روز ظهرش به دنیا بفهماند که اسارت او را نخواهد پذیرفت . فضای مذهبی خانه ،یوسف نوزاد را در آغوش گرفت و پرورش داد .پدری که آرامش و متانت را در لا یه ای از ایمان و اعتقاد مستحکم پیچانده بود و مادری که به خوش نامی در کنار بساط روستایی مطبخ و کار خانه ،سجاده ای همواره گسترده ،میزبان لحظه ای معنویش بود .خمیر مایه فرزندانش را به آب دلدادگی ائمه اطهار سرشته بودند و یوسف پای در چنین بزم روحانی و در عین حال ساده و بی پیرایه گذرانده بود .کشاورزی و باغداری شغل پدر بود و ارتزاق چنان فرزندانی از دست رنج چنان پدری و دست پخت چنان مادری زندگی زیبا و بر نامه دار آنها را برای اهل آبادی رشک انگیز و مایه عبرت ساخته بود. یوسف بزرگ و بزرگتر می شد .هفت ساله بود که با اشتیاق راهی مدرسه شد .در آن روز گار تنها دبستان بخش برد خون موسوم به دبستان فولادی (دبستان بلال فعلی ) محل تحصیل کودکان این حوالی بود .دوره شش ساله دبستان را به پایان برد .برای ادامه تحصیل به منزل یکی از بستگان در شهر گناوه سپرده شد ،اما پس از اندک زمانی ،با درک اوضاع معیشتی پدر ،درس و مدرسه را بدرود گفت و به برد خون بر گشت تا دست یاری در دست پدر یعقوب صفتش گذارد .دستان لطیف یوسف از آن روز تا حدود سن 18 سالگی به انواع کار ها عادت کرد و البته همزمان از خواندن کتاب و مجلات و رفت و آمد به مجالس مختلف مذهبی ( که برد خون همواره کانونی از آنها بود )غافل نماند ... در سن 18 سالگی خدمت سربازی خود را آغاز کرد .در پادگان 5. کرمان آموزش دید و سپس به شیراز منتقل گردید .پس از پایان خدمت سربازی در شیراز به کار مشغول شد .به خاطر امانت داری ،ایمان ،شجاعت و غیرت وصف ناپذیری که داشت چهره ای دوست داشتنی یافت و به همین خاطر به در خواست یکی از بستگان او در شیراز ،در دفتر کار او کار می کرد .پس از مدتی با اخذ پاسپورت از شیراز برای کار در کشورهای حوزه خلیج فارس راهی کشور قطر گردید . در قطر به شغل نجاری روی آورد و در کوتاه زمانی مهارت کافی در آن شغل پیدا کرد .باز هم دوری خانه و خانواده و وطن را تاب نیاورد و با اندوخته ای از مهارت و تجربه به برد خون باز گشت و سپس کارگاه کوچک نجاری خود را راه اندازی کرد . نکته قابل ذکر در باره ی اقامت او در قطر این است که این مدت با اوج گیری انقلاب شکوهمند اسلامی ،هم زمان شده بود. شهید یوسف به همراه عده ای از هموطنان اعلامیه های امام (ره) و اخبار مربوط به جنایات رژیم ستم شاهی را در آنجا پخش می کردند .با اعلام خبر سقوط رژیم پهلوی ،ایرانیان مقیم قطر نیز در مقابل سفارت ایران در آن کشور جمع شده بودند ،که شهید یوسف در آن روز پرچم لا اله الا الله را در مقابل سفارت به اهتزار در آورد .پس از مراجعت از قطر ،یکی از جوانان پر شور و انقلابی برد خون ؛در صفوف مبارزاتی مردم برد خون یوسف بود .از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی با جوانمردی و تعصب مذهبی ویژه به پاسداری و حراست از دستاوردهای انقلاب نو پای اسلامی پرداخت .بسیج را در برد خون او بنیان نهاد و منزل او نخستین پایگاه محل تجمع جوانان انقلابی بسیجی بود. از همان روز ها بود که خود و زندگی خودرا وقف انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن کرد .آغاز جنگ تحمیلی فصلی نو را در زندگی یوسف آغاز کرد ،بدون استثنا در تمامی مراحل اعزام جوانان بخش برد خون به جبهه های نبرد علیه متجاوزان بعثی ،یا خود با آنها همراه بود و یا نقش موثر در سازماندهی و اعزام آنها داشت ؛به گونه ای به جرات می توان گفت در تمام مدت سالهای دفاع مقدس او در اختیار جبهه و جنگ بود .