مشاهیر ایران و جهان - فخرزاده، مرتضی

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید مرتضي فخر زاده : فرمانده گردان المهدی لشگر 31 عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) «مرتضي فخر زاده» در 9 فروردين 1334 در روستاي« مارليان» شهرستان «گرمي» در استان «اردبيل» به دنيا آمد. قرآن و نماز را در خردسالي نزد پدرش فرا گرفت . مادرش در باره كودكي او مي گويد : (( در سه يا چهار سالگي با اين كه هنوز توانايي چنداني نداشت با ظرف پر از آب جلوي مسجد را آب و جارو مي كرد و مي گفت دلم مي سوزد كه مسجد كثيف باشد . ))‌ دورة ابتدايي را در سال 1341 در مدرسه روستا شروع و تا كلاس چهارم ابتدايي را در آنجا گذراند . پس از كوچ خانواده ، به همراه آنها به« اردبيل» رفت و به علت فقر مالي ، كلاس پنجم را شبانه ادامه داد و روزها براي امرار معاش فرش بافي كرد . پس از فوت پدر ،‌مسئوليت اداره خانواده بر دوش او افتاد و به ناچار در كلاس اول دوره راهنمايي ترك تحصيل كرد و به كارگري و قالي بافي پرداخت . با رسيدن به سن سربازي ، با قرعه كشي از خدمت دوره سربازي معاف شد . فعاليت سياسي – مذهبي« مرتضي» ، به قبل از پيروزي انقلاب اسلامي باز مي گردد . او با تاسيس حسينيه زادگاهش ،‌ هيئت عزاداري تشكيل داد و با جمع كردن جوانان ، به نوحه خواني در مسجد مي پرداخت و همچنين اعلاميه هاي حضرت امام خميني را به طور محرمانه تهييه و پخش مي كرد . عده اي مي خواستند در مراسم عزا داري در مسجد ، شاه را دعا كنند كه مرتضي مخالفت كرد . و سيم برق را مي كشيد تا صداي بلند گو قطع شود . درجه داري كه در مجلس حضور داشته او را لو داد و ساواك او را در حالي كه با صداي بلند عليه شاه شعار مي داد دستگير و زنداني كرد. همه فكر مي كردند كه اعدام خواهد شد ، ولي بعد از حدود بيست و سه روز شكنجه با وساطت حجت السلام مروج و يكي از بستگانش از زندان آزاد شد . وقتي به خانه آمد صورتش خوني و باد كرده بود . علت را كه جويا شدند ، گفت :‌(( در زندان گفته بودند كه به امام خميني توهين كنم ولي به آنها گفتم اگر مرا بكشيد اين كار را نخواهم كرد . )) پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 ، با داير كردن كلاسهاي قرآن براي جوانان و تشكيل پايگاه بسيج در زادگاهش فعاليتش را ادامه داد . پس از مدتي در سال 1359 از سوي مسئولين سپاه پاسداران انقلاب اردبيل جهت عضويت درسپاه از او دعوت به عمل آمد . پس از پيوستن به سپاه ابتدا در واحد عمليات و بعد مسئول حفاظت بيت و شخص نماينده ولي فقيه در اردبيل ( حجت الاسلام مروج ) شد . علاقه اش به كار چنان بود كه اول صبح به بيت مي آمد و دير وقت هم به پايگاه بسيج مي رفت . پس از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران ،‌به خاطر مسئوليت حساسش در پشت جبهه، مانع حضور وي در جبهه مي شدند ، ولي« مرتضي» ، خصوصاً بعد از ديدارش از دزفول ، بارها به جبهه رفت . او كه صبرش در برابر مشكلات ، زبانزد همه بود مواقعي كه مانع اعزامش به جبهه مي شدند به شدت عصباني و ناراحت مي شدند . علي رغم مخالفت خانواده ، با دختري كه با خانواده اش در همسايگي آنها زندگي مي كرد و از اوكوچك تر بود و از زمان كودكي مرتضي از او نگه داري مي كرد ، ازدواج كرد . مراسم ازدواج با سادگي تمام و با مهريه دو هزار و سيصد تومان انجام گرفت . آنها از اين وصلت ،‌صاحب فرزند پسري شدند . مادرش نقل مي كند : (( يك روز ديدم مرتضي در اطاق با فرزندش خلوت كرده و اسلحه كمري را به او داده و سنگر مي گيرد . در مورد پر بودن اسلحه تذكر دادم . در جوابم گفت : " من دير