ملیت : ایرانی - قرن : 0 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)
(قد. (په. شیر + ویه، پس. نسبت و اتصاف) پسر خسرو پرویز كه پس از وى به سلطنت رسید (628 م.). خسرو قصد داشت مردان شاه را جانشین خود گرداند. چون كواذ (غباد) ملقب به شیرویه، كه پسر خسرو از مریم (دختر قیصر) بود و ظاهرا مقام ارشدیت داشت، از واقعه استحضار یافت، مصصم شد كه از حق خود دفاع كند. فرمانده كل قواى كشور گشنسپ اسپاذ كه بنا بر روایت تئوفانس برادر رضاعى او بود، به یارى وى كمر به میان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید كه با ایرانیان مصالحه نماید. بعضى دیگر از بزرگان نیز به شیرویه پیوستند. پس به فرمان شیرویه «قلعه فراموشى» را گشودند. جماعتى بسیار از زندانیان نجات یافتند و از هواخواهان شیرویه شدند. پس شیرویه خود را پادشاه خواند. همان شب نگهبانان سلطنتى از قصرى كه خسرو با شیرین در آنجا خفته بود ، بیرون رفتند و پراكنده شدند و سپیدهدم از هرسو این بانگ برخاست: «كواذ شاهنشاه!» خسرو، هراسان و بیمناك، پاى بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان كرد، ولى او را دستگیر كردند و كشتند. شیرویه بفرمود تا دست و پاى برادرانش را ببرند، و پس از اندك زمانى آنان را هلاك كرد. شیرویه پس از شش ماه پادشاهى درگذشت. بعضى گویند او را زهر دادند و برخى مرگ او را به طاعونى نسبت مىدهند كه به ایران سرایت كرده و گروه بسیار از مردم را به هلاكت رسانید.