گویی از عمق جان باور کرده بود که حیات و ممات او بسته به همین نبرد مقدس و دفاع از اسلام و حریم میهن اسلامیمان است .ضمن به عهده داشتن مسئولیت پایگاه مقاومت کربلا در برد خون، به عنوان عضوی از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ،حضور او در تمامی امور مربوط به انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی ستودنی بود .در همان ایام ،اقامت های کوتاهش در برد خون نیز با امر به معروف و نهی از منکر می گذشت ؛اصلی که خود عامل به آن و اقدام کننده در جهت آن بود .بسیاری از جوانان امروز برد خون خاطرات زیبایی را از فعالیت های موثر اجتماعی او که با ظرافت ،دقت و خلوص و صداقت همراه بود ،به خاطر دارند .انقلابی ماندن فضای شهر فعلی برد خون را باید تا حد زیادی مرهون اقدامات خالصانه شهید یوسف بدانیم. سخنرانی های پر شور و جذاب او تاثیر فراوانی بر روح و دل مردم به ویژه جوانان و در همه زمینه ها داشت .او مجموعه ای از ایمان ،صداقت ،بینش و درک صحیح و راستین از شرایط گوناگون اجتماعی خصوصا در بستر عمر پر برکت انقلاب اسلامی بود. مردم شریف تنگستان نیز از این سردار شهید در همین زمینه ها خاطرات خوشی دارند ؛چرا که وی مدتی مسئولیت سپاه «دلوار» و« محمد عامری» را بر عهده داشت .ایجاد وفاق و همدلی زاید الوصفی در آن منطقه مدت زمان کوتاه اقامتش ،آن دیار دلاور خیز را همواره با یاد و خاطره یوسف نگاه خواهد داشت .سردار شهید یوسف از آغاز تشکیل ناو تیپ 13 امیر المومنین (ع) دراستان بوشهر به عنوان یکی از فرماندهان لایق و تاثیر گذار ،کار فرماندهی گروهان ها و گردان های آن را عهده دار بود . تا اینکه در سال 1365 با پذیرفتن مسئولیت معاون گردان کمیل در عملیات کربلای 5 آنچه را که به آن عشق می ورزید و همواره در عمل و کلامش به دنبال آن بود یافت و آن چیزی نبود جز غوطه ور شده در خون پاک خود و نوشیدن شهد گوارای شهادت ...شهادت را بیست و نهم دی ماه و در جایی سوم بهمن ماه سا ل 1365 ثبت کرده اند . آنچه سبب اختلاف هایی در ثبت تاریخ شهادت آن سردار فداکار گردید ه این است که مدتها پیکر مطهرش مفقود بوده و یاران همرزم او نیز از شهادت او بی خبر بودند .در نهایت جسم پاره پاره ی یوسف گم گشته برای همیشه به برد خون بر گشت و روح پاکش به جوار رحمت ،آنجا که «رجال صدقوا ما عاهد وه و الله ..».پر کشیدند ، پرواز کرد . همان یوسفی تو که گم گشته نیست هویداتر از تو در این عرصه کیست تودر مصر عزت عزیزی ،عزیز کمی توشه در کیسه ی ما بریز کجا عشق شیدای حسن تو شد شهادت ذلیخای حسن تو شد تو رفتی و ما کور کنعان شدیم تو رفتی و ما مصر بهتان شدیم یوسف در سال 1354 ازدواج کرد .همسر او از دختران فهیم ،متدین و نجیب برد خون بود که باشناخت عمیق از روحیات معنوی ،اخلاقی و انقلابی اش با او ازدواج کرد .زندگی با یوسف ،سردار ی که سرو دل در گرو رزم و دفاع از کیان میهن اسلامی داشت و در عین حال در امور معنوی غوطه ور گردیده بود ،برای همسر وفادار او حیاتی جدای از روز مرگی های معمولی و متعارف ساخته بود . به همین سبب او (همسر شهید یوسف )ظرفیت و توان آن را یافت که ابتدا غم از دست دادن همسری رشید و ارجمند چون یوسف را تحمل کند . بعد از شهادت او نیز تلخ ترین واقعه زندگی را – که مرگ یکی از یاران یوسف بود – به چشم ببیند .سه یادگار یوسف عزیز در سایه دستان مادر، بزرگ شدند .

نویسنده : نظرات 0 شنبه 26 تیر 1395  - 1:24 AM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی