ملیت : ایرانی - قرن : 4 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)
(403 -366 ق)، ادیب، دانشمند، خطاط و شاعر. از سلسلهى آل زیار و از پادشاهان ادبپرور زمان خود بود كه بسیارى از شاعران فارسى و عربى زبان، حكما و دانشمدان تحت حمایت او به سر مىبردند. پایتخت او از مراكز علم و ادب آن روزگار به حساب مىآمد و شعرایى چون: خسروى سرخسى و قمرى گرگانى و دانشمندانى چون: ابوریحان بیرونى و ابوعلى سینا به درباش رفت و آمد داشتند. ابوریحان بیرونى كتاب معروف خود «آثار الباقیه» را در 390 ق به نام قابوس تألیف كرد. قابوس به عربى و فارسى شعر مىسرود و در فن انشاء نثر عربى مهارت داشت. در زمینهى خط نیز ماهر بود و خط ثلث و نسخ او در نهایت خوبى بود.گویند صاحب بن عباد هرگاه خط او را مىدید به بال و پر طاوس تشبیه مىكرد و مىگفت: «هذا خط قابوس امجناح طاوس». قابوس به نثر عربى رسائلى دارد كه ابوالحسن على بن محمد یزدادى آن را جمعآورى كرده و نام آن را «كمال البلاغه»گذاشته است. ابناسفندیار در «تاریخ طبرستان» خود قطعاتى از آن را آورده است.وى عاقبت بر اثر شورش لشكریان خود به زندان افتاد و چندى بعد به قتل رسید. از شعر فارسى او تنها ابیاتى شامل: قطعه و رباعى در تذكرهها باقى است. در «ریحانه» كتاب «قابوسنامه»، كه از آثار عنصرالمعالى كیكاوس بن اسكندر بن قابوس براى فرزندش گیلانشاه مىباشد، به نام قابوس ذكر شده است.[1] (مقتول 403 ق)، نویسنده، شاعر و خطاط. چهارمین امیر گرگان و طبرستان و گیلان و دیلمان و مردى ادیب و ادیبپرور بود. بزرگانى چون ابوعلى سینا، ابوریحان بیرونى و ابنهندو به دربار او راه یافتند، و ابوریحان كتاب «آثار الباقیه» را به نام او نوشت. گروه بسیارى از شعرا و سخنوران نیز او را ستودهاند. وى پس از پناه دادن به فخرالدولهى دیلمى كه از خویشان نزدیكش بود، مورد تهاجم برادران فخرالدوله، عضدالدوله و مؤیدالدوله قرار گرفت و شكست خورد و از سال 371 تا سال 388 ق به خراسان پناه برد، و با وجود مساعدت نوح بن منصور سامانى موفقیتى به دست نیاورد. در سال 388 ق مجدداً بر گرگان و طبرستان و گیلان مسلط گشت و در سال 403 ق به توطئهى بعضى از سردارانش اسیر و مقتول شد و در اطراف گرگان به خاك سپرده شد. بعد از او پسرش، فلك المعالى منوچهر، جاى او را گرفت. امیر قابوس از نویسندگان بزرگ عهد خود بود و رسائلى از او به عربى و اشعارى به عربى و فارسى باقى مانده است. مجموعهى رسائل او را ابوالحسن على بن محمد یزدادى گردآورى كرده است كه به «كمال البلاغه» موسوم است و به چاپ رسیده است. خط نسخ را نیكو مىنوشت و مىگویند هرگاه صاحب بن عباد خط او را مىدید مىگفت: «هذا خط قابوس أم جناح طاووس».[2] (معمر. كاوس (ه.م)) ابن وشمگیر بن زیار مكنى به ابوالحسن و ملقب به شمسالمعالى، از پادشاهان آلزیار (جل. 366 ه.ق- عزل 371 ه.ق جل. مجدد 388 ه.ق- مقت. 433 ه.ق). وى پس از برادر خود بیستون ابن وشمگیر بر تخت جلوس كرد. در همین سال ركنالدوله درگذشت و قلمرو او میان سه پسرش: عضدالدوله، مؤیدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. عضدالدوله و مؤیدالدوله در ملك فخرالدوله طمع كردند و جنگى درگرفت و سرانجام فخرالدوله به طبرستان گریخت و به قابوس- كه شوهرخالهى او بود- پناه برد. عضدالدوله و مؤیدالدوله به قابوس پیغام دادند كه فخرالدوله را به ایشان تحویل دهد، ولى او نپذیرفت، در نتیجه بهانهاى براى لشكركشى عضدالدوله به طبرستان و گرگان فراهم آمد، و چون قابوس تاب مقاومت نداشت، پس از مختصر جنگى در نزدیكى استراباد منهزم شد و با فخرالدوله به خراسان گریخت (سال 371 ه.ق). حكومت خراسان از طرف سامانیان در این تاریخ به حسامالدوله تاش بود. وى از جانب نوح بن منصور سامانى مأموریت یافت كه قابوس و فخرالدوله را مدد كند. حسامالدوله و امیر فائق گرگان را محاصره كردند، ولى مؤیدالدوله با دادن رشوهى بسیار به فائق او را بفریفت تا در اثناى جنگ فرار كرد، و دیگران نیز تاب پایدارى نیاورده شكست خوردند و لشكریان سامانى كارى از پیش نبردند. قابوس پس از چهار سال سلطنت، در حدود 18 سال (388 -371 ه.ق) از امارت محروم بود و در این مدت در خراسان در پناه سامانیان مىزیست. اما فخرالدوله چون برادرش عضدالدوله به سال 371 ه.ق و برادر دیگرش مؤیدالدوله به سال 373 مردند، به دعوت صاحب بن عباد وزیر مؤیدالدوله از خراسان به رى آمد و به جاى برادر نشست، ولى گرگان را به جاى آنكه به قابوس واگذار كند، به ابوالعباس حسامالدوله تاش واگذاشت، و آن ولایت همچنان تا سال 388 در دست عمال آلبویه بماند. پس از مرگ صاحب بن عباد (385) و وفات فخرالدوله (387) در احوال دیلمیان عراق ضعف و ناتوانى ظهور كرد و جانشینى فخرالدوله به پسر خردسالش رسید. قابوس از فرصت استفاده كرد، و چون دیگر از یارى سامانیان- كه خود گرفتار هرج و مرج بودند- مأیوس شد، درصدد برآمد كه به یاران دیلمى و طبرى خود متوسل شود و مستقیماً گرگان را از عمال آلبویه بازگیرد. نخستین كسى كه به یارى او برخاست، اسپهبد شهریار بن شروین از اسپهبدان طبرستان بود، و او به سهولت بر برادران فخرالدوله پیروز شد و در قسمتى از طبرستان كه تحت فرمان او بود بنام شمسالمعالى خطبه خواند. آمل را هم دو تن دیگر از طرفداران قابوس تسخیر كردند و بر استرآباد دست یافتند و سرانجام گرگان را هم تسخیر نمودند. قابوس در شعبان 388 به پایتخت خود برگشت و در دورهى دوم سلطنت از طرف مغرب دامنهى متصرفات خود را وسعت داد. وى مردى درشتخو، بیرحم، پرخشم و غضب بود و به آسانى حكم به كشتن مىداد و به اندك سوءظنى دست به قتل بیگناهان مىزد. به همین سبب جمعى بسیار به دست او كشته شدند و كینهى او در سینهى غالب سران لشكرى جا گرفت، تا وقتى كه حاجب مخصوص خویش را كه مردى بىآزار و محبوب لشكر بود كشت، لشكریان شورش كردند و او را به زندان انداختند و پسرش فلكالمعالى منوچهر به جاى او جلوس كرد، و سپس قابوس را كشتند. قابوس مشهورترین فرد از خاندان آلزیار است. مردى فاضل و ادیب و فضلدوست و خوشخط بود. گویند صاحب بن عباد هرگاه خط او را مىدید مىگفت: «اهذا خط قابوس او جناح طاوس». وى در نثر عربى با بهترین بلیغان زمان دم برابرى مىزد و در شعر پارسى و تازى دست داشت. بیرونى كتاب آثارالباقیه را به نام او تألیف كرده. ترسلات وى را ابوالحسن على ابن محمد یزدادى جمع كرده و «كمالالبلاغه» نامیده است.