ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید محمد حسن فائده : قائم مقام فرمانده تیپ یکم لشگر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) پنجمین فرزنده خانواده فایده بود. در اسفند ماه سال 1338 در شهرستان بیرجند به دنیا آمد. در کودکی قرآن را نزد پدرش آموخت. دوره ابتدایی را در دبستان پرویز به تحصیل مشغول شد و در کلاس پنجم بود که اصرار کرد او را به مدرسه طلاب بفرستند. پسری آرام و مهربان بود و در کارها به مادرش کمک می کرد. در این سنین پدرش را از دست داد. برای اینکه سربار خانواده نباشد در اوقات بیکاری و ایام تعطیل در کوره پزی خانه های پایین شهر کار می کرد. دوره راهنمایی را در مدرسه علامه سید محمد فروزان در بین سالهای 1350 تا 1353 و دوره متوسطه را در هنرستان فنی ابوذر گذراند. نماز جمات را از اول دبیرستان شروع کرد و در مجالس مذهبی و در مساجد حضوری بیشتری داشت و دوستان و دیگران را هم به شرکت در آن مجالس تشویق می کرد. در سالهای آخر دبیرستان که مصادف با انقلاب بود در مسیر حرکت انقلاب قرار گرفت و کتابهای بیشتری از شهید مطهری مطالعه می کرد و دستورات و اطلاعیه هایی را که از طرف امام می رسید با همکاری تیم هایی که تشکیل داده بود، به مردم می رساند. علاقه خاصی به امام داشت و از بد خواهان ایشان متنفر بود. به طوری که هنگام ورود امام به ایران، بدون اطلاع خانواده به تهران رفته بود. در سال 1357 – که اوج انقلاب بود – فارغ التحصیل شد. با پیروزی انقلاب اسلامی اشک شوق در چشمانش جاری گشت. پس از اخذ دیپلم به سربازی رفت و خدمت سربازی را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بیرجند گذراند. در سپاه پاسداران تلاش می کرد تا تعلیمات نظامی را فرا گیرد و با شروع جنگ، این فعالیتها به شدت افزایش یافت. پس از گذراندن این دوران مربی آموزش برای آموزش رزمندگان به جبهه شد. در سال 1360 و در 22 سالگی که مصادف با روز 28 ماه مبارک رمضان بود با خانم فاطمه فخار پیمان ازدواج بست. مدت زندگی مشترک آنها 16 ماه بود و ثمره این ازدواج یک فرزند به نام فهمیه است که در 10 مرداد 1362 متولد شد. حسن یکی از طرفداران سرسخت محرومین و مستضعفین بود و گروهی از برادران سپاه را برای رسیدگی به وضع محرومین گرد هم آورده بود. از جمله فعالیتهای ایشان و دوستانش، برگزاری مراسم دعای کمیل، سمات و زیارت عاشورا در سپاه بود. در عبادات فردی هم هرگاه مشغول نماز می شد، نیم ساعت به طول می کشید. با کتابهای ادعیه قرآن، مفاتیح الجنان، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه مانوس بود. اوپس از هر عملیات به پشت جبهه باز می گشت و در شهر و روستا به تبلیغات می پرداخت و سیاست جنگی و خط مشی جمهوری اسلامی را برای مردن ترسیم می کرد. برای اینکه طبقه جوان را نسبت به مسائل سیاسی کشور آگاه کند، در مدارس برایشان سخنرانی می کرد و همچنین در بازار، برای اینکه بتواند کمک مالی بیشتری را برای جبهه فراهم کند. مسئول ستاد مبارزه با مواد مخدر بود و مبارزه شدیدی با سوداگران مرگ داشت. برادر شهید محمد فایده در این باره خاطره ای را نقل می کند: در اوایل انقلاب که بسیاری از سرمایه داران شهرستان را که از