ملیت : ایرانی - قرن : 14 منبع : مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد پنجم)
مصطفى گرگینزاده، برادر مرحوم مرتضى گرگینزاده كه خود، هنرمندى باارزش و در موسیقى ایران صاحب نام مىباشد، بهسال 1301 خورشیدى، در محله در خونگاه كه یكى از محلههاى قدیمى تهران است متولد شد. پدر او كاسب بود و مصطفى پس از اتمام دوره تحصیلات ابتدایى كه در دبستان هدایت به پایان برده بود، وارد موزیك ارتش گردید. وى طى مصاحبهیى كه با نگارنده سال 1368 خورشیدى به عمل آورد درباره فعالیتهاى هنرى خود، چنین اظهار داشت: «براى فراگیرى موسیقى كه به آن سخت علاقمند بودم، با مشورت پدرم، به طور داوطلب به ساختمانى واقع در چهارراه عزیزخان و متلق به ارتش بود رفتم و طى قراردادى كه با من بسته شد، به مدت 5 سال براى فراگیرى علم موسیقى و همكارى با موزیك ارتش به استخدام آن درآمدم و زیر نظر افسرى به نام سرگرد مینباشیان كه از فارغالتحصیلان آلمان بود به فراگیرى نت و موسیقى پرداختم. نحوه فراگیرى من كه عبارت بود از مقدمات نتخوانى و نوازندگى، نیمى از روز را به فراگیرى نت و نیم دیگر را به اجراى عملى نتها با ساز مشغول مىشدم. تا اینكه بعد از یك سال به لشگر دوم موزیك عشرتآباد منتقل گشتم و زیر نظر سروان محمد ایروانى به كار خود ادامه و تا سال 1324 كه او به مقام ریاست كل موزیك ارتش رسید همكارى داشتم. سپس همكارى و فراگیرى موسیقى را، زیر نظر سرهنگ نوائى ادامه دادم و پس از مدت كوتاهى كه قرارداد من با ارتش به اتمام رسید، در همان سال 1324 از ارتش استعفا دادم و شروع به فعالیت در هنر موسیقى را در خارج از كادر ارتش آغاز كردم. سال 1325 بود كه با علىمحمد خادم میثاق و مرتضى حنانه آشنا شدم كه این آشنایى منجر به اجراى برنامههاى هنرى به اتفاق ایشان و برخى از دوستان هنرمندم به مدت یكسال در تئاتر «فرهنگ» واقع در خیابان لالهزار گردید. در اوایل سال 1326 با مرحوم مهدى خالدى آشنا گردیدم، به پیشنهاد خالدى، در اركستر رادیو به سرپرستى وى به همكارى پرداختم كه اركستر مذكور متشكل بود از: دلكش «خواننده» مهدى خالدى «نوازنده ویولن و سرپرست اركتسر»، على زاهدى «نوازنده ضرب»، مصطفى كسروى «نوازنده پیانو»، فریدون حافظى «نوازنده تار»، مصطفى گرگینزاده «نوازدنده ترومپت» و شاعر گرانمایه اسماعیل نوابصفا شاعر، همكارى دائمى و مداوم پیدا كردم. در این برنامه كه از ساز بنده براى اولین بار در موسیقى ایرانى استفاده مىشد، مورد تأیید اساتید موسیقى مثل: استاد ابوالحسن صبا، حسین تهرانى، استاد مرتضى محجوبى قرار گرفت، به طورى كه بعد از چهار هفته با اركستر مهدى خالدى، ساز ترومپت جاى خود را در موسیقى سنتى ایرانى باز كرد و تا آن تاریخ كه ساز كلاسیك ترومپت در موسیقى سنتى ایران نقشى نداشت، داراى ارج و اعتبارى فراوان گشت. همكارى مداوم من با اركستر خالدى و مأنوس شدن من با وى، موجب گشت تا خیلى مساوئل راجع به موسیقى سنتى را از وى بیاموزم و خودم با پشتكار و علاقهیى كه به موسیقى اصیل و سنتى ایران داشتم، تسلطى كامل به گوشهها و ردیفهاى آن پیدا نمودم. فعالیتهاى من تا سال 1332 به عنوان یك نوازنده در این اركستر و رادیو ادامه داشت، تا اینكه در ابتداى سال 1333 به اتفاق مرحوم برادرم مرتضى گرگینزاده به سرپرستى اركستر شماره 2 رادیو ایران به خوانندگى دلكش نائل آمدم كه ثمره این همكارىها، ساختن حدود یازده آهنگ با برادرم بود كه توسط كمپانى عشقى (واقع در خیابان لالهزار) هشت عدد از این آهنگها بر روى صفحه ضبط و پخش گردید. همكارى ما ادامه داشت تا اینكه در سال 1337 فوت برادرم كه براى من ضربهیى دردناك بود به وقوع پیوست كه هنوز هم این ضایعه براى من بسیار دردناك و تأسفبار است و روى تمام وجودم سنگینى مىكند و غم دورى برادر هنرمندم لحظهیى برایم آرام و قرار نگذاشته است. یادم هست، یك آهنگ محلى را كه تنظیم كرده بودیم و در رادیو ضبط شده بود. مىبایست از رادیو پخش شود، آن موقع رسم و رسوم بر این بود كه برنامههایى كه روزها از رادیو پخش مىگردید، با نظر سرپرست اركستر باشد. ولى یك روز كه ما براى ضبط برنامه به رادیو رفته بودیم، متوجه شدیم كه برنامه ضبط شده پخش نگردیده است. لذا از آقاى على سعادت كه گوینده بود، پرسیدم كه چرا برنامه ضبط نشده پخش نگردیده است؟ او در جواب گفت: آقاى نصرتاله معینیان (وزارت اطلاعات وقت) با این برنامه موافقت نكردهاند و روى نوار نوشته بودند كه این نوار، در شأن رادیو تهران نیست، بیشتر در خور رادیوى نیروى هوایى است! بنده بسیار تعجب كردم و علت را نیز متوجه نشدم. آن روز پس از اتمام كار در رادیو، خانم دلكش به من گفت برویم پیش وزیر اطلاعات بینیم چه شده است! من و او به اتفاق نزد وزیر رفتیم كه در آنجا هر دو نفر ما با او درگیرى لفظى پیدا كردیم و حرف ما در آنجا این بود كه مقام وزارت، باید قضاوت درباره موسیقى را به شوراى موسیقى واگذار كند كه صلاحیت این كار را دارد و موسیقى را مىشناسد نه ایشان كه بر حسب سلیقه شخصى و برداشت ذهنى خود با مسائل روبرو مىگردد. و اگر هم شوراى موسیقى این نوار را رد میكرد، یك كدام از ما، شوراى موسیقى را قانع مىكنیم یا شوراى موسیقى ما را قانع مى كند. به هر حال، نتیجه این درگیرى آن شد كه من را به علت عدم صلاحیت اخلاقى، از رادیو اخراج كردند و من را با موافقت مدیر كل ارتباطات راهآهن دولتى ایران به آن اداره منتقل كردند و در شهر خرمشهر مشغول انجام خدمت گردیدم. در خوزستان دوستانى داشتم كه تنى چند از آنها در آبادان زندگى مىكردند و من بیشتر روزها پس از اتمام كار ادارى از خرمشهر به آبادان مىرفتم و توسط یكى از این دوستان با آقاى مهندس سمیعى رئیس تلویزیون آبادان آشنا شدم و ایشان از من دعوت كرد كه گروهى تربیت كنم براى اجراى برنامههاى موسیقى تا از تلویزیون آبادان پخش شود، من با چهار نفر از نوازندگان مختلف كه در شركت ملى نفت ایران كار مىكردند همراه خانم جلیلیان چند آهنگ محلى و دو آهنگ خانم دلكش را اجرا كردیم كه مورد استقبال واقع گردید كه این همكارى مدت یك سال ادامه داشت. در همین زمان بود كه آقاى معینیان از رادیو بركنار و به وزارت راه آمد و به عنوان وزیر راه و ترابرى مشغول كار شد و راهآهن دولتى هم زیر نظر وزارت راه بود، پس از چهارده روز كه از جابهجایى ایشان گذشت، روزى حكمى به دست من داده شد كه متن آن آمده بود: «از این تاریخ، هیچ سمتى در این اداره ندارید و باید خود را فورا به تهران معرفى نمایید. من هم ناچارا به تهران مراجعت كردم و با فراز و نشیبهایى روبرو گشتم تا پس از سه ماه كه دوباره با خانم دلكش روبرو شدم و مجددا فعالیتهاى هنرى خود را، به طور آزاد با ایشان آغاز كردم كه تا سال 1344 سرانجام به علت خستگى مفرط روحى و