يا زود شهيد مي شوم مي خواهم پسرم رزمنده شود . " )) زندگي مشترك مرتضي ، چندان طولي نكشيد و او به خاطر خواسته هاي همسرش كه خواستار استعفا ي او از سپاه و عدم حضور در جبهه بود ،‌به ناچار در حالي كه پاي مجروح و عصاي زير بغل به دادگاه رفته بود ، با طلاق از او جدا شد . علاقه او به جبهه چنان بود كه وقتي براي مرخصي به خانه مي آمد ، مريض مي شد . ودر جواب مادرش كه از او مي خواست چند روزي را براي بهبودي حالش مرخصي بگيرد ، اظهار مي داشت : "من وقتي در خانه هستم مريض مي شوم و در جبهه اصلاً مريض نيستم .")) مرتضي در دو عمليات خيبر و بدر ، مجروح شد . يكي از همرزمانش نقل مي كند :« وقتي براي عمليات خيبر به جبهه اعزام مي شديم مستقيما از دفتر كار سوار اتوبوس شديم و با اينكه هوا به شدت سرد بود ما لباس آنچناني نداشتيم . من بادگيرم را به مرتضي دادم ولي او از فرط خوشحالي شركت در عمليات ، آن ار قبول نكرد . » در عمليات خيبر طوري مجروح شده بود كه بخش قابل توجهي از گوشت پايش را تركش برده بود . ولي پس از مدت كوتاهي بدون توجه به اصرار خانواده در حالي كه هنوز التيام نيافته بود به منطقه عملياتي بازگشت . او مجروحيت را از اقوام پنهان مي كرد . «مرتضي» از خصوصيت بارزي برخوردار بود . از جمله ، انضباط در كار .شجاع و نترس بودن ،‌رفتار احترام آميز با مردم ،‌صبوري در برابر مشكلات و تقوي از ديگر ويژگي هاي مرتضي بود . حجت الاسلام «مروج» ( امام جمعه اردبيل ) بارها گفته اند كه (( فخر زاده از نماز شبش غفلت نمي كرد. )) احترام آميز بودن برخوردش با همه از جمله ويژگي هاي اخلاقي او بود . علاوه بر حضور در صحنه هاي سياسي و نظامي ،‌از مطالعه غافل نبود و به تفسير قرآن و نهج البلاغه و نهج الفصاحه و تاريخ انبياء و امامان ، علاقه داشت . حتي فراگيري جامع المقدمات را نزد يكي از روحانيون شروع كرده بود .علاوه بر اين ، به سرودن شعر و نوحه خواني علاقه ويژه اي داشت . چند روز قبل از عمليات كربلاي 5 شعرش را براي همسنگرانش مي خواند كه مضمون آن از باور قطعي او به شهادت قريب الوقوع حكايت داشت . همسنگرانش نيز به اين باور رسيده بودند كه مرتضي شهيد خواهد شد . زماني كه عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه شروع شد ، گردان المهدي – كه مرتضي فرماندهي آن را بر عهده داشت – به همراه دو گردان ديگر براي كمك به لشكر 31 عاشورا از منطقه چنگوله به منطقه شلمچه اعزام شدند تا پس از سازماندهي وارد عمل شوند . براي استقرار گردان ، لازم بود موانع طبيعي مانند خار ، بوته و علفهاي هرز برداشته شود كه مرضي داوطلب شد و به همراه گردانش كار را شروع كرد . همرزمش مي كويد : (( پس از اتمام كار ، با مسئول تداركات به محل رفتيم . مرتضي از شدت خستگي خوابيده بود . قرار گزاشتيم كه گردان ديگري را براي عمليات ، اعزام كنند كه مرتضي متوجه موضوع شد و مصرانه خواستار عزيمت گردانش براي عمليات شد . ))‌ پس از جلب موافقت ، گردان المهدي – كه از آخرين گردانهاي عمل كننده در عمليات كربلاي 5 بود – وارد عمليات شد . مرتضي در زمان حركت گردان به جلو ، در درياچه ماهي بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد . ستاد معراج شهدا در نامه 27 دي 1365 تاريخ شهادت مرتضي فخرز زاده را 26 دي 1365 و علت شهادت را اصابت تركش خمپاره و قطع دست چپ و راست و پاها و پارگي شكم اعلام كرد . پيكر شهيد در شهرستان« اردبيل» در گلستان شهدا به خاك سپرده شد .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 29 تیر 1395  - 1:35 AM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی