ملیت : ایرانی - قرن : 0 منبع : ایران در عهد باستان
قباد (كواذ) پسر فیروز در 488 میلادى به دستیارى زرمهر (سوخرا) بر تخت نشست در سالهاى نخستین پادشاهى قباد، زرمهر همچنان پایگاه برتر را در میان بزرگان ایران حفظ كرد. ولى قباد در دل داشت خود را از نفوذ و سلطهى این مرد جاهطلب كه در حقیقت قدرت كشورى و لشگرى در دست او بود برهاند. پس رقابتى را كه بین زرمهر (سوخرا) و سردار دیگر شاهپور مهران وجود داشت مغتنم شمرد و شاهپور را كه در این زمان ایران سپاهبذ و در عین حال سپاهبذ سواد (عراق و بابل) بود با خود همراه كرده با توطئه، زرمهر را بكشتن داد. این واقعه در سراسر ایران بر سر زبانها افتاد و این مثل از آن پیدا شد كه: «آتش سوخرا فرومرد و باد شاهپور وزیدن گرفت.» با وجود این در تاریخ ذكرى از این شاهپور نیست. گویا پس از رقیب خود دیرى نزیسته است. ماركوارت گوید: این سپاهبذ شاهپور همان اسپیدس است كه با سلر Celer رومى در 505 یا 506 میلادى پیمان متاركهاى امضاء كرده است. اما به قول پركوپیوس، او پدر زن قباد بود بنا به روایت كتاب اسستیلیس این سپاهبذ بویه نام داشته است. جنگ با خزرها نخستین كار بزرگ قباد لشكركشى او به كشور خزرها بود این قوم مردمى بوند از نژاد آلتایى كه در كنار دریاى خزر كه اكنون هم به نام آنها خوانده مىشود نشیمین گزیده و در درهى رود كور و ممالك همسایه بتاخت و تاز مىپرداختند و پایتخت آنان در آغاز در تمرخان شوراى كنونى در قفقاز بود، ولى بعدها به هشترخان حالیه كه ادیل یا آتل (ادیل همنام رودولگا در قدیم است) در كنار ولگا پایتخت گزیدند. این قوم در زمان قباد، در دشت واقع میان ولگا- دن سكنى داشتند. قباد شخصاً با لشكرى به جنك آنان رفت و آن مردم را شكست داده و با غنایم زیادى بازگشت و براى اینكه بعدها نیز از حملهى احتمالى آنان محفوظ ماند شهرى به نام آمد در سر حد ارمنستان ساخت و آن غیر از شر آمد دیگر است كه در دیار بكر واقع بود. از حوادث دیگر، مغلوب شدن سپاه ایران در ارمنستان و شورش كادیشیان و تموریان از عشایر كوهستانى ایران در نزدیك نصیبین و هجوم قبایل عرب در ایران بود. پیدا شدن مزدك در این زمان شخص متفكرى به نام مزدك پسر بامداد پدید آمد. و از آمیختن دین مانى و زردشت و عقاید افلاطون در كتاب جمهوریت، كیشى تازه آورد كه اساس آن بر اصلاحات اجتماعى بود، و مىتوان آن را یك نوع كمونیزم یا مسلك اشتراكى دانست. نظریهى اجتماعى او كه مبنى بر مساوات در تقسیم ثروت بین افراد بشر بود، انظار را جلب مىكرد. او مىگفت مال و ثروت و زن باید به تساوى بین مردم تقسیم شود. برخى از دانشمندان این نهضت را به منزلهى عكسالعمل بردگان و روستاییانى كه نیمه برده شده بودند و همچنین طغیان سكنهى سابقاً آزاد شهر و حومه ضد فئودالیسم و دستگاه بردهسازى آن مىدانند، كه به صورت جدال طبقاتى درآمد و علیه حرمسراى توانگران كه در آن زنان بسیارى براى كامگذارى احتمالى ایشان محبوس بودند، اعتراض كرد. قباد براى اینكه از نفوذ فوقالعادهى بزرگان و موبدان بكاهد طرفدار نهضت مزدكى شد. سرانجام وى بر اثر شورشى كه از طرف مردم پایتخت به تحریك موبدان علیه او برپا شده بود از پادشاهى خلع شد. و به زندان افتاد. جماعتى از اشراف كه هواخواه زرمهر بودند نیز با موبدان یارى كردند. دشمن بدسگال قباد گشنسب داد بود كه لقب نخویر Naxver و منصب كنارنگ داشت و در روزگار بلاش در موقع پیمان صلح با ارامنه مشاور و معتمد زرمهر بود. باید دانشت كه این توطئه شامل همهى بزرگان نبود. بلكه قباد در میان اعیان هواخواهانى باوفا مانند سیاوش نیز داشت. بزرگان و موبدان زاماسب Zamasp (جاماسب) برادر قباد را بر تخت نشانیدند و دربارهى سرنوشت قباد به مشورت پرداختند. نخویر گشنسب داد كه فرماندار نظامى مرز هفتالیان بود، رأى به كشتن او داد. ولى دیگران راى دادند كه او را به زندان باید افكند. پروكوپیوس گوید كه قباد را در زندان انوشبرد Anushbord دژ فراموشى زندانى كردند (498 میلادى) به قول رولین سن Sie Henry Rawlinson محل این قلعه در گل گرد در مشرق شوشتر در كوهستان بود. از آن جهت این نام را به این دژ دادهاند كه نام زندانیان آن را هیچگاه پیش شاه نمىبردند. قباد دیرزمانى در زندان بماند و سیاوش كه از بزرگان و دوستان باوفاى او بود وى را با حیله نجات داد. در روایات اسلامى آمده كه وى با خدعهى زنش كه خواهر او نیز بود از آن زندان رهایى یافت. قباد از زندان گریخته خود را با سیاوش به دربار خاقان هیاطله رسانید. خاقان او را چون دوستى دیرین پذیرفت، و دخترش را كه از دخت فیروز داشت به زنى به او داد و لشگرى نیز همراه او كرد، و پیمان گرفت كه اگر به پادشاهى رسد به خاقان هیاطله خراج دهد. پادشاهى دوبارهى قباد اما زاماسپ (جاماسب) چون به تخت نشست. بداد و مهربانى با مردم رفتار كرد و چون قباد با لشگر هیاطله به ایران بازگشت، زاماسپ مقاومتى نكرده و دوباره قباد پادشاه شد. الیاس نصیبینى مىنویسد كه: قباد زاماسپ را كشت، ولى پرو كوپیوس مدعى است كه او را كور كردهاند. اما از اخبار مورخان مشرق كه در این مورد به حقیقت نزدیكتر است برمىآید كه قباد از خطاى برادر درگذشت. اما اینكه برخى از مورخان عرب نوشتهاند كه قباد در اینباره عهد كرد كه مزدكیان را حمایت نكند درست نیست، ولى احتمال مىرود كه در كار مزدكیان شرایط احتیاط را مرعى مىداشته است. قباد بزرگانى را كه بر ضد او اقدام كرده بودند ببخشود، ولى كنارنگ گشنسب داد را كه راى بكشتن او داده بود بكشت و مقام كنارنگى را به آذر گنداذ نامى بداد، و سیاوش به پاداش خدماتى كه كرده بود به مقام «ارتیشتاران سالار» یعنى فرمانده كل قوا رسید. آنگاه كادیشیان Kadisheens و تموریان Tamureens را كه سر به شورش برداشته بودند به اطاعت درآورد و قبایل عرب را از تاخت و تاز بازداشت. و اعراب حیره به فرماندهى نعمان ثانى در جنگى كه با بیزانس شد به سپاه ایران یاریها كردند. ارامنه سر به اطاعت آوردند و قباد به آنان آزادى دینى داد به شرط آنكه در جنگ با رومیان یار ایران باشند و آنان هم این شرط را پذیرفتتند. به علاوه قباد در امر كشوردارى دست به اصلاحات ادارى زد از جمله در ردیف بزرگفر مدار شخصى را به عنوان استبند Astabadh قرار داد كه رئیس تشریفات بود و نیز چهارپاذ گوسبان در جهات اربع كشور معین كرد. جنگ اول قباد با روم در زمان قباد پیمان صلح هشتاد سالهى ایران با روم شكسته شد، و باز بین آن و دولت جنگ آغاز شد. چنانكه در پیش گفتیم یكى از مواد صلحى كه در 422 میلادى بین یزدگرد دوم و نئودوسیوس دوم انعقاد یافته بود، این بود كه دولت روم سالیانه مبلغى به دولت ایران براى نگاهدارى پادگان در بند قفقاز (باب الابواب) بپردازد، و آن مبلغ در تمام مدت صلح پرداخت نشده بود. قباد براى اینكه خراج موعود را به خاقان هیاطله بپردازد، از قیصر روم اقساط عقب افتاده را خواستار شد و حتى حاضر شد كه مبلغى به عنوان غله از روم بگیرد. قیصر به امید اینكه اگر قباد خراج مورد تعهد خود را به هیاطله نپردازد، باعث جرى شدن آن قوم علیه قباد خواهد شد و بالنتیجه از این اختلاف دولت روم استفاده خواهد كرد درخواست قباد را نپذیرفت. سپس آناستاسیوس Anastasius امپراطور بیزانس شد امپراطور تازه متعذر شد كه چون ایران در موقع خود هزینهى نگاهدارى دربند را مطالبه نكرده مرور زمان این حق را منتفى كرده است؛ پس قباد در 503 م به روم لشكر كشید و برخلاف انتظار سیاستمداران بیزانس، در میان سپاه ایران افواجى از هیاطله نیز دیده شدند. قباد ابتدا به ارمنستان روم حمله برد و شهر «آمد» را در دیار بكر تسخیر كرد و نزدیك بود كه صلحى با شرایط سنگین به روم تحمیل نماید كه ناگاه هونها از دروازههاى خزر به ایران حملهور شدند. شاهنشاه چاره ندید جز اینكه متاركهى جنگى به مدت هفت سال با قیصر منعقد كند و در مقابل پس دادن شهر «آمد» مبلغى بگیرد (506 -505 م) آنگاه به دفع مهاجمین پرداخت و آنان را مغلوب كرده باز پس راند. ولى ده سال بعد قوم دیگرى از هونها موسوم به سابیر Sabir به ارمنستان و آسیاى صغیر تاختند. قباد شهرى از قفقاز را كه پرتو Partav نام داشت به دژى تبدیل كرده پیروز كواذ نام داد. این دوره از پادشاهى قباد دورهاى آرام بود در این زمان در آبادى كشور بكوشید و در احداث قناتها و ایجاد پلها و دیگر امور عمرانى توفیق بسیار یافت و شهرهایى از قبیل: ایران آسان كرد گواذ در خوزستان، و رام كواذ در میان پارس و خوزستان و كواذ خوره در پارس بنا كرد. در سال 518 م آناستاسیوس Anastasius امپراطور روم درگذشت و امپراطورى به ژوستن Justin رسید. در این زمان ایبرى (گرجستان) بر ایران بشورید، و جهت آن این بود كه قباد به گرگین Gurgenes پادشاه آن كشور فشار آورد كه آیین مسیح را ترك گفته زردشتى شود به ویژه آنان را از دفن مردگان خود ممنوع داشت، و فرمان داد مانند ایرانیان اموات خود را در دخمهها بگذارند. گرگین كه تابع دولت ایران بود بر اثر این فشار ناگزیر شد از روم یارى بخواهد، و خود به لازیكا Lazica كه در كنار دریاى سیاه بود گریخت. (لازیكا را با لازستان امروز تطبیق كردهاند كه ایمرتى و مین گرلى گرجستان امروز بوه است) اندكى پیش از این واقعه امیرلازیكا كه تابع دولت ایران بود درگذشت، و پسرش تزات به جاى آنكه از پادشاه ایران اذن جلوس گیرد، به قسطنطنیه رفت، و دین مسیح را پذیرفت. ژوستن امپراطور روم او را به خوبى پذیرفت و دختر یكى از بزرگان بیزانس را به او داد و او را دوباره از طرف روم به لازیكا فرستاد. در حدود 519 میلادى قباد خواست جانشین خود را شخصاً برگزیند. وى سه پسر داشت: كیوس، ژم Zham و خسرو. كیوس مهتر آنان بود و پس از برافتادن خاندان گشنسب داد (جسنفشاه) كه از اواخر اشكانى بر ولایت پذشخوارگر یعنى ناحیهى كوهستانى طبرستان تسلط داشتند فرمانرواى آن ناحیه بود و مسلك مزدكى داشت. ظاهراً مادر كیوس، سامبیكه Sambike دختر خود قبا بود. بعضى نوشتهاند كه ما در كیوس خواهر قباد بود. ژم فرزند دوم قباد از یك چشم نابینا بود، و این نقص جسمانى موجب محرومیت او از سلطنت مىگردید. وى معروف به پهلوانى و دلیرى بود. پسر سوم خسرو نام داشت. پدر، خصالى كه شایستهى پادشاهان است در او مىدید جز بدگمانى كه نقص او شمرده مىشد. اینكه نوشتهاند ما در خسرو دختر دهقانى ایز دودمانهاى قدیم بود كه قباد در هنگام فرار به نزد هیاطله در نیشابور او را دیده به كابین خود آورده بود افسانهاى بیش نیست. بنا به قول پروكوپیوس، ما در خسرو دختر اسپیبدس بویه Aspebedes Boe یعنى سپاهبذ بویه بود كه در 505 یا 506 میلادى با نمایندهى روم موسوم به سلر Celer قرار داد متاركه بست. قباد براى استوار كردن پادشاهى خسرو كه او را به جانشینى خود برگزیده بود به ژوستن پیشنهاد صلح قطعى كرد و خواهش نمود كه او خسرو را به فرزندى بپذیرد. ژوستن بنا بر مشورت پروكلوس Proclos وزیر مشاور خود این پیشنهاد را پذیرفت به شرط آنكه رسم فرزندخوانى به موجب سند كتبى انجام نگیرد بلكه چنانكه در طوایف وحشى معمول است به وسیلهى سلاح انجام شود. ظاهراً در اینجا مراد طرز فرزندخوانى قبایل ژرمن ساكن اروپا بوده است كه گویا چندان الزامآور نبوده است و تكلیفى به وجود نمىآورده. از آنجا كه قباد نمىتوانست این شرط را بپذیرد گفتگو به جایى نرسید. مشكل دیگر آن بود كه ایران پیشنهاد كرده بود كه ولایت لازیكایا كلخیز Kolchis از آن ایران شود. پس مذاكرات بین طرفین معوق ماند. ارتشتاران سالار سیاوش به اتفاق ماهبوذ (مهبود)، از رجال بزرگ كه از دودمان سورن بود مأمور ختم گفتگوى صلح روم بودند. چون جواب به مراد قباد نیامد، ماهبوذ هم از سیاوش پیش شاه سعایت كرد، و چنین وانمود كرد كه او موجب به هم خوردن قرارداد آشتى شده. سیاوش مغضوب شاه شد. شاهنشاه دستور داد او را محاكمه كنند. سیاوش بیچاره كه به قول پروكوپیوس مرد درستكارى بود به گناهانى واهى و بىدینى متهم شده محكوم به اعدام گردید. ظاهراً سیاوش تمایل به عقاید مزدكى بوده است. از این تاریخ قباد تصمیم به قلع و قمع مزدكیان گرفت. ماهبوذ كه لقب سرنخویرگان یافت در اینكار به وى یارى مىكرد. واقعهى قتلعام مزدكیان در آخر سال 528 یا اوایل 529 میلادى رخ داد و سبب آن توطئهاى بود كه مزدكیان دربارهى ولیعهدى كیوس پذشخوار شاه پسر قباد كرده بودند، و مىخواستند این شاهزادهى مزدكى را برخلاف میل شاه بر تخت ایران جاى دهند. به دستور خسرو كه ولیعهدى خود را در خطر مىدید مؤبدان را كه از آن جمله پسر ماهداذ، ویه شاهپور، داذهرمز، آذرفرنبغ، آذربد، آذرمهر، بختآفرید بودند، فرمان داد كه با مزدك مباحثه كنند. اسقف مسیحیان ایران كه در رد مزدك با زردشتیان همداستان بود در این انجمن حضور داشت، آنان به قول خود مزدك را مجاب كرده مزدكیان را از دم تیغ بىدریغ بگذرانیدند. اندرزگر مزدكیان كه ظاهراً خود مزدك بود در این میان كشته شد، و دارایى مزدكیان ضبط و كتابهاى دینى آنان سوخته شد. حدس زده مىشود كه پس از كشتار مزدكیان قباد دست به اصلاح و عمران كشور زده است و این كارى است كه جانشین او خسرو اول به اتمام رسانید. جنگ دوم با روم پس از اینكه ژوستن پیشنهاد قباد را دربارهى حمایت از پسرش خسرو رد كرد و كار صلح سرانجام نیافت. سپاه ایران به لازیكا حمله برد. رومیان در 526 م داخل ارمنستان ایران شدند. ولى رومیها نه در اینجا توفیق یافتند و نه در بینالنهرین موفق شدند و بیلیزاریوس Bilisarius سردار روم شكست خورد سپس لیكه لاریوس Lecelarius از مردم تراس كه در خدمت دولت روم بود به حوالى نصیبین تاخت ولى بىنتیجه بازگشت. در 527 میلادى ژوستن درگذشت و به جاى او برادرزادهاش، ژوستى نین Justinien امپراطور روم شد. ژوستى نین سپاه بیلیزاریوس را با مردمان ماساژت كه از سكاها بودند تقویت كرده او را با بیست و پنج هزار تن به ایران فرستاد. پیروز مهران در شهر دارا به مقابل او شتافت، و جنگ سختى روى داد، این بار ایرانیان عقب نشستند ولى تلفات رومیان به قدرى بود كه بیلیزاریوس ایرانیان را تعقیب نكرد واقعاً اگر ماساژتها نبودند رومیها شكست خورده بودند. رومیان در ارمنستان لشگر ایران را شكست دادند در آن وقت قباد به قدرى پیر شده بود كه دیگر نمىتوانست خود شخصاً فرماندهى سپاه را به عهده بگیرد. در سال 539 میلادى اعراب صحرانورد تحت قیادت منذر پادشاه حیره به تحریك ایران تا به شام حمله بردند، و تا انطاكیه را به تاراج دادند. منذر چهارصد راهبه بینوا را براى بت عزى (ربةالنوع زهره) به وضع خونین و دهشتناكى قربانى كرد، چنانكه این واقعه عالم مسیحیت را عزادار ساخت. در سال 531 م دولت ایران بعد از اینكه گفتگوى صلح با روم بىنتیجه مانده با اعراب ساراسن كه سخت تحت نفوذ منذر بودند براى حمله به شام متحد شدند بیلیزاریوس سردار رومى به مقابل آن شتافت و از تسخیر انطاكیه ممانعت به عمل آورد. ولى خبطوى آن بود كه دشمن را تعاقب كرد، در آن حال ایرانیها بازگشته و در كالى نیكوس Callinicus جنگى رخ داد كه به شكست لشكر روم انجامید. به زودى خبر مرگ قباد رسید و ایرانیان از این پیروزى نتیجهاى نگرفتند و طرفین به وضع قبل از جنگ باقى ماندند. قباد درصدد برآمد وضع مالیات را بهبود بخشد، طرحى براى اصلاح اینكار ریخت، ولى اجل مهلتش نداد در زمان او كیش نسطورى تنها مذهب رسمى مسیحى ایران گردید. كلیساى جدید مانند دین زرتشتى با تجرد و عزوبت مخالف بود. در سال 531 م قباد بیمار شد و وصیتنامهاى دربارهى ولیعهد خود خسرو نوشت و كمى بعد جهان را بدرود گفت. كیوس شاهزادهى مزدكى كه در كوهستان پذشخوارگر در دژى استوار جاى داشت به دعوى سلطنت پرداخت. ولى ماهبوذ وصیتنامهى قباد را در انجمن بزرگان