جسمى پرونده هنرى خود را بستم و به قول معروف ساز را بوسیدم و كنار گذاشتم و مدتى بعد به راهآهن منطقه شمال ایران بهنام «پل سفید» منتقل شدم و به سمت سرپرستى ارتباطات برون شهرى آن منطقه مشغول انجام وظیفه گردیدم و در سال 1359 نیز از راهآهن دولتى جمهورى اسلامى ایران بازنشسته گردیدم. لازم به گفتن است كه در طول فعالیتهاى هنرى خود، در رادیو، با اركسترهاى ابراهیمخان منصورى، مهدى خالدى، حبیباللَّه بدیعى، لطفاللَّه مجد، على تجویدى حسین تهرانى و بسیارى از نامآوران موسیقى ایران همكارى داشتهام و غیر از ساز تخصصىام كه ترومپت مىباشد با نواختن سازهاى فلوت، قرهنى، سهتار، سنتور و تنبك آشنایى كامل دارم و ضرب را نزد استاد حسین تهرانى كار كردهام. درباره یحیى نیكنواز، مرتضى و مصطفى گرگینزاده، نگارنده مطالب بسیارى شنیدهام ولى منوچهر همایونپور، هنرمند ارجمند و باارزش كه طى سالیان دراز با آنها حشرو نشر داشته است، درباره ایشان چنین مىنویسد: «در سال 1324 در جمعى دوستانه با مردى به نام قاسم كیا آشنا شدم كه از هنرمندان تئاتر در لالهزار آن روزگاران بود». براساس فطرت جوانى و غلیان شور و شوق، چند بیت شعر با آواز خواندم و طبق معمول هم دو سه تصنیف از آهنگهاى نشاطآور روز را هم به حاضرین مجلس ارائه كردم. حاضرین محفل مرا بسیار تشویق كردند. قاسم كیا كه سالهاست از او اطلاع ندارم ، مردى خوشرو، خوشبرخورد و زود آشنا بود به من پیشنهاد كرد و آن اینكه: «ما بعضى روزهاى جمعه در بیمارستان (مسلولین) براى بیماران مسلول چند پرده تئاتر اجرا مىكنیم و گروهى از موسیقیدانان جوانى كه در رادیو برنامه اجرا مى كنند با ما همكارى دارند، اگر بخواهى براى بیماران بخوانى كه كار خیرى است». پذیرفتم و با او قرار گذاشتم. قبل از ظهر جمعه در ساعت مقرر وانت بیمارستان آمد و من با جمعى هنرمند ناآشنا روبرو شدم. گروه موسیقى عبارت بود از: زندهیاد علىمحمد نامدارى، عباس شاپورى، مرتضى و مصطفى گرگینزاده، ناصر زرآبادى، یحیى نیكنواز و رضا صمصامى نوازنده تار كه كار او بسیار خوب بود و چند سالى است از هست و نیست او بىخبرم و یكى دو نفر دیگر كه نام آنها در خاطرم نیست. سرپرستى این گروه با زندهیاد علىمحمد نامدارى بود و در وقت شروع برنامه براى اولین بار آقاى عباس شاپورى آهنگهاى مرا به خط موسیقى (نت) یادداشت كرد كه همین نوشتهها در جمعه بعد و اولین برنامه رادیویى من در استودیوى فرستنده بىسیم اجرا و پخش گردید. من بعدا در سال 1329 و 1330 و 1331 و پس از اجراى برنامههاى متعدد، در اركسترهاى مختلف با گروهى به سرپرستى مرتضى گرگینزاده برنامه رادیوى داشتم و به همراهى ایشان كلاسى هم در خیابان استانبول دایر و براى دو مؤسسه ضبط صفحه- شركت شهرزاد و شركت رویال تعدادى صفحه ضبط كردیم كه همه آهنگها موجود و هماكنون در دسترس است. در سال 1332 یكى دو آهنگ از آهنگهاى من قبول عامه یافته و به قول معروف: «آهنگ روز شده بود». معروفیت این دو آهنگ سبب دعوت و شركت من در فیلمى بنام: «گلنساء» شد كه محصول شركت دیانا فیلم بود. نقش اول این فیلم را زندهیاد هوشنگ سارنگ ایفاء مىكرد و من در نقش یك جوان روستایى دو آهنگ یكى در قایق و ساحل بحر خزر و دیگرى را در یك صحنه شهرى اجرا مىكردم. تنظیم آهنگها را با دقت و استادى هرچه تمامتر مرتضى گرگینزاده انجام داد. مقدمه و فواصل یك آهنگ «بىقرار» را كه معروفترین آهنگ آن فیلم از كار درآمد. مرتضى به قدرى مناسب با آهنگ و دلانگیز در یك ضرب (ریتم) دو ضربى ساخته بود كه بعدا طرف توجه خیلى از موسیقیدانان طراز اول ایران قرار گرفت و به یاد دارم كه آقایان جلیل شهناز و حسن كسائى گاهگاه این آهنگ را در رادیو و در محافل خصوصى مىنواختند و من در سال 1352 در یك گفتگوى تلویزیونى و توضیح درباره هنر مرتضى گرگینزاده این موضوع را یادآورى و عنوان كردم. فرصتى به دست آمده است و باید درباره چند تن از یاران روزگار جوانى و آنها كه مىرود به فراموشى سپرده شوند چند سطرى به عنوان اداى وظیفه دوستى و همكارى بنویسم شاید گرد فراموشى از چهره آن از یاد رفتگان سترده شود. دست تواناى زمان براساس قانون تغییر ناپذیر خود یكیك آنان را از ما جدا كرده است، چه باید كرد! و چه مىتوان گفت؟ كه تقدیر و سرنوشت در را مىكوبد و گاه دنیاى بىرحم و شفقت در هنگام حیات و عمر و در وقت پختگى و شكوفایى یك دانشمند و یا هنرمند را زودتر از انتظار به دیار نیستى فرا مىخواند. این چند نفر به واقع در تاریخ موسیقى كشور ما سخت غریب افتادند و مىرود كه اگر من هم این چند سطر را ننویسم شاید نام این عزیزان و عاشقان واقعى به موسیقى ایران به فراموشى سپرده شود. در سالهاى اخیر كه چند كتابى درباره هنرمندان موسیقى نوشته و منتشر شده است مطلبى درباره آنها نگاشته نگردیده و تعجب و تأسفآور است كه عكس و نام كسانى در بعضى نشریات دیده مىشود كه مقایسه آنها با مصطفى و مرتضى گرگینزاده و یحیى نیكنواز انصافا مقایسه یك شاگرد كلاس اول ابتدایى با یك دیپلم و لیسانس است و چنان به نظر مىرسد كه اگر من هم دیر یا زود به دنبال آنها بروم یادى و نامى از این یاران به واقع هنرمند حتى درخاطر دوستان و نزدیكان به جاى نماند. گردون ز جمع ما همه تفریق مىكند با این حساب باز نماند تفاضلى «استاد شهریار» این چند نفرى كه به ابدیت پیوستهاند. در دوران حیات نام و نشانى داشتند، شادىآفرین و مجلسافروز بودند، وسائل ارتباط جمعى- رادیو- براى جلب نظر شنوندگان و پر كردن اوقات خود و نشریات براى پر كردن صفحات و جلب خوانندگان بیشتر از نام و اعتبار و شهرت آنها سود بردهاند. اما حالا آنچنان به فراموشى سپرده شدهاند كه گویى در صفحه موسیقى كشور ما این چنین مردانى اصلا از مادر نزادهاند. سخت دردآور است و من این رنج را با تمام وجود در اعماق جانم احساس مىكنم. اینان كسانى بودند كه به معناى واقعى كلمه عشق بودند. سالها در كمال صداقت و بدون توقع و چشمداشت عمر خود را در راه هنر و اعتلاى موسیقى ایران عزیزمان صرف كردند. وقت و جوانى و هنر خود را براى ارائه هنر موسیقى كشور در رادیو صادقانه و مردانه به كار گرفتند و امروز به جز تعداد معدودى از یاران و همكاران آنها كه تنها كف افسوس به هم مىزنند و كار دیگرى هم از آنها ساخته نیست. نام و نشانى در خاطر كسى نیست. آرى! تنها دریغ و حسرت و افسوس! كه این سرنوشت كسانى است كه هنرى در كمال رقت احساس تند و آدمى داند و به موازات آن یك نقص در كار آنها وجود دارد و آن این است كه شارلاتان و دنیادوست و آیندهنگر نیستند. چند وقت پیش با (محمدعلى اسماعیلى)- نوازنده چیرهدست و سرشناس ضرب ملاقاتى داشتم، با دیدن من و تازه شدن آن یادها و خاطرهها كه از مرتضى و مصطفى گرگینزاده- دائىهاى خود با من و از روزگار نوجوانى داشت از ته دل فریاد مىكشید و با همان صداقت و خلق و خوى درویشى كه در سالهاى اخیر وجود او را در خود گرفته است مرا به زیر سوال كشید. سوالى و خطابى كه مفهوم آن اداى وظیفه دوستى و همكارى چندین ساله من و مرتضى بود. در حالى كه كلمات و جملات را كه حاكى از رنج و اندوهى توصیف ناپذیر بود ادا مىكرد، از مجموع گفتههایش چنین به نظر میرسید كه درباره مرتضى و مصطفى و سوابق هنرى آنها در كتابها و نشریات سالهاى اخیر كوتاهى شده است و شاید این تقصیر به گردن من است اما. من اهل تظاهر نیستم. ولى در میان دوستانى كه زنده هستند هیچكس به اندازه من براى مرتضى و مصطفى و حتى یحیى نیكنواز احساس اداى وظیفه دوستى را ندارد. در جواب به او گفتم: «كه دوست عزیز سرنوشت افراد بشر از جهات مختلف در جاى دیگر تعیین و پىانداخته مىشود و ما را دستى فراتر و زورمندتر از تقدیر براى رقم زدن سرنوشت نیست.» مدبران و اندیشمندان، گفتهاند: «یك قوم دویدند و به مقصد نرسیدند چونست كه جمعى ندویدند و رسیدند!» اما با همه این مسائل كه در خیلى از موارد تاریخ تاریك است و درباره بعضى افراد از رشتههاى مختلف علمى و هنرى و... كوتاهى مىشود و آنچنان كه باید و شاید حق آنها ادا نمىگردد. من درباره مرتضى گرگینزاده و از زبان یكى از هنرمندان به واقع بىنظیر و بىجانشین كشور در قرن اخیر گفته و نوشتهیى دیدم كه همین مطلب با همه كوتاهى گویا بسى بلند است و بلندى مقام مرتضى را در صدر هنرمندان موسیقى كشور نشان مىدهد.در سال 1355 و در شماره 258 مجله تماشا با خانم (روحانگیز) یكى از دو بانوى آواز قرن اخیر مصاحبهیى انجام شده است. با عنوان: «روحانگیز از زبان خودش». كه پیشینه كارهاى هنرى ایشان را از آغاز آشنایى با مرحوم حسین سنجرى و كارهاى بىنظیرى كه زیر نظر استاد بزرگوار- زندهیاد علینقى وزیرى انجام داده است و اظهارنظر روانشاد روحاللَّه خالقى درباره ایشان را باید در همان نشریه خواند. ایشان درباره اولین برنامه رادیوئى خود چنین مىگوید: «یك روز در خیابان لالهزار برخوردم به حسین تهرانى. گفت «نمىآیى رادیو؟» گفتم: «مىخواهم ولى راه و چاره را نمىدانم». به اتفاق حسین تهرانى رفتیم به مدرسهیى كه در میدان بهارستان بود. من را به سرگرد مینباشیان معرفى كرد. به این ترتیب من به رادیو راه پیدا كردم و اولین بار به همراهى مرتضى نىداود، صبا، مرتضى محجوبى و گرگینزاده (مرتضى) برنامه اجرا كردم». حالا واقعا همین یك سطر آن هم از زبان چنان كسى و در ردیف چنین شخصیتهایى در موسیقى كشور كافى نیست كه دانسته شود كه مرتضى گرگینزاده از موسیقىدانان طراز اول كشور و همكاران سالهاى اول تأسیس رادیو بوده است. این همكارى مرتضى گرگینزاده با رادیو و این چنین شخصیتهایى در سنین حدود بیست یا بیست و یكسالگى و پایان مدرسه موزیك ارتش بوده است. و براساس اطلاعات خصوصى كه من دارم و اظهارنظر فرزندش محمدرضا گرگینزاده و ارائه مدارك مختلف از طرف ایشان مرتضى در سال 1300 خورشیدى، در محله در خونگاه تهران پا به جهان هستى مى گذراد. تحصیلات ابتدایى را نخست در دبستان عنصرى شروع و سپس تحصیلات خود را در دبیرستان عسجدى ادامه مىدهد. من با توجه به دوستى و همكارى نزدیك در كارهاى مختلف رادیویى و ضبط تعدادى آهنگ در صفحه و سه سال اجراى برنامههاى رادیویى و برقرارى یك كلاس تعلیم موسیقى و حشر و نشرهاى روزان و شبان