مشاهیر ایران و جهان - شهاب، محمد

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید محمد شهاب : دادستان انقلاب اسلامی بیرجند سال 1333 هجری شمسی ، در بیرجند مرکز استان خراسان جنوبی به دنیا آمد . پدرش شیخ محمد حسین شهاب ، در لباس روحانیت به دین خدا خدمت می کرد . به همین دلیل ، مذهب در تعلیم و تربیت محمد نقش اساسی داشت و در شکل یابی شخصیت او ، اولین جایگاه را به خود اختصاص داد . سالهای ابتدایی درس و مدرسه را تا سال هشتم ، با نمرات خوب و با موفقیت گذراند . در پایان همان دوره بود که در کنار تحصیلات رسمی ؛ در بعضی از کلاس های مدرسه ی علمیه ی بیرجند شرکت کرد . در این کلاس ها ، دوره های اولیه . پایه ی زبان عربی را در کنار دیگر طلاب مدرسه گذراند و بعضی از کتب مذهبی را که علمای دینی نوشته بودند ، آموخت . در همین سال ها به هیات فاطمیه – که در مقابل مدرسه ی علمیه قرار داشت – راه پیدا کرد . او جزو نوجوانان این هیات بود . اما چون صدای خوب و استعداد مداحی داشت ، در آن جا نوحه خوانی هم می کرد . محمد ، دوره ی دبیرستان را در رشته ی ریاضی شروع کرد و به عنوان شاگردی درسخوان و ممتاز ، کلاس ها را یکی پس از دیگری گذراند . اما او یک نیروی پر شور مذهبی نیز بود . دوستان و همکلاسی هایش را از طریق مقالاتی که می نوشت و جلساتی که تشکیل می داد ، با معارف دینی آشنا می کرد . با گرفتن دیپلم ، او در مقابل یک دوراهی قرار گرفت تا آینده ی خودش را رقم بزند . از یک سو دانش آموزی ممتاز بود و به احتمال زیاد می توانست در یک رشته ی آینده دار دانشگاهی ، قبول شود . از سوی دیگر؛ علاقه زیادی به تحصیل علوم دینی داشت و پدرش نیز مشوق او در این زمینه بود . با توجه به پس زمینه ای که او در آن رشد کرده بود ، توانست تصمیم خود را بگیرد وبرای ادامه ی تحصیل ، روانه ی قم شود تا در حوزه ی علمیه بزرگ آن شهر ، وجود تشنه ی خود را سیراب کند . به کمک پدر و دیگر آشناهایش ، به یکی از مدارس جدید آن زمان حوزه که شیوه ای خاص برای تربیت طلاب علوم دینی داشت ، معرفی شد «مدرسه ی حقانی » در آن زمان با مدیریت ارشد « دکتر بهشتی» و مدیریت اجرایی شهید «قدوسی» و با همکاری جمعی از اساتید بزرگ اداره می شد . حدود سال 1352 هجری شمسی . حضور در قم ، دوره ای جدید را در زندگی اوشکل داد . مدرسه ی حقانی ، تحولی جدید در افکار نظراتش به وجود آورد . با شرکت در کلاس های اساتید مهم آن جا بود که با اسلام و دید گاه های آن – چه در زمینه های سیاسی و چه در زمینه های اجتماعی و عرفانی و ... از دریچه ی دیگر ی آشنا شد . در این دوره او جلساتی را نیز در سطح شهر و مسجد خضر – که پدرش امام جماعت آن جا بود – بر پا می کرد و تا جایی که برایش مقدور بود ، معارف دینی را به گوش اهلش می رساند . همچنین ، اطلاعیه ها و نوارهای امام خمینی و کتاب های ایشان را، در کنار آثار دیگر مبارزان مسلمان ، به دست مردم شهر می رساند . و جوانان را ترغیب می کرد با تکثیر و پخش آنها ، به مبارزه با رژیم شاهنشاهی بپردازند . کم کم حضور او در شهر ، از طرف ساواک بیرجند ، نا امنی به حساب آمد . رفت و آمدهای او را در هنگام حضور در شهر زیر نظر گرفتند و چند بار او را احضار کرده و تحت بازجویی قرار دادند . در دی ماه سال 1356 انقلاب مردم ایران بر علیه حکومت سر سپرده پهلوی وارد مرحله حساسی شد. . آن زمان محمد در قم بود . این ایام ، برای محمد و امثال او ، دیگر زمان درس و بحث نبود . او مدام میان قم و بیرجند در رفت و آمد بود و به عنوان یک نیروی محوری ، تلاش می کرد مردم زادگاهش را با مسائل انقلاب آشنا و آن ها را به تحرک بیش تر ، برای مبارزه با رژیم تشویق کند . سال 1357 برای محمد از نظر شخصی هم سال ویژه ای بود . او در این سال با دختر یکی از فامیل خود ازدواج کرد . جشن ازدواج او که در ایام نیمه ی شعبان آن سال برگزار شد که بسیار ساده بود . با پیروزی