ملیت : ایرانی - قرن : 14 منبع : مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد چهارم)
رحمتاللَّه عنایتى به سال 1324 در شهرستان اراك متولد شد از كودكى به موسیقى عشق مىورزید و هر وقت صداى آواز و یا سازى مىشنید بىاختیار به سوى آن صدا هدایت مىشد و به نواى دلانگیز موسیقى گوش مىداد. سال 1332 همراه والدین خود به تهران آمد و در این شهر بزرگ بود كه امكان فعالیت و فراگیرى موسیقى را براى خود مساعد یافت لذا در سال 1339 با خرید یك سنتور 9 خرك براى فراگیرى و نواختن ساز سنتور به كلاس موسیقى آپادانا واقع در خیابان امیریه رفت، مدت 4 ماه مشغول یادگیرى این ساز شد ولى یك روز كه صداى ساز استاد ورزنده را از رادیو شنید حالش دگرگون گشت و دیگر به كلاس نرفت و سراغ منزل استاد را از دوستان گرفت و راهى منزل او گردید. شرح ماجراى آشنایى مرید و مرشد را از گفتگوى وى با نگارنده بخوانید: «روزى به خیابان صفاى غربى كوچه رضایى پلاك... زنگ در یكى از خانههاى این كوچه را بصدا درآوردم، قلبم به شدت مىطپید كه آیا استاد مرا مىپذیرد؟ آیا حاضر مىشود مرا به شاگردى خویش قبول نماید؟ یا كه جوابم مىكند. به هر حال در باز شد و چهره زیبا و معصوم دخترك كوچكى در آستان در ظاهر شد و پرسید چه فرمایشى دارید؟ سراغ پدر را از دخترك خردسال گرفتم؟ او گفت هماكنون پدرم را صدا مىزنم. چند لحظه بعد استاد رضا ورزنده جلوى در منزل آمد و خود را معرفى كرد. استاد با یك عرقگیر كه به تن و یك شلوار محلى كردى (جاف) كه به پا داشت آمده بود كه من پس از سلام به ایشان گفتم: استاد من شما را مىشناسم ولى شما مرا نمىشناسید. من عاشق نواى ساز شما هستم و مىخواهم شما مرا به شاگردى خویش قبول فرمایید. استاد در جواب گفت: آیا شما از نواختن ساز سنتور اطلاعى دارید؟ در جواب گفتم: «قدرى ساز مىتوانم بنوازم و با دستگاههاى موسیقى ایرانى نیز تا حدودى آشنایى دارم». سپس استاد به فكر فرورفت و قدرى خیره به من نگریست و من در همین لحظه فكر كردم كه نكند استاد مرا به شاگردى نپذیرد، لذا پیش از آن كه منتظر جواب بمانم، بلافاصله گفتم: «اشكالى ندارد حال كه اینقدر علاقمند هستى شما را به شاگردى مىپذیرم». استاد پرسید: «آیا سنتور دارید؟» گفتم: «بلى» گفت: «فردا شب منزل هستم، شما سازت را بیاور تا من ببینم چكار مىتوانم براى شما انجام دهم». من از استاد خداحافظى كردم، و از خوشحالى نمىدانستم چكار كنم همینقدر مىدانم كه آن روز، یكى از روزهاى بیاد ماندنى و خوب دوران زندگى من مىباشد.به هر حال فاصله منزل استاد تا منزل خودمان را كه نسبتاً فاصله زیادى است با سرعت طى كردم و در این مدت نمىدانستم كه روى زمین قدم مىگذارم یا روى آبها ولى یادم هست كه آن شب تا صبح خوب به چشمانم راه نیافت. فرداشب ساز را برداشتم و دوباره روانه خانه استاد گردیدم. پس از رسیدن به منزل استاد ورزنده زنگ در را زدم و ایشان در را باز كرد و من پس از سلام و احوالپرسى، از ایشان پرسیدم: «آیا مىشود روزى من هم بتوانم مثل شما سنتور بنوازم؟» ایشان در جواب گفت: «آرى باید تمرین نمایى و مكرر بنوازى و باید به شما بگویم من روزى كه مادرم فوت نموده بود همان روز هم زیرزمین خانهمان مىنواختم و غمهاى دل و درونم را به واسطه دورى این عزیز از دست رفتهام روى سیمهاى سنتور با مضراب مىنواختم و اشك مىریختم و با این مونس همیشگىام به راز و نیاز مىپرداختم، پس باید در هر زمان و هر لحظه بنوازى و از تمرین غافل نباشى.» پس از این گفت و شنود همراه استاد ورزنده به اتاق كار ایشان رفتم، ساز خود را در این اتاق جلوى ایشان گذاردم. استاد سنتور مرا كه دید گفت: «این چیست؟این كه خاكانداز است! این سنتور نیست، شما باید یك سنتور بزرگتر تهیه نمایید، این اسباببازى مىباشد!» و بلافاصله از زیر یك كمد قدیمى و آهنى كه گوشه اتاق قرار داشت، سنتورى بیرون آورد و شروع به نواختن آن كرد و من هم از او سؤال كردم: «كه آیا این ساز خود شما است؟». گفت «نه این ساز یكى از دوستان است.» من پس از قدرى صحبت با استاد و گرفتن درس، فردا صبح رفتم از فروشگاه آقاى سرخوش ساز جدید و خوبى را خریدارى كردم و خوب یادم هست از آبانماه سال 1349 رسماً نزد این استاد بزرگ سنتور، شروع به فراگیرى این ساز نمودم. و ساز را بهخاطر نفس خود ساز و موسیقى را كه هنرى بس ارزنده و بزرگ مىباشد براى دلم آموختم و هر زمان كه بسیار شادمان مىشوم به ساز روى مىآورم و هر لحظه كه زیاد غمگین مىگردم به نواختن ساز مىپردازم و با آن گفتگو مىكنم. لازم به ذكر است كه روزى استاد ورزنده به من گفت، من حوصله شاگرد درس دادن ندارم، اگر تابلو بزنم شاگردان بسیارى براى فراگیرى به اینجا مىآیند، من در همین لحظه پرسیدم: «استاد، چرا مرا پذیرفتید؟»، لحظهاى مكث كرد و به چهرهام نگریست و گفت: «نمىدانم چه رازى بود، دست خودم هم نبود، آن روز شما را قبول كردم.» در همان زمان استاد ورزنده غیر از من سه نفر دیگر را تعلیم مىداد كه آنها هم مثل من استاد را پروانهوار احاطه كرده بودند و از شمع وجودش بهرهور مىگردیدند.» استاد رضا ورزنده، داراى دو فرزند یك دختر بنام ربابه و یك پسر به اسم حسین مىباشد. وى در سوم بهمنماه 1355 جهان فانى را وداع گفت، خداوند رحمتش فرماید.