در مدت چهارده پانزده سال، اطلاعاتى از زندگى دوران نوجوانى و جوانى از زبان خود آنها شنیده و به خاطر دارم كه با گفتگو و تأیید ناصر زرآبادى، دوست هم مدرسه و همكار و رفیق حجره و گرمابه و گلستان آنها به شرح زندگى آنها تا حدود اطلاعاتى كه در خاطر دارم مىپردازم. مرتضى در سال 1312 و پایان مدرسه ابتدایى وارد مدرسه موزیك ارتش مىگردد و پس از طى دوران شش ساله آن با درجه سرگروهبانى فارغالتحصیل مىگردد. مصطفى گرگینزاده و یحیى نیكنواز هم بنا به اظهار ناصر زرآبادى در سال 1313 به همان مدرسه وارد و در سال 1319 با همان درجه آموزش را به پایان مىبرند. گذراندن این دوره شش ساله در زمانى است كه آقاى نصراللَّه مینباشیان (نصر السلطان) سرپرست موزیك نظام ارتش بوده. مدیر این مدرسه یك نظامى موسیقیدان و سختگیر و منظم و تحت دیسیپلین نظامى بوده است و میتوان حدس زد و قبول كرد كه شش سال تحصیل شبانهروزى موسیقى، از این جوانان عاشق و بااستعداد، موسیقىدانهاى نخبه و نمونهیى به بار آورده و به جامعه هنرى كشور عزیزمان ایران تحویل داده باشد. كه واقعا این چنین بود. و مگر این نیست كه چند تن از موسیقیدانان بزرگ و سرشناس كشور همچون: ابراهیمخان منصورى- كه مدتى سرپرست موسیقى رادیو بود، اكبر محسنى، زندهیاد حسینعلى وزیرىتبار. و تعدادى دیگر از بزرگان موسیقى ما فارغالتحصیلان همین مدرسه موزیك نظام بودند. تا آنجا كه من به یاد دارم مرتضى در اركسترهاى مختلف رادیو همكارى داشت و علت آن تسلط كامل او به موسیقى و خلق و خوى نرم و ملایم و بىاعتنایى او به مسائل دنیایى بود. با وجود این كه تنها راه اعاشه او از حقوق رادیو و تدریس تعداد معدودى نوآموز بود. هیچگاه در مورد مسائل مادى سخنى و مطلبى و یا گله و شكایتى از زبان او شنیده نشد. شایان ذكر است كه یكى از یادگارهاى هنرى مرتضى گرگینزاده موسیقىدان و نوازنده تواناى متین و تواناى كلارینت (قرهنى) ، آقاى رضا یاورى است كه هر وقت ملاقاتى با او دست مىدهد بلافاصله و قبل از هر مطلب و سخنى یاد و ذكر خیر مرتضى آن موسقیدان نازنین و ناكام و جوانمرگ است. مرتضى پس از شروع كار با خانم روحانگیز بانوى نامآور موسیقى ایران، با خانم روحبخش همكارى داشت در سالهاى 31 -30 -29 هم رهبرى اركسترى را به عهده داشت كه ساعت 6/ 30 تا 7 روزهاى چهارشنبه را من برنامه اجرا مىكردم و هشت و نیم تا نه را خانم روحبخش اجرا مىكردند. در سال 1329 كه تعدادى آهنگ را بر روى صفحه ضبط كردم، رهبرى و تنظیم همه آنها به جز یك آهنگ «بختیارى» كه آقاى عباس شاپورى آن را تنظیم كرده بودند همه زیر نظر مرتضى انجام پذیرفت. او در طول مدت همكارى با رادیو كه حدود چهارده، پانزده سال دوران آن بود با بیشتر اركسترهاى رادیو همكارى داشت. از آن جمله: اركستر زندهیاد مجید وفادار، اركستر خانم دلكش نیز همكارى كرد. مرتضى و همكارانش مصطفى و ناصر زرآبادى و یحیى نیكنواز و یوسف كاموسى بنیانگذار برنامه مسویقى كارگران به مدت نیم ساعت در ساعت یك بعدازظهر بودند. اولین این برنامه با آواز خانم فرح آغاز و آهنگ آن از یحیى نیكنواز بود كه من در آن روز حضور داشتم و هیچگاه یاد و خاطره آن روز از خاطرم محو نخواهد شد. مرتضى و مصطفى گرگینزاده و یحیى نیكنواز در آهنگسازى نیز دستى داشتند كه من دو آهنگ از یحیى را اجرا كردم. مصطفى و مرتضى تعدادى آهنگ و تصنیف بسیار عالى و باب روز و رادیو ساختهاند كه تعدادى از آنها با شعر ترانه و خط موسیقى (نت) در مجله موزیك ایران سالهاى 1335 و 1336 و 1337 به شرح زیر چاپ و منتشر گردیده است. قابل توجه و ذكر است كه آهنگ و تصنیفهاى مصطفى در مجله به نام خود او چاپ و نشر مىشد من حدس مىزنم و به جهاتى كه توضیح آن ضرورت ندارد و مرتضى آن انسان والا و بلند مرتبه به خاطر رعایت برادر كوچكتر خود (مصطفى) آهنگهاى ساخته شده خود را با نام مستعار (نیلوفر) منتشر مىساخت و اینك مشخصات تعدادى از ساختههاى آن دو برادر در مجله موزیك ایران تصنیف (كنار هم) از مصطفى گرگینزاده، شعر از ایرج تیمورتاش- صفحه 20 شماره 11 فروردین 1335 خواننده بانو دلكش. تصنیف (مى ناب) از مصطفى گرگینزاده، شعر از ایرج تیمورتاش- صفحه 25 شماره اول خردادماه 1335. تصنیف (نمىترسى) سهگاه- آهنگ از مصطفى گرگینزاده شعر از پرویز خطیبى، شماره دوم تیرماه 1335. (كرشمهها) شعر از پرویز خطیبى (در همایون، صفحه 18 مردادماه 1335 از مصطفى گرگینزاده.) (بردى از یادم) آهنگ از مصطفى گرگینزاده، شعر از پرویز خطیبى صفحه 18 شماره سوم مردادماه 1335. این تصنیف از جاودانهترین آهنگهاى رادیو بوده است. (شمع و پروانه) آهنگ از نیلوفر (مرتضى گرگینزاده)، شعر از پرویز خطیبى، صحفه 18 شماره پنجم مهرماه 1335. (عشق گم شده) از نیلوفر (مرتضى گرگینزاده)، در مایه دشتى، نام شاعر ذكر نگردیده، شماره ششم آبانماه 1335. تصنیف (چكنم) افشارى از نیلوفر (مرتضى گرگینزاده)، شماره 7، آذرماه 1335. (مكتب عشق) ماهور، آهنگ از نیلوفر (مرتضى گرگینزاده) شعر از پرویز خطیبى، شماره 8 صفحه 18 دىماه 1335. (مى سوزم) از نیلوفر (مرتضى گرگینزاده)، شعر از پرویز خطیبى، صفحه 18 شماره دهم اسفندماه 1335. (رفت و ربود)- سهگاه از نیلوفر (مرتضى گرگینزاده)، شعر پرویز خطیبى، صفحه 18 شماره دوازده اردیبهشت ماه 1336. (چشم مست تو)، آهنگ از نیلوفر (مرتضى گرگینزاده)، شعر از مهدى سهیلى، صفحه 20 شماره دهم سال هفتم اسفندماه 1337 و این آخرین آهنگ وى در سال وفات ایشان بود. مرتضى در مهرماه 1337 زندگى را بدرود گفت و یكى از هنرمندان و نویسندگان كه نام خود را ذكر نكرده، طى مقالهیى و اندوهگنامه از زندگى و صفات و انسانیت و بىنیازى او، در مجله موزیك ایران آبانماه سال 1337 نگاشته است كه به نظر خوانندگان گرامى خواهد رسید: «این «انسان» را من مىشناختم، او مرد، ولى با زندگى سابقش چندان فاصله نگرفت! زندگى او در این لجنزار متعفن همچون هر «انسان» دیگر مرگ تدریجى بود. «او، اداى زندگى را در مىآورد، مىخورد مىخوابید شوخى مىكرد، میخندید. بالاخره «زنده» بود ولى من مىدانستم و دوستان دیگرش، كه زندگى واقعى او را دزدیده بودند قطاعالطریقها راه «زندگى» او را هم مسدود كرده بودند. این خور و خوابها و خنده و شوخىها همه اداى زندگى بود. یادش داده بودند كه این طور باشد. این شبهه را به خودش نیز القاء كرده بودند كه زنده است! ولى او اگر زندگى نداشت و اگر «مرده زندهنما» بود، «انسان» بود، شرف داشت. شاید شما هم بدانید كه این دو معلول همند. درباتلاق یا باید فرو رفت و تغذیه كرد و از آلودگى دامن نپرهیزید و یا خود را كنار كشید و «لجن»ها را براى «لجن خواران» واگذاشت! امروز انسانیت گوهر كیمایى است! شرفها و مردىها خفه شدهاند امروز مدعىها همه دو رویند همه بوقلمون هستند هركس اندیشه دارد كه دست بر سینه دیگرى بكوبد و با فرود آمدن او خود را بالا بكشد. دیگر از كشتزار سینههایى كه زمانى صفا و صمیمیت محصول مىداد جز هرزه علفهاى دو رویى و كینه و نامردى نمىروید، قلبهاى همه شورهزار است. روان سالمى دیگر نمىتوان جست.» همه متعفن، همه لجن همه كثافت... آخ! كه در چه دوران شومى زیست مىكنیم.با چه مصیبتهائى دست بگریبانیم. انسان در یك محیط ناسالم و كثیف چطور نفس بكشد. چگونه روز را به شب و شب را به روز بیاورد. چه شادند آنها كه در مرداب نفس مىكشند واز فرحبخشى آن داد سخن مىدهند. چه خوشوقتند كه روحشان رنگارنگ است و با هر روى زندگى همزیستى و هماهنگى نشان مىدهند! در چنین دوره وانفسائى وجود (گرگینزاده) براى همه انسانها، براى همه دوستانش، مغتنم و ارزنده بود و حال چه كنیم كه این وجود ارزشمند انسانى را از دست دادهایم، یا بهتر بگویم. از دستمان ربودند. «گرگین» به خاطر شرف پاكى كه داشت، با وجود آنكه بر خیلى از نوازندهها «به اصطلاح» هنرمندان شهیر و بنام! برترى داشت، در عین گمنامى مرد. و اندهبار است اگر بگویم آنقدر استطاعت مالى در خانواده او نبود كه خرج تدفینش را تأمین كند! آیا باید اینطور مىبود. او در دو اركستر هنرهاى زیبا نوازنده «كلارینت» بود، كارمند اداره موسیقى و بالت نیز بود. و از همه مهمتر سالها در رادیو تهران یا (ایران) عصاره جانش را كشیده بودند. ولى رادیو فقط بدرد «دست و پاچه!»ها مىرسید. براى آنها در عین بىهنرى زندگى راحت و پارك و اتومبیل تهیه مىدید! و حالا همین رادیو یادش افتاده است كه این «آدم» عضو او بوده است و در مرگش نوحه سر مىدهد! لب ببندید مردهپرستها!آیا هنرهاى زیبا با این بودجه كلانى كه دارد و با این خرجهاى زائد و غیر زائدى كه مىكند، نمىتوانست از گرگینزاده خودش قبل از مرگ حمایت كند؟ تشییع جنازه مجلل و رسمى به چه درد او خواهد خورد شكم اطفالش را چگونه سیر خواهد ساخت؟ بگویید! آیا این نمىتواند عبرت باشد كه لااقل از (گرگینزاده)هاى دیگر ما حمایت و پشتیبانى بشود و آنها را بقدر زحمتشان، به اندازه جان كندشان اجر و پاداش بدهند تا خاكى بسر زندگى مرگبار خود بریزند!؟ این شایعه شادىآور بود كه قرار است هنرهاى زیبا براى خانواده او مستمرى در نظر بگیرد. آخ! كه چه خوب مىبود این مستمرى بعد از مرگ به صورت اضافى قبل از مرگ به او مىدادند. شاید نمىمرد حتما نمىمرد! پریشانى و تنگدستى بیش از هر چیز عصب و جان او را مكید، آب كرد! از مرتضى گرگینزاده، فرزندى موسیقىدان و دانش اندوخته و همچون پدر نازنین خود نجیب و سربراه و بى نیاز و صادق به جاى مانده است. از قرار اطلاع در سال 1360 با یكى دو نفر از هم سن و سالهاى خود كانونى هنرى با عنوان «كانون موسیقى چنگ» ایجاد مىكند، این مؤسسله ضمن تدریس آلات موسیقى و سلفژ، داراى كتابخانه، نوارخانه و سازگرى بوده است و چند سال صادقانه به فعالیتهاى هنرى و اشاعه و تدریس موسیقى اشتغال داشته است كه پس از سه چهار سال فعالیت به جهاتى كه بر ما روشن نیست این مؤسسه هنرى تعلطیل و از كار باز ماند. مرتضى گرگینزاده، یكى از هنرمندان فعال و بافرهنگى بود كه همیشه براى سندیكاى هنرمندان پیشگام بود پا به پاى هنرمندان بزرگ این مرز و بوم مثل: روحاللَّه خالقى، ابراهیم منصورى، خادم میثاق، حشمتاللَّه سنجرى، حسنیعلى ملاح، مهدى مفتاح و غیره فعالیت داشت.