ملیت : ایرانی - قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)
ملقب به «مصباح دیوان» و «مصباحالسلطنه» فرزند میرزا علىاكبر بیرجندى. در 1257 تولد یافت و تحصیلات خود را در حد متعارف انجام داد و وارد دستگاه امیر شوكتالملك علم امیر قائنات شد. تدریجاً به پیشكارى و ادارهى املاك او منصوب گردید و در دستگاه او شخص اول بود. صاحب ثروت نسبى شد. امیر قائنات در دورهى چهارم او را به عنوان نمایندهى مجلس از طرف مردم بیرجند به تهران فرستاد. اسدى توانست خیلى زود در تهران شهرتى به هم بزند. با تیمورتاش و داور طرح دوستى ریخت و براى انقراض قاجاریه و سلطنت پهلوى به تلاش افتاد. در دورهى پنجم و ششم در مجلس وكالت داشت و جزء متولیان بود. بسیارى از امور مملكت در منزل او حل و فصل مىشد. در دورهى هفتم فرزند ارشدش سلمان اسدى را كه تازه از دانشگاه كمبریج لندن فارغالتحصیل شده بود، به مجلس فرستاد و خود از طرف رضاشاه با كمك تیمورتاش متولىباشى آستان قدس رضوى گردید. مقام و موقعیت خاصى یافت. خدماتش فوقالعاده مورد رضایت بود، به طورى كه در 1313 كه رضاشاه براى جشن هزارهى فردوسى به مشهد رفت، صحبت از ازدواج دو تن از پسران اسدى با دختران شاه به میان آمده بود، ولى در آن هنگام محمدعلى فروغى كه رئیسالوزراء بود، دو تن از دختران خود را عروس اسدى كرد. در 1314 كه مسئلهى تغییر كلاه و كشف حجاب پیش آمد، رضاشاه نظر اسدى را خواست. او معتقد بود كه موضوع كشف حجاب و تغییر كلاه فعلاً در مشهد مطرح نشود، زیرا اجراى آن ممكن است خشم مردم را برانگیزد و حوادث سوئى به بار بیاورد. در عوض فتحاللَّه پاكروان استاندار و پاسیار محمد رفیع نوائى رئیس نظمیه و سرتیپ ایرج مطبوعى فرمانده لشكر به عكس آن نظر داشتند. در هر حال استاندار اجراى امر را قبول كرد و شهربانى مأمور اجراى آن شد. مردم مشهد در مقابل این تصمیم دولت سر تسلیم فرود نیاوردند و در مسجد گوهرشاد اجتماع نمودند. شیخ بهلول براى آنان سخن گفت. مردم در مقام مقابله برآمدند. قواى انتظامى مداخله كرد. از لشكر كمك خواستند و فرمانده لشكر یك هنگ پیاده را به فرماندهى سرهنگ قادرى مأمور ركوبى مردم نمود. مردم را در مسجد گوهرشاد به گلوله بستند. تعداد تلفات شاید از دو هزار نفر تجاوز كرد و شاهدان عینى حكایت مىكردند كه خون مردم در صحن گوهرشاد به نیم متر رسیده بود. به هر نحوى كه بود مردم را متفرق ساختند و گزارشى به تهران ارسال گردید و كاسه و كوزه را بر سر اسدى شكستند، چون قبلا اسدى چنین پیشبینى كرده بود، گفتند براى اجراى نظر خود در این امر مداخله داشته است و ذهن شاه را نسبت به او مشوب نمودند. براى رسیدگى و محاكمه و مجازات اسدى هیئتى از تهران سریعاً به مشهد رفت. در روز قیام مسجد گوهرشاد اسدى در شهر نبود، براى سركشى به املاك آستانه در خارج از مشهد به سر مىبرد. شامگاهان در وكیلآباد از موضوع مستحضر شد و محكم به سر خود كوفت. از سابق اختلافات شدیدى بین او و استاندار و فرمانده لشكر وجود داشت. استاندار وجود اسدى را مانع كارهاى خود مىدانست و در هر فرصت منتظر پروندهسازى بود. بهترین موقعیت پیش آمده بود. اسدى به این امر وقوف داشت و مىدانست