ملیت : سوئیس - قرن : 20 منبع :
«ماكس فريش» نمايشنامه نويس و داستان سراى سوئيسى است كه قبل از آنكه با نمايشنامه «وقتى جنگ تمام شد» در سال ۱۹۴۹ به شهرت برسد، آرشيتكتى موفق بود. او اولين آثار ادبى خود را در دهه ۳۰ خلق كرد و در آنها بيشتر به نقد مقوله هايى چون «اصول نازيسم» و همچنين جنايات پس از جنگ پرداخت و در آثار متاخرش به طرح سئوالات وجودى همچون هويت و آزادى شخصى اهتمام ورزيد. در ميان آثار «فريش» كه او را بيشتر يك نمايشنامه نويس مى شناسند مى توان به نمايشنامه مشهور «آندورا» اشاره كرد. درباره رمان هاى او نظرات مختلفى وجود دارد اما آنچه بيش از هر نكته ديگرى به چشم مى خورد، تفاوت بين جهان نويسنده اين رمان ها و تعبير خواننده ها است. «ماكس فريش» Max Frish در ۱۰ ماه مه ۱۹۱۵ در شهر زوريخ از پدرى معمار به نام «فرانس فريش» و «كارولينا بتينا» همسرش به دنيا آمد. تحصيلات مقدماتى او به پايان نرسيده بود كه از شدت علاقه به ادبيات، نمايشنامه نويسى را آغاز كرد. او در سال ۱۹۳۰ به تحصيل در ادبيات آلمانى و تاريخ هنر در دانشگاه زوريخ پرداخت و با مرگ پدرش براى تامين معاش به روزنامه نگارى روى آورد. او به عنوان خبرنگار آزاد براى روزنامه هاى «زوريخ زيتونگ» و «زوريخ ايلاستريرتن» مشغول به كار شد و در حوزه هاى گردشگرى و مقالات ورزشى به فعاليت پرداخت. اولين رمان او با عنوان «يورگ راينهارت» Jurg Rainhart در سال ۱۹۳۴ پديد آمد كه بعدها ويرايش دومى از آن در سال ۱۹۴۳ به چاپ رسيد. سال ۱۹۳۶ بود كه «فريش» تحصيل در رشته معمارى را آغاز كرد و در سال ۱۹۴۱ فارغ التحصيل شد. او با آغاز جنگ جهانى دوم مدتى در خدمت ارتش سوئيس بود كه خاطرات روزانه آن دوران بعدها در قالب مجموعه يادداشتى با عنوان «اوراقى از جانونى» به چاپ رسانيد. «فريش» در سال ۱۹۴۲ با «گرترود ماين برگ» ازدواج كرد و از او صاحب دو دختر و يك پسر شد. او در تمام اين مدت يعنى از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۵۴ از طريق معمارى امرارمعاش مى كرد. در سال ۱۹۴۴ «فريش» اولين نمايشنامه رسمى خود را به رشته تحرير درآورد و زندگى جديدى را آغاز كرد كه با خلق نمايشنامه هاى بعدى از جمله «وقتى جنگ تمام شد» به سال ۱۹۴۹ ادامه يافت. او اواخر دهه ۴۰ را به سفر در اروپا پرداخت و طى آن موفق به ملاقات با «برتولت برشت» شد و تحت تاثير مفاهيم حماسى تئاتر «برشت» قرار گرفت. با اين حال مواضع سياسى اين دو نويسنده كاملاً در تضاد بود و «فريش» در مقالات سياسى خود علناً به مخالفت با توتاليتاريانيسم و تمام اساس آن پرداخت. او دوستى خود با «برشت» را در قالب يك مجموعه خاطرات به نام «روزنگارى ها» و همچنين اثرى ديگر به نام «خاطراتى از برشت» روايت مى كند. او در سال ۱۹۴۶ نمايشنامه «ديوار چين» را در فضايى افسانه اى مى آفريند. با آغاز دهه ،۵۰ «فريش» يك سالى را با حمايت مالى راكفلر در ايالات متحده گذراند. او كه زندگى شخصى اش با شكست مواجه شده بود و در سال ۱۹۵۹ رسماً به جدايى انجاميد و در عين حال انتشار دومين رمانش «استيلر» Stiller با موفقيتى بزرگ همراه شده بود، ديگر تمامى زندگى خود را وقف نوشتن كرد. در اين دوران بود كه او تصميم به فروش دفتر مهندسى خود گرفت و تنها از راه نويسندگى به تامين معاش پرداخت. «هومو فابر» Homo Faber نام رمان بعدى است كه در سال ۱۹۵۷ منتشر شد و جزء مشهورترين رمان هاى او به شمار مى آيد. يك سال بعد «فريش» موفق به دريافت جايزه معتبر «جورج- باخنر» شد و در همان سال با نويسنده اى اتريشى به نام «اينگ بورگ باخمان» ملاقات كرد كه تا اوايل دهه ۶۰ اين رابطه ادامه داشت و در همان دوران بود كه نمايشنامه «آندورا» پديد آمد. «فريش» در سال ۱۹۶۵ به سوئيس بازگشت و سه سال بعد براى دومين بار ازدواج كرد كه ۱۱ سال دوام آورد. او در مقام يك مقاله نويس از بزرگان زمان خود محسوب مى شد تا بدانجا كه «هنرى كيسينجر» او را براى ناهار به كاخ سفيد دعوت كرد. «ماكس فريش» عاقبت در چهارم آوريل ۱۹۹۱ در سن ۸۰سالگى در زادگاه خود چشم از جهان فرو بست. او در يكى از مقالات اجتماعى خود كه در روزهاى آخر عمرش به چاپ رسيد مى نويسد: «آيا شما مردم واقعاً اطمينان داريد كه به نجات بشريت علاقه منديد در حالى كه اگر چشمانتان را باز كنيد ديگر هيچ يك از مردمى را كه زمانى مى شناختيد زنده نمى بينيد، اما هنوز هيچ قدمى برنداشته ايد.»