ملیت : ایرانی - قرن : 14 منبع : مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد چهارم)
هنرمند روشندل و نوازنده شیرین پنجه خسرو چناریان كاشانى، به سال 1328 خورشیدى در خانىآباد كه یكى از محلههاى قدیمى تهران است در خانوادهاى زحمتكش متولد شد. وى تا سن هفت سالگى در همان محله دوران كودكى را مىگذراند ولى از آن پس به خیابان هفده شهریور كنونى تهران همراه پدر و مادر خود نقل مكان كرد. خسرو چناریان طى مصاحبهاى گفت: «پدرم مرد بسیار زحمتكش و خوشقلبى بود، او به خاطر گرداندن امر معاش خانواده، غیر از رانندگى شركت واحد اتوبوسرانى، در جاى دیگرى نیز كار مىكرد. برخلاف هیكل درشت و نیرومند و پرجذبهاش قلبى بسیار مهربان و رئوف داشت و اگر هم عصبانى مىشد كمتر كسى در مقابل او جرأت عرضاندام داشت. ناگفته نماند كه متأسفانه به دلیل فامیل بودن پدر و مادرم، من از همان بدو تولد نابینا به دنیا آمدم و حدود 9 ساله بودم كه بنا به توصیه دوستان پدر و مادر و اقوام، مرا در سازمان نابیانایان خدمات اجتماعى در میدان شوش پشت انبار گندم گذاشتند. در آنجا نابینایان ضمن امر تحصیل كه اهمیت خیلى كمى بدان مىدادند، فراگرفتن موسیقى را بسیار ارج مىگذاشتند و آن را از مهمترین هنرها مىدانستند. در آن زمان كه چند سال قبل از ورود من به این مكان بود، مرحوم استاد حسینعلى وزیرىتبار امر تعلیم موسیقى به نابیانایان را در دست گرفته بود، من مدت كوتاهى نزد این استاد بزرگ و ارجمند رضواناللَّه تعالى علیه به شاگردى پرداختم كه متأسفانه آن مرد شریف و دلسوز و فرزانه فوت شد و دیده پرمهر و فروغ خود را از این جهان فانى فروبست. حدود یك سال و چندى قبل هم آن استاد معظم و بزرگ موسیقى ایران ابوالحسن صبا نیز رخت از این دنیا بربسته بود. من چون سن بسیار كمى داشتم نتوانستم در آنجا از نظر تحصیل و چه از نظر موسیقى بهره كافى و وافى بگیرم فقط همینقدر به خاطر دارم كه توانستم خط «بریل» را كه همان خط نابینایان است تا حدودى فرابگیرم و بتوانم كمى بخوانم و بنویسم. حدود اواخر سال 1339 بود كه نزدیك یازده سال داشتم كه آن سازمان به دلایلى كه گفتنش ضرورتى ندارد منحل شد و نابینایان جاى مشخصى براى تعلیم و تربیت نداشتند و من حدود یك سال و نیم بىكار و عاطل و باطل در تهران بودم. روزى پدرم وارد خانه شد و جعبهاى در دست داشت كه گفت: «خسروجان، امروز جعبهاى براى تو آوردهام كه در آن سازى بنام ویولن قرار دارد، دلم مىخواهد كه در آینده این ساز را یاد بگیرى و خوب بنوازى و من آرزو دارم كه به نواختن ساز ویولن تو نگاه نمایم و صداى آن را با تمام وجودم گوش دهم». از آن روز به بعد من جهت فراگیرى این ساز به تكاپو افتادم و در جستجوى كلاس و معلمى دلسوز و وارد بودم تا بتوانم نواختن این ساز را فراگیرم، لذا پس از جتسجوى بسیار، كلاسى را در سهراه دروازه شمیران كه در طبقه بالا بود پیدا كردم كه مرحوم استاد یحیى نیكنواز استاد و معلم آن كلاس بود. او یكى