استاندار دامن او را در این كار آلوده خواهد كرد. پیشبینى او درست بود. از همان شب تحت نظر قرار گرفت تا هیئت اعزامى از تهران به مشهد رسید. ریاست این هیئت را یكى از جلادان ارتش آن روز به نام سرتیپ عباس البرز به عهده داشت و سرهنگ آقاخان خلعتبرى. بازجوئى توسط همین هیئت انجام گرفت و از او اقاریرى بزور اخذ كردند. دادگاه تشكیل دادند و او را به اتفاق آراء به اعدام محكوم ساختند و مراتب را به تهران گزارش نمودند. هیئت دیگرى به ریاست فضلاللَّه زاهدى كه در آن وقت سرتیپ بود، امیر تجدید نظر را انجام داد و حكم اعدام را تأیید نمود. فرزندان وى در تهران به كمك محمدعلى فروغى اقداماتى به عمل آوردند ولى فروغى نیز به علت قرابت با اسدى مغضوب و از كار بركنار و خانهنشین شد. معالوصف تلگرافى به مشهد مخابره شد كه فعلاً از اجراى حكم خوددارى شود. تلگراف را پنهان نمودند، حكم را به اجرا گذاشتند و به تهران گزارش دادند كه تلگراف پس از اجراى حكم به دست ما رسیده است. یك ساعت قبل از تیرباران شدن در دفتر زندان، در حالى كه فقط كریم زندى پیشكارش حضور داشت، اسدى وصیتنامهاى نوشت كه از نظر خط و انشاء و سیاق عبارات قابل تحسین است. سپس مهر خود را شكست و آمادگیش را براى اجراى حكم اعلام نمود. سه سرباز مأمور اجراى حكم شدند و حكم را در خارج شهر به مرحلهى اجرا درآوردند، ولى به سربازان دستور داده بودند گلولهها را به قلب او نشانهروى نكنند بلكه به جائى شلیك كنند كه زجركش بشود. تمام گلولهها به ران و پاى او اصابت كرد. اسدى تا مدتى فریاد مىكشید خلاصم كنید. از زدن تیر خلاص جلوگیرى مىكردند. قریب یك ساعت با وضع ناگوارى جان داد. سرانجام جسدش را در گورستان عمومى به خاك سپردند و هرگونه آثارى از قبر او را از بین بردند. بعد از اعدام اسدى، خانوادهاش تحت فشار قرار گرفتند. عدهاى را به محبس بردند و عدهاى دیگر را تبعید نمودند و كلیه اموالشان را تصاحب كردند و روزگار بسیار سختى براى خانوادهى او پیش آوردند. بعد از شهریور 1320 فرزندان اسدى موضوع بیگناهى پدر خود را مطرح و دستور رسیدگى مجدد صادر شد. دادگاه غیاباً او را از اتهامات منتسبه تبرئه نمود و آن هم وقتى كه فقط از استخوانهاى او چند قطعه بیشتر باقى نمانده بود. بازماندگان جسد اسدى را از گورستان عمومى خارج ساختند و با تشریفات نظامى به مقبرهى اختصاصى آن مرحوم واقع در جوار حضرت ثامنالائمه دفن كردند. محمدولى اسدى مردى باهوش، زرنگ، باسواد، بردبار، لجوج و خوش خط و ربط بود. در تمام مدت گرفتارى بر اعصاب خویش تسلط داشت. وصیتنامهى او در حقیقت لایحهى دفاعیه است. چند لحظه قبل از اعدام آنرا با حوصله تحریر نموده است؛ بدون اینكه دستش لرزشى داشته باشد. قبل از اعدام شهادتین را كاملاً ادا كرده و براى مسببین این واقعه آرزوى كیفر نموده بود. كسانى كه در واقعهى قتل اسدى مداخله داشتند به سرنوشتهاى شومى دچار شدند. فتحاللَّه پاكروان استاندار آن روز بعد از 1320 تحت تعقیب قرار گرفت و مدتى در زندان به سر برد. سرتیپ عباس البرز زندانى و محكوم به حبس ابد گردید. سرهنگ نوائى رئیس شهربانى مشهد به زندان رفت و سرلشكر مطبوعى نیز بعد از انقلاب اعدام شد.