بیرون آورده دعوى كیوس را رد كرد و موبدان موبد وصیتنامهى پادشاه درگذشته را در حضور خسرو و بزرگان بخواند و همه تصدیق كردند. چنین پیداست كه كیوس متوسل به شمشیر شده است. اندكى پس از بر تخت نشستن خسرو كیوس به امر او كشته شد و پذشخوارگر (طبرستان) به یكى از پسران زرمهر (سوخرا) رسید. پسر فیروز اول (جل. 487- ف. 531 م.) وى دوبار در ایران پادشاه شد، بار اول (جل. 498 -487 م.). در سالهاى اول پادشاهى او زرمهر (سوخرا) كماكان حایز مقام اول در میان اشراف بود، اما غباد بر آن شد كه خود را از تسلط این مرد جاهطلب و خطرناك نجات دهد، پس رقابتى را كه در میان زرمهر و شاهپور مهران افتاده بود مغتنم شمرد، و شاهپور را كه منصب ایران سپاهبذ داشت در نهان با خود یار كرد و زرمهر را به هلاكت رسانید. قتل زرمهر دشمنانى خطرناك براى غباد تهیه كرد، ولى آنچه اسباب اشتعال غضب بزرگان شد، روابطى بود كه او با فرقهى مزدكى داشت و سبب ایجاد بدعتهاى انقلابى گردید. در زمان او مزدك (ه.م) ظهور كرد. فقر و بیچارگى كه در نتیجهى قحطى درین زمان بوجود آمد، تقسیم غیر عادلانهى ثروت را در جامعهى ایرانى- كه در آن كلیهى مقامات مؤثر و مقتدر در دست طبقهى ممتاز بود- آشكار كرد، و ممكن است این وضع به مردم ستم كشیده جرأت بیشترى داده و در عین حال شاه را به اصلاحات جسورانه برانگیخته باشد. به هر حال غباد پیرو طریقهى مزدك شد و طبق آن عمل كرد. غالباً نوشتهاند كه وى قوانینى در باب اشتراك زنان وضع كرد، ولى هیچ یك از منابع مدعى نیست كه غباد ازدواج را منسوخ كرده باشد و از این گذشته چنین تصمیمى در عمل غیر قابل اجرا مىباشد. شاید او با وضع قوانین جدید یك نوع ازدواج آزادترى برقرار كرده باشد. چنین عملى كاملاً ساده و عبارت از توسعه و تأویل بعضى فصول فقه ساسانى در باب مناكحات و رفع بعض قیود آن مىباشد. از سوى دیگر وى براى درهم شكستن قدرت اشراف مىكوشید. او پادشاهى نیرومند و بااراده بود و بارها كشور روم را از ضرب شمشیر خود به لرزه درآورده. در زمان او جنگى با ارمنستان درگرفت و سپاه غباد به دست ارمنیان مغلوب گردید. كادشیان (Kadisheens، كادش Kadish در منطقهى سنجار و نصیبین، ظاهراً طایفهاى از هفتالیان بودند) و تموریان (Tamureens)- كه از عشایر كوهستانى ایران بودند- شورش نمودند و قبایل عرب در خاك ایران تركتازى كردند. غباد از امپراتور روم آناستاسیوس (آناستاز) حقوق خود را مطالبه كرد، مبنى بر اینكه دولت روم باید قسمتى از مخارج دفاع معابر كوههاى قفقاز را در مقابل وحشیان به دولت ایران بپردازد. این مسئله از قدیم یكى از موارد اختلاف دو دولت بود. امپراتور هم شرط قبول این تقاضا را تسلیم شهر مستحكم نصیبین به دولت روم قرار داد، ولى این شرط را غباد نمىتوانست بپذیرد. دولتین در این گفتگو بودند كه غباد به علت شورش مردم پایتخت از سلطنت خلع گردید. موجب این شورش روحانیان كینهور بودند، زیرا آنان با هر امرى كه به وى عقاید معنوى مىداد، مخالف بودند. جماعتى از اشراف هواخواه زرمهر هم با آنان یارى كردند. دشمن هولناك غباد، گشنسپداذ بود كه لقب «نخویر» و