از شاگردان نسبتاً خوب شادروان استاد صبا بود و من هفتهاى دو جلسه در آن كلاس شركت مىكردم و تعلیم مىگرفتم. ابتدا او به من موسیقى را به طور گوشى یاد داد و پس از چندى نت را با من روى سیمها كار كرد. حدود هشت ماهى كه گذشت نمىدانم چرا او در كلاس حاضر نشد و دوباره من بىكار و سرگردان شدم و نمىدانستم چه بكنم كه این بىكارى و سرگردانى من مدت دو سال ادامه داشت ولى چیزهایى را كه قبلاً آموخته بودم پیش خود تمرین مىكردم، اما متأسفانه ذوق و شوق من كمكم جاى خود را به بىتفاوتى داد و در یكى از روزها نیز ویولنم از دستم افتاد و شكست تا این كه در چهارده سالگى مطلع شدم كه مدرسه نابینایى زیر نظر میسیونر آلمانىها در اصفهان وجود دارد. پدرم برخلاف میلش كه از من دور مىشد ولى به خاطر آینده بهتر من، مرا به اصفهان فرستاد و متأسفانه یك سال بعد در حالى كه در اصفهان بودم، پدرم را از دست دادم. بگذریم كه در آن شهر غریب یك پسربچه چهارده ساله دور از والدین و اقوام و فامیل چه مصیبتها كشیدم ولى همیشه طالب پیشرفت و ترقى بودم. این مدرسه زیر نظر آلمانىها اداره مىشد و آنها در اینجا تبلیغ مذهبى مىكردند كه من از همه چیز آنها استفاده بردم جز مسئله مذهب كه كماكان به مذهب خود اسلام پایبند و باقى ماندم. آنها وقتى ذوق مرا نسبت به ویولن دیدند، سازى براى من تهیه نمودند و من در آنجا مشغول نواختن شدم البته معلمى وجود نداشت كه بشود استفاده كرد، اما خوب اندوختههاى قبل خود را مورد استفاده قرار مىدادم، تا اینكه حدود سال 1347 وارد دبیرستان شده بودم، استاد رحمتاللَّه بدیعى كه از نوازندگان و اساتید خوب ویولن در آن روزگار بود هفتهاى یك روز به هنرستان موسیقى اصفهان مىآمد كه ایشان وقتى مرا دید، خیلى زود مرا پذیرفت و من مشغول تعلیم گرفتن از ایشان شدم. حدود دوسالى كه گذشت ایشان دیگر به اصفهان نیامد، اما من بهره كافى در این مدت دو سال از كلاس این استاد بزرگ برده بودم، بعد از این هركس و هرجا كه مىشد چیزى مىآموختم، دیگر در این موقع نسبتاً نوازندهاى بودم كه دیگران حاضر بودند به خوبى به ساز من گوش دهند. در اركسترهاى مختلف از جمله اركستر و فرهنگ و هنر اصفهان، اركستر دانشآموزان اصفهان و غیره فعالیتى چشمگیر داشتم كه یا نوازنده بودم یا سرپرست اركستر. به هر حال در خرداد سال 1352 دیپلم گرفتم و در همان سال نیز ازدواج نمودم، ازدواج ما بنابه خواسته واقعى دو طرف بود. همسرم از همه جهت لیاقت و شایستگى دارد او و من هنوز به همان اندازهى اوائل ازداج یكدیگر را دوست داریم و زندگى مىكنیم و همسر فداكارم از هیچ لحاظ چه سواد و دانش، چه عاطفه و انسانیت و خلق و خوى آدمى هیچچیز كم و كسر ندارد و هماكنون حاصل این ازدواج پنج دختر مىباشد كه از آنها كمال رضایت را دارم. دختر بزرگم امسال در دانشگاه بنا به میل و خواسته خودش رشته مهندسى كامپیوتر را قبول شد و من هماكنون با داشتن فوق دیپلم كودكان استثنائى در یكى از مدارس نابیانایان اصفهان مشغول تدریس به نابینایان هستم، یعنى در حقیقت نواختن ساز شغل من نیست. من در مقطع ابتدایى تدریس مىكنم. ناگفته نماند كه حدود سال 1348 مسابقاتى بین دانشآموزان هر استان برگزار مىشد كه این جانب در اصفهان رشته ویولن به مقام اول رسیدم و پس از آن در مسابقات سراسرى كشورى نائل گردیدم و به قول آن روزىها مدال طلا را از مدیر كل امور تربیتى دریافت نمودم و این یكى از موفقیتهاى بزرگ من است. موسیقى چون هنرى است والا و عاطفى كه سرآمد تمام هنرها است، لذا اعتقاد دارم كه باید در خون هر انسان عاطفى و عارفى باشد و نوازنده هم خصوصاً نوازنده ویولن باید سعى كند ضمن لطیفنوازى و شیریننوازى، باكمال قدرت ساز بزند. و من در هر محفل ادبى، هنرى كه شركت مىجویم از استاد فقید ابوالحسن خان صبا، حتماً یادى مىكنم، چه او را از نوابغ بزرگ و نادر موسیقى ایرانى مىدانم و خود را مدیون این بزرگمرد هنر مىدانم چرا كه اگر زحمات ایشان نبود شاگردانى چون: حبیباللَّه بدیعى على تجویدى مهدى خالدى فرامرز پایور رحمتاللَّه بدیعى و... نبودند و من هیچ بهره غیابى و نتى از آنها نمىجستم. من از سبك نوازندگى مرحوم استاد حبیباللَّه بدیعى كه تقریباً همان تكیهها و سبك استاد صبا است بسیار لذت برده و كاملاً از مرحوم بدیعى پیروى مىكنم. چنان پیروى مىكنم تا انشاءاللَّه روزى بتوانم تا حدود زیادى جاى آن استاد بزرگ را در دلها بگیرم من در آرشهكشى و قدرت پنجه سعىام بر این است كه به همان قدر ارشهكشى و قدرت پنجه استاد بدیعى ساز بزنم. البته من تعلیم شاگرد هم مىدهم و شاگردان خوبى هم پرورش دادهام كه در سطح اصفهان آنهایى كه مرا مىشناسند مىدانند. روش تدریس من كاملاً از روى نت و كتاب و اصول صحیح است و اساتید بزرگ این روش را تأیید نمودهاند و همیشه به شاگردان خود مىگویم هنر موسیقى و ساز را به خاطر خود هنر و پیشبرد هنر یاد بگیرید. من دوست نداشتهام از هنرم استفاده مادى كرده باشم مگر شهریه هنرجو، چون معتقد نیستم كه از هنر استفاده مادى بشود. مردم باید ذهنشان روشن شود به اینكه هنرمند چیز دیگرى است و مطرب چیزى دیگر و من خوشبختانه از مطرب و مطربى همیشه بیزار بوده و هستم. من به بازى شطرنج بسیار علاقمندم و تا چندین سال پیش تبحر فوقالعادهاى در این ورزش فكرى داشتم، به زبانهاى آلمانى و انگلیسى خصوصاً زبان آلمانى نسبتاً وارد و واقفم و از صحبت كردن با این زبانها لذت مىبرم. از كودكى بسیار تیزهوش و بُرا بودم و هر چیز را كه مىخواستم خیلى سریع فرامىگرفتم و به هوشیارى و باهوشى در خانواده و فامیل و میان دوستان و در محل معروف بودهام و صداى موسیقى به خصوص ویولن در من تأثیر بسزایى مىگذاشت و خوشبختانه هماكنون نوازندهاى هستم كه در سطح اصفهان و بعضى محافل هنرى ایران از من به خوبى یاد مىكنند كه دوستان مرتباً این محبتهاى هموطنان را به گوش حقیر مىرسانند و اكثراً بداههنوازى مرا به خوبى قبول دارند و این براى من جاى بسى خوشحالى و خوشبختى است».