انقلاب ، محمد بار دیگر در بیرجند ماندگار شد و در نهادهای انقلابی شروع به فعالیت کرد . چند روز بعد از پیروزی بود که کمیته های انقلاب به عنوان اولین نهاد انقلابی شکل گرفتند ، او در این نهاد فعال بود. با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بهار سال 1358 او و دوستانش برای تشکیل سپاه در بیرجند فعالیت کردند و بعد از چند ماه ؛در تابستان همان سال این نهاد در شهر تشکیل شد و محمد به عنوان مسئول آموزش سپاه بیرجند تعیین گردید . در تابستان سال 1358 در سفری که به تهران داشت ، برای چندمین بار از طرف شهید قدوسی – دادستان کل انقلاب آن زمان ، - درخواست همکار با او شد . پیشنهاد دادستانی انقلاب چند شهر بزرگ ، بخشی از این درخواست بود که در نهایت ، او فقط همکاری در شهر زادگاهش – که خود را به نوعی مدیون مردم آن جا می دانست – را پذیرفت . شهید قدوسی که او را راضی کرده بود ، حکم او را صادر کرد و محمد شهاب ، داد ستان انقلاب بیرجند شد . در سال 1358 ، اولین فرزندش به دنیا آمد و او که عاشق امام و انقلاب بود ، نامش را روح الله گذاشت. سفر حج و توفیق زیارت خانه ی خدا هم برایش فرصتی شد تا روح و جان خود را در آن فضای روحانی شست و شو دهد و با توشه ای پر بار تر ، در مسیری که برای انقلاب انتخاب کرده بود قدم بردارد . همچنین ، در سال 1360 دومین فرزندش متولد شد که او را به عشق امام عصر مهدی نامید . پس از جو سازی های فراوان علیه او – که بار ها خودش گفته بود سرشار از خیر و برکت بود – به قم بر گشت و به کمک پدر و قرض از دوستانش ، خانه ای کوچک و ساده ای در محلاه ای مستضعف نشین خرید و با خانواده اش در آن مستقر شد . بار دیگر به درس و بحث طلبگی پرداخت و تحصیلات دینی اش را پی گرفت . اما هنوز هم از هر فرصتی استفاده می کرد و با حضور در شهر خود ؛ کارهای فرهنگی اش را کم و بیش ، ادامه می داد. در همین دوره ، درقم با بعضی از دوستان طلبه ای اش قرا گذاشتند که حضور در جبهه و فعالیت در آن جا را در اولویت اول همه ی کارها و زندگی خود قرار دهند و تا پایان جنگ ، خود را وقف آن کنند . پس از آن بارها و بارها به جبهه اعزام شد و به عهدش وفا کرد . تا این زمان او هنوز لباس روحانیت به تن نکرده بود ، چرا که خود را برای این مهم آماده نمی دید و دغدغه هایش (عدم لیاقت برای پوشیدن این لباس مسئولیت سنگین آن ) کم و بیش هنوز رهایش نگرده بودند . شاید دیدن تاثیر بی اندازه ی این لباس در میان رزمندگان و تقویت روحیه ی آنان ( که بارها در جبهه دیده بود ) اورا از این دغدغه رها کرد و فقط موقعیتی لازم بود تا آخرین گام را هم بردارد . پوشیدن لباس خدمت به امام زمان (عج) یک اتفاق ساده و فرصتی نبود که نصیب هر کسی بشود و او این را خوب می دانست . سر نوشت داشت آخرین سال های زندگی او را ورق می زد . سالهایی که با تولد آخرین فرزندش نیز همراه بود ؛ دختری که به نام مرضیه را برای او انتخاب کرد تا خانه اش با یاد حضرت زهرا (س) ، بیش از پیش عطر آگین باشد . در بهمن ماه سال 1364 آخرین صفحه ی کتاب زندگی او نیز ورق خورد . عملیات پیروز والفجر هشت در منطقه ی فاو در خاک عراق ، شروع شد و او معاون فرماندهی گردان را به دست گرفت و با شور و هیجانی که در میان نیروهای رزمنده به وجود آورد ، ایستادگی جانانه ای را در مقابل نیروهای بعثی صدام ، شکل داد . او در این لحظات یک فرمانده بود ، یک روحانی ، یک سرباز امام زمان (عج) ، یک بسیجی امام ، و یک شاهد شهید که آسمان برایش آغوش گشود . جراحت از ناحیه ی گردن ، آخرین کلمات زرین نامه ی اعمال او بودند . اویی که شهادت برایش یک آرزو بود . آرزویی که با لبخند نیز به استقبالش رفت . و بیرجند ، مزار شهدا ، آخرین خانه ی زمینی پیکر او شد .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 31 تیر 1395  - 5:17 PM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی