ملیت : ایرانی - قرن : 14 منبع : مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد دوم)
پس از حدود 10 ماه كه بین نگارنده و حمید قنبرى هنرپیشهى تئاتر و سینما، دوبلر، خواننده و كارگردان بافرهنگ و خوشفكر، وقت صرف گردید، حاصلش مصاحبهاى است كه در ذیل از نظر خوانندگان محترم مىگذرد و ابتدا ایشان چنین اظهار داشتند: «خیلى خوشحال و ممنونم كه بعد از سالها دوباره فرصتى شد تا دوباره همدیگر را ببینیم و من متأسفم اگر به علت بیمارى و بعضى گرفتارىها نتوانستم كه زودتر از این با شما صحبت نمایم و مدت مصاحبهى ما به ماهها درازا كشید ولى از این نظر كه كتاب جلد اول «مردان موسیقى سنتى و نوین ایران» شما را خواندم، دیدم همت گماشتید و قد علم كردید براى نوشتن شرح حال هنرمندان كه قابل تقدیس است و واقعاً یكایك هنرمندان كه با آنها مصاحبه كردهاید، من اطمینان دارم كه قدرشناس هستند و این زحمات شما را قدر مىنهند زیرا كه هركسى نمىآید لحظات عمر عزیز خود را صرف كارى فرهنگى كند مگر این كه عاشق باشد و این كارى است پرزحمت و پرواضح است كه در ضمن اثرى بدیع و تاریخى هم مىباشد چه در زمان ما و چه در بعد از ما. به هر صورت من از این كه شما همت كردید و براى جلد دوم و جلد سوم و احیاناً جلدهاى بعدى كتاب «مردان موسیقى سنتى و نوین ایران» كه راجع به هنرمندان موسیقى و سینما و تئاتر كه با هم مربوط مىباشند به رشته تحریر درآورید به سهم خود صمیمانه از جنابعالى متشكرم. و اما بنده در پانزدهم فروردین ماه 1303 در تهران متولد شدم، از زمانى كه به مدرسه مىرفتم علاقمند به شركت در بازى تئاتر داشتم و گاهگاهى بنا به مناسبتهایى در مدارس نمایشنامههایى توسط شاگردان اجرا مىشد و پیسهاى كوچكى را انتخاب و من هم در آنها شركت مىكردم. یادم هست در دبستان ابنسینا كه دوران تحصیلات ابتدایى را مىگذراندم در جشنهاى مدرسه شركت مىنمودم و عهدهدار نقشهایى مىگردیدم، پس از طى دوران ابتدایى براى تحصیل دوران متوسطه وارد مدرسه صنعتى تهران شدم. در این مدرسه، آقایان نصرتاللَّه كریمى و مرحوم محمدعلى جعفرى هم درس مىخواندند و با هم در یك كلاس بودیم، یك روز من و جعفرى متوجه شدیم كه نصرتاللَّه كریمى روزها ساعت چهار بعد از ظهر اجازه مىگیرد و از مدرسه بیرون مىرود، من و جعفرى كنجكاو شدیم و به یكدیگر گفتیم كه كریمى عصرها كجا مىرود و هر روز از ما زودتر از مدرسه خارج مىشود. فردا از او پرسیدیم كریمى تو كجا مىروى هر روز؟ گفت: من مىروم مغازهى پدرم یك كمى به او كمك مىكنم. من و جعفرى حرف او را باور نكردیم و برایمان این شك ایجاد شد كه كریمى به مغازهى پدرش نمىرود، یك روز با جعفرى قرار گذاشتم كه همان ساعتى كه كریمى از مدرسه زودتر مىرود بیرون ما هم دنبال او به فاصلهى خیلى دورى برویم و ببینیم كجا مىرود، و همین كار را هم كردیم؛ دیدیم كریمى آمد به خیابان لالهزار و رفت در كوچهاى و مقابل در خانهاى ایستاد، ما صبر كردیم تا نصرتاللَّه كریمى داخل خانه شد و سپس ما به راه افتادیم و مقابل همان خانه توقف كردیم دیدیم كه روى تابلویى بالاى آن خانه نوشته شده: «هنرستان هنرپیشگى». گفتیم پس او مىرود مدرسه تئاتر و درس هنرپیشگى مىخواند. فردا موضوع را با وى در میان نهادیم و گفتیم كه كریمى جان ما هم علاقه داریم و فهمیدهایم تو به مدرسه تئاتر مىروى باید من و جعفرى را هم كمك كنى تا ما هم بتوانیم در این مدرسه جهت تحصیل نامنویسى كنیم. البته ممكن است كه او خوشش نیامد كه ما یك چنین كارى كردیم و او را تعقیب كردهایم ولى خیلى محبت كرد و گفت: هماكنون سه ماه از درس مدرسه گذشته و خیلى مشكل است، حالا من مىروم و صحبت مىكنم تا ببینم چه مىشود. كریمى رفت و صحبت كرد و من و جعفرى را یك روز برد مدرسه تئاتر، آن زمان رئیس مدرسه تئاتر مرحوم سید علىخان نصر بود كه به پدر تئاتر ایران مشهور است. كریمى ما را نزد وى برد، شادروان سید علىخان در آن وقت ضمن این كه رئیس این مدرسه بود معاون وزارت پیشه و هنر هم بود كه مدرسه ما هم وابستگى به آن وزارتخانه داشت. به هر حال ما را قبول كردند و البته به ما مىگفتند كه امیدى نیست شماها در آخر سال قبول شوید زیرا مدت سه ماه از سال تحصیلى گذشته، ولى حالا بیایید ببینیم كه چه مىشود. من و جعفرى مدرسه تئاتر را با این وضع شروع كردیم و نصرت كریمى سه ماه هم از ما جلوتر بود. ما آن سال علمى را كه اول سال علمى هم بود تمام كردیم و سال عملى آن را هم پشت سر گذاشتیم و دیپلم را گرفتیم. زمانى كه ما در مدرسه تئاتر درس مىخواندیم، براى نمایشهایى كه در تئاتر تهران مىگذاشتند براى رلهاى سیاهى لشگر از شاگردان مدرسه تئاتر استفاده مىكردند كه من بودم، جعفرى، رخشانى، رضا زندى، كریمى، ایرج ساویز، مصطفى اسكوئى و دو سه نفر دیگر كه خاطرم نیست. ما مىرفتیم و نقش سیاهى لشگر را بازى مىكردیم، مثلاً نیزه در دست مىگرفتیم، دربان مىشدیم و یا آوازهاى دستهجمعى (كر) مىخواندیم. من یادم هست كه چون یك ته صدایى به قول معروف دو دانگ صدا داشتم، نزد خود چیزهایى را زمزمه مىكردم و مىخواندم و همین صداى خوب به كمك من مىآمد و یك روز آقاى معز دیوان فكرى كه معلم موسیقى مدرسه بود و با من سلفژ كار مىكرد به من گفت قنبرى شما عصر به تئاتر بیایید با شما كار دارم، من تا عصر كه گویا آن روز هزار سال براى من طول كشید صبر كردم و عصر با هزار ترس و لرز، شادى و امید به تئاتر رفتم، در آنجا متوجه شدم كه چون آقاى گرمسیرى كه در آن زمان كه سال 1321 بود هنرپیشه معروفى بودند در پیسى به نام «دختر شاه پریان» بازى دارند ولى چون مریض شدهاند و از طرفى مدت 10 شب دیگر این نمایشنامه باید روى صحنه باشد لذا آقاى فكرى مرا در نظر گرفتهاند كه به جاى ایشان كه نقش اول نمایشنامه بود شركت كنم. لازم به تذكر است كه آن وقتها چند سال طول مىكشید تا شخصى بتواند پایش را بگذارد جاى پاى یك هنرپیشه بزرگ و رل اول را بازى كند. به هر حال آن روز عصر آقاى فكرى گفت آیا مىتوانى به جاى آقاى گرمسیرى در نمایشنامه شركت كنى؟ و بلافاصله خودش گفت: حالا من با شما تمرین مىكنم. رلم در این پیس كه از نمایشنامههاى فانتزى بود، مىبایست با لباسهاى قدیم بازى مىكردم و طورى بود كه دارنده این رل و اجراكننده این نقش چند اسپرت را هم مىخواند. پس از تمرین و اجراى اپرت قبول شدم و قبول نمودم كه در این نمایشنامه شركت نمایم و این برایم در آن زمان بسیار موفقیتآمیز بود و من چندین صد قدم به جلو برداشتم و همان هم باعث شد كه دیگر به من رلهاى كوچك ندهند و من بعد از آن همیشه رلهاى اول یا جوان اول را مىگرفتم در پیسهاى مختلف. من كار بازیگرى در تئاتر را ادامه دادم و هر روز شاهد موفقیتهاى بیشترى بودم و هنرمند بزرگى چون زندهیاد مجید محسنى در یك پیس نقش اول را بازى مىكرد و پیس بعد نقش اول جوان را من بازى مىكردم و گاهگاهى یك پیسهایى بود كه دو نقش جوان اول داشت، مثل مثلاً نمایشنامه خسیس «مولیر» كه یك بار من پسر خسیس را بازى مىكردم، مجید محسنى رل خانناصر را بازى مىكرد و یك بار مجید رل پسر خسیس را بازى مىكرد و من رل خانناصر را. پیسهایى را كه به طور مشترك با هم بودیم به طور كلى تا سال 1332 دوازده سال مرتب من در روى صحنه تئاتر بودم، در آن زمان یادم هست كه پیسهاى بسیار بزرگ خارجى را یا پیسهاى ایران را ما بازى مىكردیم كه برایتان شرح مىدهم كه آنها كدام بودهاند. باید بگویم كه اولاً ما هرچه داریم از اساتیدى هست كه در آن زمان كارگردان تئاتر بودهاند، مثل شادروانان: معز دیوان فكرى، دكتر نامدار، رفیع حالتى، دریا بیگى، هایك كاراكاش، استپانیان، نصرتاللَّه محتشم و علىاصغر گرمسیرى و پیسهاى معروفى را كه در آن زمان بازى نمودم عبارت بودند از: «بازرس»، «در سایه حرم»، «تاجر ونیزى»، «رومئو و ژولیت»، «نینا»، «محمدعلى بیگ»، «اشك شیطان»، «شاه عباس و خورشید بانو»، «تپاز» كه به نام «مردم» بازى مىكردیم، «دختر شكلات فروش»، «چنان كه افتد مىدانى»، «طلاق»، «بارگاه معاویه»، «حافظ و صاحب عیار» و چند نمایشنامه دیگر كه هماكنون در خاطر ندارم و در همه این نمایشنامههایى را كه برشمردم، من به عنوان بازیگر و كارگردانى آنان كه نام بردم بودم. تا سال 1332 به طور مداوم در تئاتر تهران بودم بعد از سال 32 كه از تئاتر آمدم بیرون، یك چند وقت در تئاتر تفكرى مدیر فنى بودم و در ضمن بازیگرى هم مىكردم و چند پیس هم با مرحوم مجید محسنى در تئاتر فرهنگ و چند جاى دیگر با هم اجرا كردیم. س- آقاى قنبرى قدرى از مدرسه تئاتر و استادان و شاگردان صحبت فرمایید. ج- همانطور كه قبلاً بیان داشتم، در مدرسه تئاتر، همشاگردىهاى من آقایان: مصطفى اسكوئى، نصرتاللَّه كریمى، محمدعلى جعفرى، رضا رخشانى، رضا زندى، ایرج ساویز و عدهاى دیگر بودند كه خیلىها جز عدهاى قلیلى پس از دریافت دیپلم رفتند دنبال كار و كاسبى خود و اما استادان من در این مدرسه عبارت بودند از آقاى رفیع حالتى كه من اینگونه اشخاص را مرحوم نمىگویم چون براى من همیشه زندهاند، آقاى عبدالحسین نوشین، در آن زمانى كه من درس مىخواندم دورهى سوم بود كه نوشین آمد و تدریس كرد و رفت و ایشان نه قبل از ما در آن مدرسه تدریس كرده بود و نه بعد از ما به تدریس ادامه دادند و رفتند بیرون و در خارج مدرسه تئاتر به تربیت هنرجو ادامه دادند، ایشان در آن زمان یكى از معلمین بیان و عملى تئاتر ما بود، آقاى معز دیوان فكرى و مادام سپاهى كه یك نوع حركات و ورزشهاى نرمشى درس مىداد، دكتر نامدار، دكتر شفق كه روانشناسى تدریس مىكرد، حسنعلى نصر كه درس جداگانه داشت و چند نفر دیگر كه سلفژ و كارهاى موسیقى با ما كار مىكردند كه اسامى آنان را به خاطر ندارم، اینها استادان مدرسه تئاتر بودند. به هر حال، من بعد از دو سال دیپلم گرفتم كه البته من همان زمان هم كه در مدرسه صنعتى بودم آنجا هم درسم را جداگانه مىخواندم، بعد از آن هم از مدرسه صنعتى دیپلم گرفتم. همان طور كه گفتم در صحنهى تئاتر پیسهاى بسیار خوبى را اجرا كردم كه من خودم راضى هستم و نمایشنامههاى سختى كه روى صحنه مىآمد مثل: «لاپوآ» كه ترجمه شدهى آن «ایمان» نام داشت، «بازرس» اثر گوگول و «میشل استروگف» كه آقاى دریابیگى كارگردانى كرد و پیس «كین»، «دختر شكلات فروش» كه با خانم مهرزاد بازى مىكردم، «قتل در تماشاخانه» كه با خانم شهلا همبازى بودم، «مریض خیالى»، «جناب خان»، «خانم گلفروش»، «مردم» و نمایشنامه «نینا» و چند نمایشنامهى دیگر كه اینها اوج كارهاى تئاترى مرا تشكیل مىدهند بودند و به طور متداوم مدت دوازده سال تا سال 1332 روى سن تئاتر نصر فعالیت داشتم و چند سالى هم در تئاترهاى تفكرى و فرهنگ شركت داشتم. در جوار هنرپیشگى در تئاتر و شركت در پیسهاى مختلف، چند رشته كار هنرى دیگر را هم با علاقه و پشتكار فراوان دنبال مىكردم كه از جمله مسئله خوانندگىام بود، در قسمتهاى فكاهى كه خیلى جنبه طنز داشت، در آن روزگار آنها را مىخواندم، قبل از من قطعات فكاهى را مجید محسنى در تئاتر به صورت پیشپرده مىخواند و قبل از مجید هم مرحوم منزوى دو سه تا شعر خوانده بود ولى شروع كار جدید و قشنگ پیشپردهخوانى كه ما آن وقت به آن آوانسن مىگفتیم كه این لغتى است فرانسوى و رایج و معمول آن زمان شده بود. مجید محسنى در سال 1321 شروع به پیشپردهخوانى كرده بود كه همزمان من هم شروع به خواندن كرده بودم و در واقع من دومین نفرى هستم كه بعد از مجید شروع به پیشپردهخوانى كردم و قطعات فكاهى و طنز را به گوش مردم رسانیدم و ضمن پیشپردهخوانى به خواندن ترانههاى نوین كه آن روزها به غلط جاز گفته مىشد پرداختم و علت این هم كه به آن جاز مىگفتند این بود كه به جاى ضرب در اركسترها از جاز استفاده مىشد و به این نام مشهور شده بود ولى جاز نبود و موسیقى نوینى بود كه شما مىگوئید و من مىخواهم بگویم كه اگر اولین نفر نباشم كه این نوع موسیقى را خوانده و اجرا كرده جزو اولینها هستم، یادم مىآید كه زندهیاد جواد بدیعزاده چند ترانه خوانده بود كه داراى ریتمهاى فرنگى و ضربى بود ولى من جزو اولینها بودم از نوع نوین این موسیقى و همین طور پایهگذار اجراى خوانندگى دو نفرى یا دو صدایى را، زیرا همین ترانهها را با ناهید سرفراز در برنامههاى صبح جمعه به صورت دو صدایى اجرا مىكردیم و ترانههایى را كه از قطعات فكاهى و طنز درست شده بود و سوژه روز بود و توسط آقاى ابوالقاسم حالت براى من ساخته مىشد در رادیو و در تئاتر تهران اجرا مىكردم و بعد از ایشان هم آقاى پرویز خطیبى قطعاتى در همین مایهها مىساخت كه من مىخواندم. پرویز خطیبى اولین ترانهى نوینى را كه براى من ساخت و اجرا كردم یادم هست كه مصرع اول آن چنین است: دل بتو دادم كه یار من باشى در شب تیره كنار من باشى آهنگ این شعر را كه از روى صفحهاى كه به دست ما از فرانسه یا اسپانیا رسیده بود به نام «لاپالوما» گرفتیم و روى شعر گذاشتیم كه با استقبال روبرو گشت و مدتها دهان به دهان مىگشت. در طول دوران خوانندگى حدود پانصد و هشتاد تا ششصد ترانه و قطعات فكاهى خواندم و دویست و هشتاد ترانهى نوین اجرا نمودم تا سال 1332 این برنامهها را مرتباً اجرا مىكردم و بعد كه كارهاى رادیویى را شروع كردم چند ترانهى فكاهى و جدى را همزمان با سایر نقشهایم در رادیو خواندم. س- آقاى قنبرى، پس از مرحوم منزوى و محسنى، پیشپردهخوانى را آغاز كردید و خیلى زود در جاده شهرت و محبوبیت قرار گرفتید، به نظر خود شما علت چه بود؟ ج- من وقتى خواستم پیشپردهخوانى را شروع كنم، پیش خود گفتم حتماً یك چیز اضافى را باید داشته باشم كه بروم روى سن بخوانم، اگر قرار باشد كه همین طورى كه پیش مىرود، من كار اضافهاى انجام ندهم و ارائه نكنم خیلى زود این استقبال مردم از میان مىرود و كار تقریباً یكنواخت مىشود لذا من ضمن ورزشهاى بدنى و نرمش و ژیمناستیك، هنر رقصندگى را به صورت فرنگى همین «استیپ»ى كه شما مىدیدید كه مثلاً فرد آستر یا جین كلى در سینما انجام مىدادند من هم از همان زمان كه در مدرسه تئاتر بودم، یك قسمت كارم را اختصاص داده بودم به این كار. اولین پیشپردهاى كه خواندم صورت مرا سیاه كردم یك كلاه چوب پنبهاى سرم مىكردم و توأم با استپزدن من این را آوردم روى صحنه و خواندم و خوب یادم هست كه مورد استقبال قرار گرفت و همان هم موجب شد كه از من دعوت شود تا در تئاتر نصر پیشپرده بخوانم و خیلى سخت بود كه كسى برود و در تئاتر بخواند و تنها یك نفر این كار را مىكرد در آن موقع و آن مجید محسنى بود و خیلى هم شهرت داشت و یادم هست كه جمشید شیبانى خیلى زودتر از من تئاتر را شروع كرده بود دورهى اول و دوم مدرسه هنرپیشگى را دیده بود و چند وقت بود كه مىخواست این كار را شروع كند كه واقعاً یا جرأت نمىكرد یا فكرهاى دیگرى مىكرد، خلاصه غیر از مجید محسنى كس دیگرى نبود كه وقتى من شروع كردم؛ من هم فكر نمىكردم كه در آن زمان بتوانم موفق شوم ولى خدا خواست و تشویق مردم باعث شد كه من بیایم و در تئاتر تهران بخوانم و جاى خود را باز كنم و همین طور بتوانم ادامه بدهم ولى پیشكسوت خودم را هیچ وقت فراموش نمىكنم كه همیشه مرا راهنمایى مىكرد و مشوقم بود و او زنده یاد مجید محسنى بود. س- راجع به فعالیتهاى خود در سینما بفرمایید. ج- من در سال 1330 یادم هست اولین فیلمى را كه در آن شركت كردم، پرویز خطیبى سناریوى آن را نوشته بود به نام «دستكش سفید» كه من و تفكرى، عبداللَّه محمدى، ناهید سرفراز در آن شركت داشتیم و من به اتفاق ناهید سرفراز، ترانههاى آن را كه از ساختههاى شادروان مجید وفادار بود مىخواندیم و من بعد از بازى در فیلم «دستكش سفید» در شانزده فیلم دیگر شركت كردم كه مجموعاً هفده فیلم بازى نمودهام. فیلمهایى كه شركت داشتم عبارتند از: «دستكش سفید»، «یك نگاه»، «جدال با شیطان»، «چهره آشنا»، «زندگى شیرین است»، «بلبل مزرعه»، «عروس كدومه»، «ستارگان مىدرخشند»، «بچه ننه»، «عروسك پشت پرده»، «عشق و حماقت»، «عمو نوروز»، «انسان پرنده»، «دختر همسایه»، «لات جوانمرد»، «دام عشق»، بودند كه از سال 1330 شروع به بازى كردم و تا سال 1340 ادامه داشت و حاصل 10 سال فعالیت مداوم من در قسمت سینما بود. همزمان با فعالیت در كارهاى سینما و تئاتر، در رادیو از سال 1336 كار تازهاى را شروع كردم كه در صبحهاى جمعه به نام شما و رادیو با تیپهاى جدیدى ارائه مىگردید كه من و مجید محسنى مجدداً شروع به همكارى با رادیو نمودیم چون مدت دو سال بود یعنى از سال 1334 به رادیو نمىرفتم ولى از سال 1336 با دعوتى كه براى همكارى از ما شد، دوباره شروع به اجراى نقش كردیم كه مجید محسنى رلهاى «عمو قلى صمد» را خلق كرد، من هم تیپ مقابلش را بازى مىكردم به نام «پرویز آقا»، در واقع پسر ارباب ده را بازى مىكردم كه «عمو قلى صمد» را مىآوردم در تهران و جاهاى مختلف شهر را به او نشان مىدادم كه لابهلاى آن طنز و مطالب انتقادى بود. مثلاً این تیپهایى را كه ما بازى مىكردیم نمایندهى یك قشر از اجتماع بود كه با یك وضع خاصى اجرا مىكردیم و منظور هم داشتیم و مىخواستیم به مردم بگوئیم كه این تنها براى خنده نیست، اگر انسان در زندگى اینگونه باشد به درد اجتماع نمىخورد و به زیان اجتماع است. و دو تیپ دیگر هم من و مجید بازى مىكردیم به نام «خان باباخان» و «میرزا جعفرخان» كه «خان باباخان» را من و «میرزا جعفرخان» را مجید ارائه مىداد كه مثلاً مجید مىگفت: «آره جیگر، آره مامان»، یا من مىگفتم كه: «من مىمیرم براى چى چیز، اى این»، مثلاً رون جوجه، همهى اینها را منظور داشتیم و بعضى از تیپها را ما دو نفرى اجرا مىكردیم، وقتى من رل «فوفول» را بازى مىكردم، رل مادرش «عزجون» را خانم اشرف كاشانى بازى مىكرد كه بسیار هم خوب بازى مىكرد. و یادم هست كه من رل «فوفول» را بازى مىكردم یك دختر هم مثل «فوفول» عزیز دردانه بود كه رل آن را خانم آذر پژوهش بازى مىكرد. در آن زمان وقتى من كارگردان شما و رادیو بودم، خودم هم همین تیپها را بازى مىكردم و كسانى كه با من اجراى نقش مىكردند آقاى على تابش، محمدعلى سخى، محمدعلى زرندى، عبداللَّه محمدى، عزتاللَّه مقبلى، تاجى احمدى، اشرف كاشانى، مرتضى احمدى، تقى ظهورى، منوچهر نوذرى، احمد قدكچیان، اصغر تفكرى، مهین دیهیم، مورین، مهین بزرگى، رضا عبدى و عدهاى دیگر كه دقیقاً به خاطرم نیست و این گروه پیسهاى شما و رادیو را بازى مىكردند و از سال 1336 كه ماها دوباره كار در رادیو را شروع كردیم، در حدود دو هزار قطعه و پیسهاى كوچك را با این داستان اجرا كردم و دوستانم هم هر كدام چند تیپ بازى مىكردند و خود من در حدود ده یازده تیپ را در رادیو ارائه مىدادم. از جمله یك پیس را پرویز خطیبى نوشته بود كه من یك بار همهى این تیپها را در آن واحد بازى مىكردم، یعنى خودم یك گردانندهى این پیسها بودم، «آقا موچول»، «میز جعفرخان»، «بىحال»، «مستفرنگ»، «دلخورزاده»، «فوفول» و امثال اینها را من در یك زمان بازى مىكردم و یادم هست كه یك چنین نمایشنامهاى را نیز آقاى على تابش بازى كرد. كه در آن واحد خودش به تنهایى اجراى نقش كرده بود. این دوران فعالیت و كار در برنامههاى شما و رادیو بود كه در اینجا لازم مىدانم و خاطرنشان سازم كه یك تهیهكنندهى بسیار بسیار باذوق خوبى داشتیم آقاى شاهرخ نادرى كه الان هم شكر خداوند متعال در بین ما هست و همیشه در كارهاى خیر شركت مىكند و یك تهیهكنندهى خوشفكر و فهمیده است و تمام كارهاى نمایشى و موسیقى را جمعآورى و براى اجراى آن بسیار زحمت مىكشید و این موجب مىشد كه سه چهار ساعت روز جمعه ما این برنامه را براى مردم ارائه دهیم كه تهیهكنندهاش ایشان بود و حدود ده سال كارگردان آن من بودم و قبل از من هم مرحوم صادق بهرامى بود. و اما دربارهى كار دوبله و فعالیتهایم در این قسمت باید بگویم كه من فیلمهاى خودم را، خودم دوبله مىكردم البته بعضى از هنرپیشگان تشخیص مىدهند كه دیگران به جاى آنها صحبت كنند ولى من رلهایى را كه در فیلمها به عهده داشتم خودم جاى خودم صحبت مىكردم. روزى فرستادند عقب من تا فیلم جرى لوئیس را دوبله كنم، من اول به مناسبت گرفتارىهایى كه داشتم به هیچوجه راضى نمىشدم و كار را قبول نمىكردم ولى بالاخره به اصرار دوستان رفتم و دوبله فیلم را شروع كردم و اولین فیلم را كه دوبله كردم «قهرمانان» نام داشت كه جاى جرى لوئیس صحبت كردم و پس از آن فیلمهاى مختلف دیگرى مثل: «كلافه»، «بزن بریم هالیود»، «هالو»، «ستارهها و مانكنها»، «منظم نامنظم»، «یك دیوانه در فروشگاه»، «نابغه»، «بیمار قلابى»، «سه نفر روى نیمكت»، «جواهرات جرى لوئیس»، «راه جبهه از كدام طرفه»، «آشپز هنگ»، «بوئینگ بوئینگ» و امثال اینها. من اول، كار برایم خیلى سخت و دشوار بود كه جاى جرى لوئیس صحبت كنم، دو سه هفته فیلم او را دیدم، فكر كردم و شبانهروز در اطراف آن و كم و كیف آن اندیشیدم تا یك روز آماده شدم و صدایى را انتخاب كردم، یعنى همین صدایى را كه شما از جرى لوئیس تاكنون روى فیلمها از وى گوش دادهاید كه فكر مىكنم درست قالب این تیپ است و اتفاقاً هم درست و بجا فكر كردم و وقتى این فیلم دوبله شد مورد پسند مردم واقع شد و قبول كردند و چندى بعد هم كه یكى دو نفر آمدند و جاى جرى لوئیس صحبت كردند كه متأسفانه نمىدانم چرا باید و شاید مردم آنها را نپذیرفتند كه شاید هم از شانس من بود. سپس یكى دو نفر از هنرپیشههاى هموطن مثل: سپهرنیا و تقدسى بودند كه هر وقت فرصتى پیش مىآمد به جاى آنان صحبت مىكردم كه آن هم مورد پسند مردم بود ولى شاخص كارهاى من در دوبله صحبت به جاى جرى لوئیس بود كه هنوز هم خودم خوش مىآید و گاهگاهى كه تلویزیون بنابه مناسبتهایى قسمتهایى از آنها را مىگذارد مىبینم كه حقیقتاً این صدا خلق شده براى این تیپ چون من فیلمهاى دیگر جرى لوئیس را دیدهام كه به زبانهاى فرانسه دوبله كردهاند هیچ قابل قیاس با دوبله در كشور خودمان نیست و من در اینجا نمىخواهم كه از خودمان تعریف نمایم ولى دوبله ما امروز واقعاً كه من هم یك فرد كوچك از آن بودهام بسیار سطحى بالا و از كیفیتى خوب برخوردار است زیرا دوبلرهاى ما با این صداى خوبى كه دارند بدون شك در دنیا آقاى نصیرىفر، اگر مبالغه نكنم اول مىباشند زیرا شما به هر كشورى كه مىروید و فیلمهاى دوبلهى آنان را ببینید متوجه خواهید شد كه صداهاى دوبلرهایشان مثل این افراد با استعداد خود ما نیستند كه هماكنون هم در كار دوبله مشغول فعالیت مىباشند و هیچكدام فیلمهایى كه در خارج دوبله مىشود به پاى دوبلرهاى ایرانى كه دوبله مىكنند نمىرسند. س- آقاى قنبرى لطفاً در رابطه با سمتهاى ادارى در رادیو و فعالیتهایى كه در رابطه با امور صنفى هنرپیشهها و هنرمندان داشتید و مطالبى دربارهى جشنوارههاى فیلم بیان فرمائید. ج- در رادیو من موقعى كه كارگردانى و اجراى نقش در برنامههاى صبح جمعه شما و رادیو مىكردم، طى حكمى كه به من دادند، به سمت معاون قسمت نمایشات رادیو كه البته سمت كوچكى بود انتخاب شدم و در سال 1346 با كمك عدهاى از دوستان مثل: مجید محسنى، عزیزاللَّه بهادرى، هوشنگ بهشتى، عباس شباویز، احمد شیرازى، حسین مدنى، محسین دولو، احمد قدكچیان و عدهاى دیگر، «سندیكاى هنرمندان فیلم ایرانى» را به وجود آوردیم كه رئیس سندیكا مجید محسنى، دبیر سندیكا من و بعد از دو سال كه آقاى محسنى نرسید به كارهاى سندیكایى من مسئول سندیكا بودم و رئیس هیئت مدیره من شدم تا این اواخر كه سندیكا وجود داشت. در مورد جشنوارههاى فیلم، هرگاه كه فرصتى پیش مىآمد از جهت صنفى كمكهایى به این جشنوارهها مىشد از جمله جشنوارهى سپاس بود كه آقاى على مرتضوى رئیس آن بود و بیشتر كارهاى آن دست آقایان جمال امید و بهرام رىپور بود كه در پنجمین جشنوارهى سپاس من دبیر كل جشنوارهى سپاس بودم، یا در ششمین جشنوارهى جهانى فیلم تهران من رئیس كمیته امور هنرمندان و شخصیتهاى سینمایى ایران بودم كه گاهگاهى اگر كارى از دستم برمىآمد براى آن انجام مىدادم. مجدداً در خاتمه آقاى نصیرىفر، از شما ممنونم كه یك چنین قدم خیرى برداشتهاید و با مشغله زیاد و كار طاقتفرسا، این كتاب را به رشته تحریر درآوردید و من كوچك كمترین كه از همه كوچكترم، مصاحبهاى با من انجام دادید، هنرمندان دیگرى هم هستند كه سمت پیشكسوتى نسبت به من دارند و آنها هم هستند. در هر حال كه كار بزرگ فرهنگى هنرى خوبى دارید انجام مىدهید، من قبلاً به شما تبریك مىگویم، انشاءاللَّه وقتى كه كتاب از چاپ بیرون آمد با استقبال مردم روبرو شود، از حالا من به شما تبریك و خسته نباشید مىگویم.»