طاغوت زادگان بودند، دستگیر کرده بودند. یکی از آنها را که بسیار خطرناک و مشهور بود پس از بازداشت محاکمه و تبعید کردند و تبعیدگاه او بوشهر بود و مسئولیت انتقال او را به بوشهر بر عهده محمد حسن گذاشته بودند، زیرا فرد خطرناکی بود. شهید بعد از تحویل گرفتن او برخوردی بسیار اسلامی و شایسته با این فرد مجرم کرده بود به طوری که او دیگر هیچ عنادی نشان نمی داد و خود را کاملا در اختیار مامور انتقال خود قرار داده بود. تا حدی که در بین راه شهید اسلحه خود را پیش مجرم گذاشته بود تا نهایت خیرخواهی و حسن نیت خود را به وی نشان دهد. فرد مذکور بسیار تحت تاثیر این رفتار واقع شده به طوری که نادم و پشیمان شده و توبه کرده بود و با شهید مانوس و صمیمی شده بود و پس از جدا شدن از ایشان در بوشهر اظهار تاسف از این جدایی کرده بود. برخورد او با افراد خیلی متین و با وقار بود و همیشه می گفت: باید کمتر حرف زد و بیشتر عمل کرد و خود مصداق بارز کلامش بود. همیشه به همسر و خواهرش توصیه می کرد: مواظب حجاب خود و پیرو خط امام باشید. از انقلاب دفاع کنید چرا که انقلاب به آسانی و بهای اندک به دست نیامده است. در مورد مسئله غیبت و استفاده نا به جا از بیت المال و در امور شخصی و نیز در مورد رشوه بسیار حساس بود و همسر شهید در این باره خاطره ای را نقل می کند: حسن در مورد غیبت بسیار حساس بود. ایشان در مورد این مسئله، صندوقی در محیط کار قرار داده و جریمه ای برای غیبت تعیین کرده بود که مبلغ آن پانصد ریال بود.این پول در سالهای 1359 – 1360 مبلغ زیادی بود. هر کس مرتکب غیبت می شد، اگر به میل خود جریمه را نمی پرداخت ایشان با حالت دوستانه و صمیمی ولی الزاما جریمه را می گرفت و در صندوق می انداخت همین امر بسیار بر بچه ها تاثیر گذاشته بود و مواظب زبان خود بودند و از غیبت دوری می کردند. این مسئله در خود سازی نیروها خیلی موثر و مفید بود. در جنگ خیلی کمال یافته بود و به خیلی از ارزش ها رسیده بود. نیمه شب و در دل شب ناله می زد و اشک می ریخت و با چشمان اشک آلود نماز شب می خواند و از خدا می خواست شهادت را نصیبش کند. دو بار زخمی شد، بار اول 15 روز در بیمارستان اهواز بستری شد و بار دوم در عملیات رمضان از ناحیه ساق پا زخمی شد که دو هفته در بیمارستان ذوب آهن اصفهان بستری بود .او با همان پای زخمی برای عملیات والفجر از مشهد عازم جبهه شد و با آن که سپاه بیرجند مخالفت می کرد، به دلیل علاقه شدید اعزام شد. ایشان در هر کجا که بود محور به حساب می آمد. در حمله والفجر، معاون فرمانده تیپ و مسئول طرح و برنامه عملیات بود ومی بایست در قرارگاه استقرار یابد، اما فرماندهی گردان را برعهده گرفت و زیر آتش دشمن ضمن اینکه نیروها را به جلو هدایت می کرد، در روز 22 اردیبهشت ماه سال 1362 بر اثر ترکش به سر به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پیکرمطهر شهید 9 سال مفقود بود. ایشان پلاک نداشتند و گویا هیچ وقت از پلاک استفاده نمی کردند. می گفتند: می خواهم گمنام شوم. سردار احمدی می گوید: خود شهید گفته بود: می خواهم جنازه ام به وطنم برنگردد. پیکر شهید بعد از 9 سال به زادگاهش انتقال یافت و در گلزار شماره 2 بیرجند به خاک سپرده شد.