مشاهیر ایران و جهان - کربلایی محمدلو، حسن

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید حسن کربلایی محمدلو : فرمانده گردان حبیب ابن مظاهر(س)لشگر مکانیزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1338 در خانواده اي فقير و مستضعف در تبريز متولد شد . خانواده اي مستأجر كه درآمد آن از طريق ميجوري ( مرتب كردن كفشهاي مردم در مساجد و مراسم ) يا حمل و نقل بار تأمين مي شد . حسن ، سومين فرزند خانواده بود . او دوران ابتدايي را در مدرسه نظام ( شكوفه فعلي ) در محله دوچي تبريز ودر سال 1347 آغاز كرد و با موفقيت به پايان برد . در دوره راهنمايي به خاطر وضع بد اقتصادي خانواده ، روزها در بازارچه دوچي در كارگاه پيراهن دوزي كار مي كرد و بعد از ظهر در مدرسه رازي ( ميدان سامان ) تبريز ، شبانه به تحصيل ادامه مي داد . در كلاس سوم راهنمايي تحصيل را رها مي كند . در سال 1360 به دوستش - يونس ملارسولي - گفت : « از كار كردن در بازار خسته شده ام . مي خواهم در سپاه خدمت كنم و در پايگاه حضور داشته باشم . ولي نمي دانم از چه راهي وارد شوم . » به دنبال آن با راهنمايي ملارسولي عضو بسيج مسجد شكلي ( آيت الله مدني فعلي ) شد و بعد از گذراندن آموزش نظامي ، به ديگران اصول اوليه نظامي را آموزش مي داد . پس از سه ماه فعاليت پيگير وارد سپاه شد و بعد از گذراندن مراحل گزينش براي محافظت محل سكونت امام خميني - بنيانگذار انقلاب اسلامي - به جماران اعزام شد . شش ماه در جماران بود ؛ شش ماهي كه تأثير بسياري در روحيه او داشت تا حدي كه ديگر طاقت ماندن در پشت جبهه را نداشت . لذا به نزد حاج احمد آقا خميني رفت و اجازه خواست كه به جبهه برود . احمد آقا مي پرسد : « شما بهتر از اينجا چه جايي را مي توانيد پيدا كنيد ؟ » حسن جواب مي دهد : « هر صبح كه چهره حضرت امام را مي بينم واقعاً شرمنده مي شوم كه چرا آن همه رزمنده به جبهه بروند و من اينجا باشم ؛ لذا خواهشمندم كه اجازه دهيد ما اين سنگر را تحويل ديگر برادران بدهيم . » با موافقت حاج احمد آقا خميني ، حسن از همان جا مستقيم به جبهه اعزام شد . حسن به امام علاقه عجيبي داشت به طوري كه باقيمانده آبي را كه امام نوشيده بود نزد مادرش برد و توصيه كرد اين آب را به كساني كه مريض هستند ، بدهيد تا شفا يابند . بعد از ورود به جبهه مسئوليت معاون فرمانده گردان حبيب بن مظاهر را به عهده گرفت . گرداني كه مأموريت آن به هنگام عمليات ، غواصي و خط شكني بود . در جبهه بسيار كوشا بود و بدون توجه به مسئوليتش بسياري از كارها را خاضعانه انجام مي داد . به هنگام مرخصي ، تعدادي لباس خون آلود مي آورد تا مادرش بشويد . به دنيا دلبستگي نداشت و معمولاً لباسهايش را با برادرش به طور مشترك استفاده مي كردند . عاشق مداحي اهل بيت (ع) بود . كمتر عصباني مي شد و هنگام عصبانيت فقط سكوت مي كرد . علاقه بسياري به آيت الله سيد اسدالله مدني(ره) داشت و در زمان فراغت به كوهنوردي مي رفت . در همين دوران در ساختن منزلي براي پدر و مادرش كوشش بسيار كرد و همواره مي گفت : « نمي خواهم بعد از من اگر مهماني آمد خانواده ام شرمنده باشند . » محل سكونت آنها اتاق استيجاري در كنار مسجد بود لذا زميني را به قيمت يازده هزار و پانصد تومان خريداري كرد و پول زمين را با فروش دوربين Canon خود به قيمت 9 هزار تومان و فروش يك فرش ديواري پرداخت . اما براي ساختن آن با مشكل مالي مواجه شد و با دريافت وام مسكن به ساخت آن اقدام كرد ولي پس از مدتي نيمه تمام كار را رها كرد و به سوي جبهه شتافت . يكي از دوستان او در بيان خاطره اي تعريف مي كند : يك روز به اتفاق حسن كربلايي محمدلو و ديگران به راديوي عراق گوش مي داديم . متوجه شديم كه راديو عراق براي تضعيف روحيه رزمندگان مي گويد : « جنازه حسن كربلايي در ميان سايرين مشاهده شده و ما ( عراق ) اين فرمانده بزرگ را زده ايم . » بعد از شنيدن اين خبر حسن خيلي خوشحال شد و از قدرت اسلام ياد كرد و خدا را شكر كرد كه در قلب دشمن ترس ايجاد كرده ايم .علت اين ترس دشمن ، نبوغ حسن بود . حسن ، هيكلي تنومند و قوي بلند داشت و دوستانش به شوخي به او « شاسي بلند » مي گفتند . در همين خصوص يكي از دوستانش مي گويد : خيلي بلند بود . هنگامي كه به عمليات كربلاي 4 مي رفتيم يك گردان از نجف اشرف ، يك گردان از لشكر عاشورا و يك گردان از ارتش براي عمليات وارد شده بودند . در شب مهتابي به اتفاق حركت مي كرديم به مكاني رسيديم كه يكي از نيروهاي لشكر نجف اشرف به حسن گفت : « برادر دولاشو . » حسن در پاسخ گفت : « اگر دولا هم بشوم باز ديده مي شوم بايد سه لا شوم ؛ حالا قسمت هر چه هست آن هم با خداست . » شوخ طبعي و در عين حال استفاده از فرصت براي تقويت روحيه نيروها از ديگر روشهاي وي در سالهاي حضور در جبهه بود . به گفته همرزمان در اواخر پاييز 1365 در پشت چادرها گودالي كنده بوديم و با دمبيل مراسم زورخانه اجرا مي كرديم و حسن گاهي اوقات اشعار زورخانه اي مي خواند .سرانجام ، او در عمليات كربلاي 5 در شلمچه نزديكي هاي صبح روز 19 دي 1365 بعد از شكسته شدن خط دشمن و به هنگام پاكسازي منطقه در اثر اصابت تركش به كتف چپ و سوراخ كردن سينه و قلب به شهادت رسيد .محل دفن شهيد حسن كربلايي محمدلو بنا به وصيتش در گلزار شهداي تبريز ( وادي رحمت ) مي باشد . آخرين توصيه هاي او به افراد خانواده اش چنين است : « در نمازهاي جماعت و راهپيمايي ها شركت كنيد . حجابتان را رعايت كنيد و سعي كنيد زينب (س) گونه رفتار كنيد . »

نویسنده : نظرات 0 جمعه 1 مرداد 1395  - 1:01 AM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی