مشاهیر ایران و جهان - شهریاری، میر بهزاد

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید سید میر بهزاد شهریاری : نماینده منطقه رودباران در مجلس شورای اسلامی معلّم شهيد،« سيّدمـيربهزاد شهرياري» ملقّب به «آقابزرگ»، فرزند اديب شهير سيّدمحمّدطاهر (مشهور به شفيق شهرياري) در 05/01/1333 هجري شمسي در خانواده‌اي عالم و فرهيخته در روستاي «بحــيري»در استان بوشهر ديده به جهان گشود. او از كودكي به لحاظ جسمي و روحي، در خانواده‌اي نشو و نما يافت كه بدون ترديد از مفاخـر علم و ادب استان بوشهر به شمار مي‌رود. آن شهيدِ سعيد، در پنجمين بهارِ پربار زندگيش نزد آخوندي به نام مرحوم «زائرغلام شكفته» ـ رَحِمَهُ اللهُ ـ به فراگيري قرآن كريم مشغول شد. مرحوم شفيق، اين آخوند را جهت تعليم قرآن به فرزندان خود و ساير هم‌محلّه‌ايها از «خورموج» به روستاي« بحـيري »آورده بود. شهيد شهرياري به مدد هوش سرشار و ذكاوت بالا، موفّق شد در عرض مدت شش‌ماه، قرآن كريم اين كتاب هدايت‌گر الهي را به وجهي نيكو ختم نمايد. در قديم‌الأيّام، مرسوم بود اگر كسي موفّق به ختم كلام الله مجـيد مي‌گرديد، به ميمنت اين رخداد مـبارك، جشن مفصّلي ترتيب داده مي‌شد و لذا پس از آنكه شهيد شهرياري قرآن كـريم را خـتم كرد، مرحوم شفيق، مراسم باشكوهي را بدين‌منظور ترتيب داد. شهيد در سال 1339 شمسي، در سن 6 سالگي راهي «خورموج» شد و در دبستان« ادب»، مشغول به تحصيل گرديد. او در طي مدت 6 سال با شايستگي و موفّقيت تمام توانست دورة ابتدايي را كه در آن زمان شش سال بود، به پايان رسانَد. پس از آن در دبيرستان ادب خورموج، به ادامة تحصيل پرداخت و دورة اول دبيرستان را در سال 1348 با موفقيت سپري نمود. از آنجاييكه دورة دوم متوسطه در خورموج وجود نداشت، در همين سال همراه با ساير برادران، جهت ادامة تحصيل، به بوشهر رفت و در دبيرستان سعادت مشغول به تحصيل شد. او در طي مدت تحصيل در دورة دوم متوسطه بين سالهاي 1348 تا 1351، در زمـرة دانش‌آموزان برتر دبيرستان سعادت بود و در سال آخر دبيرستان موفق شد رتبة اول را در سطح استان كسب نمايد. پس از كسب مدرك ديپلم ادبي در خـردادماه 1351، با توجه به اينكه از هوش سرشار و استعداد ممتاز و توانمنديهاي فراواني برخوردار بود، در زمينة ادامة مسير زندگي، با پيشنهادهاي متفاوتي مواجه گـرديد. عده‌اي بر اين عقيده بودند كه شايسته است براي ادامة زندگي، مسيري را انتخاب نمايد تا بتواند به زودي صاحب شغل و مقامي برجسته و درآمدي كلان گردد. از طرف ديگر چون در سال آخر دبيرستان، حائز رتبة اول گرديد،« دانشسراي عالي تهران» از او خواست تا بدون كنكور، در آنجا به ادامة تحصيل بپردازد. اما با توجه به علاقة وافري كه به فراگـيري معارف اسلامي داشت، به نيّت قـبولي در رشته‌اي در اين همين موضوع، در كنكور سراسري شركت كرد و انتخاب اول خود را در برگ انتخاب رشته، رشتة «فقه و مباني حقوق اسلامي» تعيين كرد. پس از اعلام نتايج در اواخـر شهريورماه سال 1351، در اولين انتخابش قـبول گرديد و جهت تحصيل در رشتة مذكور، راهي مشهد مقدّس شد و در دانشكدة« الهيات و معارف اسلامي دانشگاه فـردوسي» اين شهر، مشتاقانه به تحصيل پرداخت. شهيد در تمام دوران تحصيل در دانشگاه از دانشجويان زبده و ممتاز بود. آنطوريكه خود شهيد، بارها اظهار مي‌داشته، افتخار شاگـردي رهـبري معظّم انقلاب را نيز در مشهد مقدّس داشته است. او در شهريورماه سال 1355 موفق شد تحصيلات خود را در مقطع ليسانس، رشتة فقه و مباني حقوق اسلامي به پايان برساند. شهيد شهرياري در سومين سال دوران دانشجويي خود، در مورخة 02/06/1353، با خانم خديجة ركـني ازدواج كرد كه حاصل اين ازدواج، دو پسر به نامهاي سيّدمحمّدمهدي و سيّدمحمّدحسين است. پس از فارغ‌التحصيلي از دانشگاه، با اينكه به انجام خدمت سربازي در رژيم طاغوت، هـيچ رغبـتي نداشت، بنا به توصية عده‌اي از علماءِ قم، جهت ترويج فرهنگ ناب اسلامي در بين سربازان، در مورّخة 25/09/1355، جهت انجام خدمتِ وظيفة عمومي، راهي تهران شد و پس از مدت دوسال، در مورّخة 25/09/1357 در بحـبوحة مبارزات انقلابي ملت مسلمان ايران، خدمت سربازي را به پايان رسانيد. لازم به ذكر است با اوج گرفتن نهضت مقدس اسلامي و پس از فرمان حضرت امام(ره) مبـني بر فرار از پادگانها، شهيد به قــم فرار كرد و پس از آن با مشورت دوستان، به زادگاهش روستاي «بحـيري» برگشت و اولين راهپيمايي عليه رژيم طاغوت را در روستا ترتيب داد. او چـندي پس از اتمام خدمت سربازي در مورّخة 01/12/1357، در حاليكه هشت روز از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي مي‌گذشت، در رشتة دبيري به استخدام آزمايشي آموزش و پرورش درآمد و به عنوان دبير، در دبيرستان« ابوذر غفاري خورموج»، مشغول به تدريس گرديد. او در 2/2/1358، به استخدام قطعي آموزش و پرورش درآمد و علاوه بر تدريس، فعاليتهاي ديگري را نيز در كسوت كارمند آموزش و پرورش به انجام رسانْد. در آستانة تدارك اولين دورة انتخابات مجلس شوراي اسلامي پس از پيروزي انقلاب، به درخواست و اصـرارِ علما، روحانيون، انديشمندان و چهره‎هاي سرشناسِ منطقه، در حوزة انتخابية «رودباران» شامل شهرستانهاي« دشتي»،« تنگستان»،« دير» و «كنگان»، كانديدا شد و موفّق شد در مرحلة دوم انتخابات، كه در مورّخة 19/2/1359 برگزار گرديد، با كسبِ 23045 رأي از كلِّ 27920 رأي و با اكثريّتِ مطلق آراءِ مردم، به عنوانِ اولين نمايندة«رودباران» در مجلس شوراي اسلامي، انتخاب گردد. شهيد شهرياري در اين هنگام، فقط 26 سال داشت. شهيد شهرياري در مجلس، به عضويت كميسيون كشاورزي و عمران روستايي درآمد و با تمامِ وجـود به خدمتگذاريِ مـردم پرداخت و در راهِ گره‎گشايي از مشكلاتِ مردم و خدمت‎رسانيِ روزافـزون به آنان، از هــيچ تلاش و مجاهدتي فروگذار نكرد. او در همين راستا يكبار در مورّخة 1/3/1360، يعني حدود يكماه پيش از شهادتش، شهيد «محمّدعلي رجايي» را كه در آن زمان در كابيــنة« بني‎صدر» ، نخست‎وزير بود، به شهر «خورموج» آورد و در محل مدرسة علميه، در حضور شهيد رجايي و جمعيت انبوهِ مردم، با سخـنرانيِ پرشور و آتشينِ خود، مسائل، مشكلات و گرفـتاري‌هاي مـردم را به عرض نخست‎وزير رسانيد. او يكي از استيضاح‎كنندگان بني‎صـدرِ خائن بود و سخنان خود را دربارة عدم كفايت سياسي نامـبرده با اشعار زير آغاز كــرد: نه هركس شد مسلمان، مي‏‎توان گفتش كه سلمان شد كز اول بايدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد جـمال يوسف اَر داري به حُــسنِِ خود، مشو غــرّه صفـات يوسفي بايد تو را، تا ماهِ كنعــان شد شهيد شهرياري، در حاليكه فقط 27 سال از عـمر پربركتش مي‎گذشت، در جـريانِ وقوع فاجعة هفتم تيرماه 1360 در دفـتر مركـزي حزب جمهوري اسلامي واقع در سرچشمة تهران، كه منجـر به شهادت شهيد آيه‎ا... دكـتربهشتي و هفتاد و دوتن از بهـترين ياران امامِ امّت(ره) گـرديد، دعوت حق را لبيك گفت و مظلومانه به شهادت رسيد. پيكر پاك و مطهّر و خفته‎به‎خونِ اين شهيد عـزيز، پس از انتقال به زادگاهش در روستاي بحـيري، بر دوش هـزاران تن از امّت سوگوار، به نحوي بسيار باشكوه به طوريكه در تاريخ استان كم‎سابقه است، تشييع و در جـوار مـزار مرحوم پدرش به خاك سپرده شد و اكنون زيارتگاهِ مردم است. رباعي زير، سرودة مرحوم شفيق ـ پدر شهيد شهرياري ـ مصداق حال اوست: به زير تـيره‎گل، ناكام خفــتم به صد حسرت، رُخ از ياران نهفتم فغان، كآخر نهال از نخلِ اُمّيد نچــــيده، باغ را بِدْرود گفـــــتم او بزرگ بود و بزرگ‎زاده؛ بزرگوار بود و از تبار بزرگواران؛ خصايل نيكو و محبّت‎برانگـيزِ انساني، در او جمع بود و در اين وادي به مدارجِ عالـيه‎اي نائل آمده بود. خصلت‌هاي پسنديده و دوست‎داشتني‎اش زبانزد خاص و عام بود. از هركس دربارة او مي‎پرسي، بالبداهه مي‎گويد: او بزرگوار بود، متواضع بود، باوقار بود، مهربان بود و شخصيتِ رشديافته و والامرتبه‎اي داشت. جوان بود و در گاهِ شهادت، تنها 27 بهار از حياتِ پربارش مي‎گذشت امّا به حقيقت، آنچنان در گفتار و كـردار، زبده و گرانمايه بود، كه گويي شخصيتِ والايش از رهگذرِ يك قرن زندگي، ساخته و پرداخـته شده است. شيخ اجلّ، سعدي شـيراز گويد: مردِ خردمـــندِ هـنرپيشه را عـمر، دو بايست دراين روزگار تا به يكي، تجربه آموخـتن با دگري، تجـــربه بردن به كار آري، او آنقدر فرهيخته و رُشديافته بود، كه گويا به مصداقِ شعر سعدي، دوبار در اين ديار زيسته و از اين رهگذر، تجربة بهترين گونه زيستن را به دست آورده است. او همة كمالاتِ خـيره‎كننده‎اش را تنها در كمـتر از سه‎دهه زندگي حاصل نمود و آنچنان زيست كه واقعاً حيف بود فرجامِ چنين زيستني، شهادت نباشد. امروز، بيش از دو دهه از فاجعة جـبران‎ناپذيرِ شهادت او مي‎گذرد امّا ويژگيهاي برجسته و كم‎نظير او، كماكان، چون ماهِ تابان در آسمانِ حافظة تاريخيِ ديار عالم‎پرورِ دشتي مي‎درخشد و نورافشاني مي‎كند. همگي بالأتّفاق، از تواضع او مي‎گويند و دراين‎باره، خاطراتِ ناب و گرانسنگي را در اذهانِ خود به يادگار دارند. تواضعِ فوق‎العادّه‎اش، جاذبة كم‎نظـيري را در شخصيّتش ايجاد كرده بود. اين خصلتِ ارزندة انساني و اسلامي، به حدي در رفتارش راسخ شده بود كه هركس حتّي اگر براي اولين‎بار او را ديدار مي‎نمود، آنقدر مجذوب خلق و خويِ متواضعانه‎اش مي‎گـرديد و آنقدر با او مأنوس مي‎شد كه گويي سالياني بر سابقة دوستيِ آنان، گذشته است. آقاي سيدابوالحسن بهزادي در اين زمينه مي‎گويد: «او نورانيت و صفا را با دانش و معلومات، درآمـيخته بود. از مصاحبتش سير نمي‎شدي. در سخنش جاذبه‎اي وجود داشت كه هركس با هر ميزان معلومات، با او روبرو مي‎گرديد، ناخودآگاه، جذب او مي‎شد.» براستي با همين تواضع و افتادگيِ فوق‎العادّه‎اش به اوج رسيده بود؛ همچنانكه مولاأميرالمؤمنين علي(ع) مي‏فرمايد: «اَلتَّواضُعُ يَرْفَعُ الْوَضِيعَ»؛ يعني تواضع و فروتني، انسانِ افتاده را بلند و سرافـراز مي‎كند. آنچه كه به تواتر، از گفته‎هاي مردم دربارة او برمي‎آيد، اين است كه او با وجود همة تواضعي كه در گفتار و كردارش عجين شده بود، بسيار متين و باوقار و باابهت بود. مشي و منش او در زندگي فردي و اجتماعي‎، آميخته‎اي از تواضع و وقار و مهر و مودّت بود و لذا هركس با او ديدار مي‎كرد، ابهت و وقار و طمأنينة خاصي را در شخصيت او مشاهده مي‎نمود. شهيد، در خانواده‎اي رشد يافته بود كه هرگونه اسباب پيشرفت و تعاليِ روحي و معنوي در آن مهيّا بود. از زماني كه چشم به روي حقايق زندگي باز كرد، خود را در ميان انبوه كتابهاي گرانبها و گرانسنگ و ارزنده ديد و در ساية همدمي با همين كتابها، شخصيت والاي علمي و انساني‎اش نشو و نما يافت. پدرش مرحوم شفيقِ شهرياري، كسي است كه شخصيت علمي و ادبيِ فوق‎العاده‎اي داشت و بي‎ترديد از مفاخـر گرانقدر و كم‎نظـير استان در قرن حاضر به شمار مي‎رود به طوريكه به سختي مي‎توان كسي را به قدر و مـنزلتِ بالا و والاي او يافت؛ از اين‎رو، علوّ مراتب فضل و فرهيختگيِ شهيد شهرياري، كه در دامان همچو پدري پروريده است، نبايد چندان ماية حـيرت و شگفتي باشد. شهيد، در تمامِ طول دوران تحصيل در مقاطع دبستان، دبيرستان و دانشگاه، همواره سرآمد همكلاسي‌ها و همدوره‎اي‌هاي خود بود و جايگاه منحصربفرد و ممتازي داشت. كسب رتبة اول استاني در سال آخـر دبيرستان و قبولي در اولين رشتة انتخابي در برگ انتخابِ‎رشته، موفّقيت‌هايي نيست كه به سادگي بتوان به آن دست يافت. اما شهيد، بسيار باهوش و باذكاوت بود و استعداد علميِ فوق‎العادّه‎اي داشت. هنگامي‌كه نامة او را به پدرش، كه در سنّ هـيجده‎سالگي از دانشگاه ارسال داشته مـرور مي‎كنيم، گمان مي‎كنيم كه نويسندة نامه مي‎بايست فردي باتجربه و صاحب مدارج بالاي علمي در رشتة ادبيات بوده باشد تا بتواند اينچنين زيبا و پرمحـتوا نامه‎نگاري نمايد درحاليكه سن ايشان در هنگام نوشتن اين نامه، از هيجده سال، فراتر نمي‌رفته است. شهيد شهرياري، از آنجاييكه پدرش شاعـر بزرگي بود، از كودكي با اشعار نغز و نيكو، مؤانستي ويژه داشت و لذا ضمن آنكه اشعار بسياري را از بَر داشت و از دانسته‎هاي عميقي دربارة موضوعات مختلف شعري برخوردار بود، هماره با شاعران و شعردوستان، مجالست و مراوده داشت. جناب آقاي سيّدابوالحسن بهزادي دراين‎باره مي‎گويد: «اين شخصيتِ محبوبِ منطقه، كه دنيايي از صفا و وفا را با خود داشت، در ميانِ كتابخانة بزرگي از پدر و اجـدادش، با مباحث ديني، درس و مباحثه، شعر و ادبيات، رشد كـرد. از زماني كه چشم تشخيص، باز كرد، چيزي جز كتاب‌هاي متنوّع پدر و مجالس بزرگ و مباحثِ ادبي و علمي و قرآني نديد.» شهيد «شهرياري»، شيفته و شيداي معارف ديني بود و از هر مجالي در جهت كسبِ اين معارف و علوم نوراني، بهره مي‎جست. او بااينكه در تحصيلِ دروس كلاسيك بسيار كوشا و در اين عرصه همواره ممتاز بود، امّا از انجام مطالعات غيردرسي بخصوص در مقولات ديني، هـرگز غافل نبود. از گنجينة گرانبهاي كتابخانة مـرحوم پدر، بهره‎ها برد و در زمان حضور در مشهد نيز معمولاً در محافل و مجالس ديني حـضور مي‎يافت و از محضر علماي دين، مشتاقانه تلمّذ مي‎كرد. بنا بر آنچه از خود شهيد نقل شده است، ايشان در ايام تحصيل در مشهد مقدّس، بارها و بارها به حضور مقام معظّم رهــبري شرفياب شده و از محضر آن بزرگوار، بهره‎هاي علمي، تربيتي و ديني فراواني را برگرفته بود. مرحـوم« شفيق»، ارادتي تمام به مقام شامخ پيشوايانِ معصوم (ع) داشت و در اين راستا، همواره نسبت به برپايي مجالس روضه‎خواني حضرت سيّدالشّهدا (ع) همّت مي‎گماشت. عـلاوه بر اين، جوّ معـنوي و روحاني‎اي كه آن‌مر‎حوم بر خانوادة خود حـكمفرما ساخته بود، چنان بود كه امكانِ هيچ‎گونه بدزباني، بدگويي و گفته‎هاي مـنكر پيش نمي‎آمد. مِن‎حيث‎المجموع، آنچه بر فضاي اخلاقيِ خانوادة مـرحوم شفيق، نمايان بود، حاكميت مقتدرانة ارزش‌ها و شعائرِ سعادت‌بخش اسلامي بود و شهيد «آقابزرگ» نيز در چنين خانواده‎اي نشو و نما يافته و لذا اُنس با آموزه‎هاي ديني و عشق به مكتب اهلبيت(ع)، در تار و پودِ وجودِ حقيقت‎جوي او ريشه دوانده بود. از همين‎رو پس از اخذ مدرك ديپلم، درحاليكه مسيرهاي متفاوتي را جهت ادامة زندگي در پيش‎رو داشت، از منافع و مطامع دنيوي چشم پوشيد و باتمام‎وجود، در پي تحصيل علوم و معارف ديني رفت. او رشته‎اي را جهت تحصيل اختـيار كـرد كه در آن زمان در نزدِ عـموم، جايگاه مناسبي نداشت امّا بينش عميق و اشتياقِ آتشين و آگاهانة او به علوم ديني، هـيچ مانع و تنگنايي را در كسب معارف والاي ديني برنمي‎تافت. خودِ شهيد، در اولين نامه‎اي كه پس از رفتن به دانشگاه و در سن هيجده‎سالگي در مورّخة 9/9/1351، به پدرش مي‎نويسد، دراين‎باره چنين مي‎گويد: «گرچه اين دانشكده در نظر عوام‎النّاس، بي‎ارزش تلقّي شده، ولي در نزد صاحبان علم و معرفت، داراي ارجي عظـيم است و به قول مـلاّي روم: ما درون را بنگريم و حال را ني برون را بنگريم و قال را، چون هدفم تدريس و خدمت به جامعه است، به خواست خـداوند، توفيق حاصل خواهم كرد.» شهيد ، تحت تأثير بينشِ عميقِ اسلامي و فهم و بصيرت بالاي سياسي و اجتماعيَ خود، با نظام طاغوت و همة مظاهـر طاغوتيِ رژيم پهلوي، در تضادّ شديد بود. اين مسأله در خاندانِ وي، مسبوق به سابقه است چـرا كه پدرش مرحوم شفيق نيز همواره با سياست‌هاي رضاخان در تقابل بود و اتفاقاً به همين‎خاطر ترجيح داد از زندگي در شهر و حضور در مناصب دولتي چشم بپوشد و به زادگاهش مراجهت نمايد. شهيد، خود دربارة سوابقِ مـبارزاتي‎اش در زمان طاغوت چنين مي‎گويد: «هنگامـيكه در بوشهر بودم، در انجمن ضدّبهائيت شركت مي‎كردم و نامه‎ها و نوارهاي امام(ره) را در اختـيار دوستان قـرار مي‎دادم. همچنـين