منصب «كنارنگ» داشت و سابقاً به هنگام گفتگو با ارمنیان مشاور و معتمد زرمهر بود. شورشیان غباد را خلع و حبس كردند (به قول پروكوپیوس در زندان «انوشبرد» یا دژ فراموشى) و برادرش جاماسب را بر تخت نشاندند. غباد دیرزمانى در زندان نماند. سیاوش- از نجباى ایرانى- او را به نحوى نجات داد و در فرار با او همراهى كرد. غباد خود را به دربار خاقان هفتالیان رساند، و وى او را چون دوستى قدیم پذیرفت و دخترى را كه از صبیهى فیروز ساسانى داشت و خواهرزادهى غباد بود، به عقد او درآورد و لشكرى بدو داد و پیمان گرفت كه اگر صاحب تاج و تخت شود بدو خراجى بدهد. غباد به ایران بازگشت و بار دیگر تقریباً بدون جنگ به سلطنت رسید (498 یا 499- ف. 531 م.) و با برادر مخلوع خود جاماسب هم با كمال رأفت رفتار كرد. اینكه بعض مورخان عرب گفتهاند كه وى رسماً عهد كرد كه مزدكیان را حمایت نكند، قابل قبول نیست، ولى احتمال مىرود كه با خود مقرر داشته باشد كه در آینده در كار مزدكیان شرط احتیاط را مرعى دارد. كنارنگ گشنسبداذ كه در شوراى پادشاهى (پس از عزل غباد) رأى به قتل وى داده بود، به كیفر رسید و كشته شد و مقام كنارنگى به آذر گنداذ- كه از خاندان او بود- داده شد. سیاوش به پاداش خدماتى كه كرده بود، به مقام نظامى «ارتشتاران سالار» (فرمانده كل قوى و وزیر جنگ) نایل آمد. آنگاه غباد به استوار كردن قدرت شاهنشاهى پرداخت. كادشیان و تیموریان را منقاد كرد و قبایل عرب را از تاخت و تاز بازداشت. عرب حیره به فرماندهى نعمان دوم در جنگى كه با بیزانس (بوزنطیه) شروع شده بود مساعدتهاى مؤثر به سپاه ایران كردند. ارمنیان سر به اطاعت فرود آوردند و غباد به آنان آزادى دینى عطا كرد به شرط آنكه در جلوگیرى رومیان با سپاه ایران یار باشند و آنان این شرط را با كمال اكراه پذیرفتند. چنین پیداست كه غباد اقداماتى هم براى ضعیف كردن قدرت اشراف بزرگ كرده است. وى چهار پاذگوسپان (پاذوسپان) در كشور معین كرد (در اپاختر: شمال، خراسان: مشرق، نیمروز: جنوب، خوروران: مغرب). غباد براى اینكه خراج موعود را به خاقان هفتالیان بپردازد، از قیصر روم مبلغى وام خواست و قیصر به امید اینكه عدم پرداخت خراج موجب سردى محبت خاقان و شاهنشاه ایران خواهد شد، خواهش غباد را رد كرد. پس غباد در 502 به روم لشكر كشید و برخلاف انتظار سیاستمداران بیزانس در میان سپاه ایران افواجى هم از هفتالیان دیده شدند. واقعهى مهم این لشكركشى فتح «آمد» به دست غباد بود. هجوم قبایل هون، كه از دروازههاى خزر (معبر داریال) پیش مىآمدند، شاهنشاه را مصمم كرد كه صلحى به مدت هفت سال با قیصر منعقد كند (505 یا 506 م.) و آنگاه به دفع مهاجمان پرداخت و آنان را مغلوب كرده باز پس راند، ولى ده سال بعد قومى دیگر از اقوام هون موسوم به «سابیر» به ارمنستان و آسیاى صغیر تاختند. غباد شهرى از قفقاز را كه «پرتو» نام داشت مبدل به حصنى حصین كرد و «پیروز گواذ» نام داد و به این وسیله در برابر مهاجمان وحشى دژ سرحدى محكمى برآورد. این دوره از سلطنت غباد قرین آرامش و صفا بود و او به آبادى و عمران كشور پرداخته، قناتها و جدولها و پلها ساخت و شهرهایى بنیاد نهاد از قبیل «ایران آسان كردكواذ» در خوزستان، «رام كواذ» در سرحد فارس و خوزستان، «كواذ خوره» در فارس. در حدود 519 م. سخن جانشینى شاه به میان آمد و او چون شالدهى دولت خود را محكم كرده بود، مانعى ندید كه طرز قدیم ساسانیان را احیا كند، یعنى شخصاً جانشین خود را برگزیند و در این كار كامیاب شد و از میان سه پسر خود كوچكترین آنها را كه خسرو نام داشت- و شاه او را جامع خصال پادشاهان مىدانست- انتخاب كرد. غباد در این دوره مصمم شد كه روحانیان زردشتى را تقویت و مزدكیان را تضعیف كند و بدین منظور ایبریان (گرجیان) را كه عیسوى بودند مجبور به قبول دین زردشتى كرد و مخصوصاً آنان را از دفن اموات خود ممنوع ساخت و فرمان داد كه اجساد را بنا به رسم ایرانى در دخمهها جاى دهند. گرگین پادشاه گرجستان كه تابع شاهنشاه بود از امپراتورى روم كمك خواست و او هم اجابت كرد و در سال 527 جنگ بین دو دولت درگرفت و در این زمان مزدكیان دست تطاول به هر سو دراز مىكردند و داخل سراى نجبا و بزرگان مىشدند و دست به غارت و تصرف زنان مىزدند و در گوشه و كنار املاك و اراضى را به تملك گرفته ویران مىكردند. واقعهى قلع و قمع مزدكیان در آخر سال 528 یا اوایل 529 م. رخ داد و علت آن نقشهاى بود كه مزدكیان راجع به ولیعهدى كاوس پذشخوار شاه پسر غباد كشیده بودند و مىخواستند علىرغم تصمیم شاهنشاه، با توطئه و تحریك، این شاهزادهى مزدكى را بر تخت ایران جاى دهند، و خسرو را از سلطنت محروم كنند. انجمنى از روحانیان زردشتى دعوت كردند و اندرزگر مزدكیان را با دیگر رؤساى فرقه بدانجا خواندند و گروهى عظیم از آن طایفه را دعوت و جلب كردند تا در مجلس مباحثهى رسمى حاضر باشند. عباد شخصاً مجلس را اداره مىكرد. اما خسرو كه به ولایتعهدى معین شده بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دستهبندى مزدكیان مىدید، تمام همت خود را مصروف داشت تا كار طورى به پایان برسد كه ضربتى هولناك و قطعى به فرقهى مزدكى وارد آید. پس چند تن از مجادلان و مباحثان كارافتاده و آزموده را از میان موبدان برگزید و با موبدان موبد و «بازانس» اسقف مسیحیان ایران- كه با زردشتیان همداستان شده بود- همه را گرد آورد. طبعاً مدافعان كیش مزدكى مجاب و مغلوب شدند. در این اثنا افواج مسلحى كه پاسبان میدان مخصوص مزدكیان بودند، تیغ در كف بر سر آن طایفه ریختند. اندرزگر (كه ظاهراً خود مزدك بود) به هلاكت رسید. افراد آن فرقه چون رئیس مطاعى نداشتند پراكنده گشتند و در مقابل دشمنان خود طاقت ایستادگى نیافتند و همه مضمحل شدند. دارایى آنها ضبط و كتب دینىشان سوخته شد. حدس مىزنند كه پس از قتل عام مزدكیان، غباد دست به اصلاح و عمران كشور زده و جانشین او، خسرو آن را به حسن ختام رسانید، و در دنبالهى عمران، غباد در صدد اصلاح امر خراج برآمد و افتخار این كار هم نصیب جانشینش گردید. غباد در 531 م. رنجور شد و آخرین وصایاى خویش را راجع به ولیعهدى خسرو اول به نگارش درآورد (كریستنسن. ایران در زمان ساسانیان، ترجمهى یاسمى. از صفحهى 361 تا صفحهى 385).