در آن ايّامِ اختـناق، كتابِ ولايتِ فقيه امام(ره) را بين مـردم، توزيع مي‎كردم. زمانيكه مشهد بودم، فعاليت‌هاي سياسي و مذهـبي داشتم و به علتِ داشتن كتب ممنوعه، چندبار از طرف ساواك، مورد مؤاخذه قـرار گرفتم. در زماني هم كه در سربازخانه بودم، سركلاس درس، مطالب ديني و سياسي را مطرح مي‎كردم.» شهيد، در زمان سربازي نيز دست از مـبارزه عليه طاغوت برنمي‎داشته و در همين‎راستا پيامهاي امام امت(ره) را در پوتين مي‎گذاشته و پس از انتقال به درون پادگان، بين سربازها توزيع مي‎كرده است. شهيد شهرياري، پس از اتمام خدمت سربازي، اولين راهپيمايي عليه رژيم شاه در روستاي بحـيري را ترتيب داد و پس از آن نيز منزل ايشان، همواره كانون فعاليتِ مـبارزاتي عليه رژيم منحوس پهلوي بود. هنگاميكه مسألة انتخابات اولين دورة مجلس شوراي اسلامي مطرح گرديد، علـيرغم وجود چهره‎هاي سياسي و مذهـبي مهمّي در استان و در منطقة «رودباران»، افكار عموميِ اين منطقه، غالباً متوجّه شهيد شهرياري شد. شهيد در آن موقع، جواني بود 26 ساله كه تحصيلات ليسانس داشت و به عنوان دبير، در دبيرستانهاي «خورموج»، فعاليت مي‎كرد. توجّه و اقبال عمومي به شهيد« شهرياري»، صرفاً به خاطر انتساب ايشان به مرحومِ «شفيق» نبود؛ كه البته اين موضوع، بي‎تأثير نيز نبود، اما عامل اصلي در اين زمينه، بي‎ترديد علوّ مراتب انساني و شخصيّت تكامل يافتة خود شهيد بود كه توجه عموم را معطوف به او كرد و گرنه در طول تاريخ، بسياري بوده‎اند كه علـيرغم انتساب به شخصيّتي مهم و شهـير، هرگز نتوانسته‎اند به كمـترين جايگاهي در عرصة زندگي اجتماعي و سياسي دست يابند. شهيد شهرياري از چنان مقبوليتي برخوردار بود كه اكثريت قريب‎به اتّفاق شخصيّت‌هاي مذهبي و انقلابيِ استان از او حمايت نمودند. او پس از آنكه به نمايندگيِ مردم در مجلس انتخاب شد، هـرگز خصلت‌هاي عاليِ اخلاقي خود، نظير تواضع، زهد، صداقت، عطوفت و مـردمداري را فراموش نكـرد و نه‎تنها فراموش نكرد كه بر مـراتب آن افزود. شهيد، در طي مدت كوتاهِ حضور در مجلس، به‌حقيقت، خدمتگذاري صادق و پرتلاش براي مردم بود. او در اين مدت توانست شهيدرجايي را كه آن‎زمان نخست‎وزير بود، به خورموج بياورد و در مدرسة علمية اين شهر، در حضور جمعيتي انبوه، با نطقي پرشور و آتشين، مشكلات و كمبودهاي مـردم را به عرض نخست‎وزير برساند. وي در مجلس عضو كميسيونِ كشاورزي و عمران روستايي بود و خدماتِ قابل توجّه و شايسته‎اي را در اين كميسيون، به انجام رسانيد. شهيد در همة موضوعاتِ كوچك و بزرگي كه در مجلس مطرح مي‎شد، حضور پويا و تأثيرگذاري داشت. او از استيضاح‎كنندگان بني‎صدرِ خائن بود و در افشاي چهرة منافقانة او و نيز ماهيت پليد جريان ليــبراليم، در صحنِ علنيِ مجلس، دادِ سخن سرداد. به‎راستي، جـزاي اين‎همه محامد و محاسنِ كم‎نظـير، چيزي كمتر از شهادت نبود و خداي متعال نيز در عنفوان جواني، او را به اين فوز عُظمي و سعادت جاودان، نائل كرد

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 27 تیر 1395  - 3:24 PM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی